گزارش ارائه نتایج تحقیقات 25-11-1401

به نام خدا

گزارش نشت ارائه نتایج پژوهش های انجام شده توسط مجریان مربوطه

درروز سه شنبه 25/11/1401  ازساعت 16 الی 19 درمحل دفتر موسسه ایما توسط جناب اقای محمد کاظم علیخانی نتایج تحقیقی  با عنوان ( اولویت های دغدغه های معلمان ) و جناب اقای احمد مختاری نتایج تحقیقی با عنوان ( بررسی انگیزش پیشرفت تحصیلی دانش اموزان دوره راهنمای شهر اصفهان با ویژگیهای اجتماعی و اموزشگاهی انان ) درجمع تعدادی ازهمکاران فرهنگی ارائه گردید و به سوالات حاضرین درمورد نتایج انها پاسخ دادند . انشا الله بزودی خلاصه مطالب ارائه شده دراین نشست درسایت موسسه قرارمی گیرد .

فراخوان دریافت کتاب حوزه کودک ونوجوان

 

به نام خدا

سرکار خانم / جناب اقای ........ همکار محترم فرهنگی       با سلام

موسسه اندیشه یاوران معین استان اصفهان  شرایطی فراهم نموده است  تا نتایج دو تحقیق باعناوین ( دغدغه خاطر معلمان ) و ( بررسی رابطه انگیزش پیشرفت تحصیلی دانش اموزان شهر اصفهان با ویژگیهای اجتماعی و اموزشگاهی انان  ) توسط مجریان ارجمند درجمع همکاران فرهنگی ارایه و مورد بحث وبررسی قرارگیرد . بدینوسیله از جنابعالی دعوت میشود در ساعت ۱۶  روز سه شنبه ۲۵ بهمن ماه ۱۴۰۱ درمحل دفتر موسسه ایما واقع در خیابان جامی غربی .حد فاصل خیابانهای ایت الله کاشانی و پنج رمضان . کوچه ۱۲ . پلاک ۵۰ . طبقه سوم .  حضور بهم رسانید .

موسسه اندیشه یاوران معین استان اصفهان  ۱۴.۱۱.۱۴۰۱

سخنرانی دکتر محمود مهرمحمدی

مطالب ارائه شده توسط جناب آقای دکتر محمود  مهرمحمدی   با عنوان :

(بازاندیشی درمسایل آموزش وپرورش وحاکمیت ، نقطه عزیمت تحول درکیفیت )

درموسسه ایما درروز یکشنبه 3 شهریور ماه 98

سلام علیکم و رحمه الله از صمیم قلب سپاس می گویم خداوند را به خاطر توفیقی که نصیبم شد.  همچنین کسانی که بانی این وصل و این حضور در این محفل بسیار  نورانی و گرانقدربودند ، به ویژه جناب آقای مدنیان که این دعوت از طرف ایشان مستقیما به عمل آمد. حضور در جمع همکاران ارجمندی که هر کدام به نوعی تاثیرگذار بوده اند و با تمام  قوای  خود  آنچه که از جنس انرژی و استعداد خداوند بهشون داده صرف اعتلای تعلیم و تربیت کرده اند . برای من مایة مباهات و افتخار است علاوه بر این حضور به دعوت موسسه ای انجام گرفته که همانطور که اشاره فرمودند پیش از من شش شخصیت برجسته را دعوت کرده یه خورده برای من سنگین است . من در سلسله آن افرادی که پیشتر در این نشست ها حضور داشته اند واقعا نمی گنجم و خودم را در آن حد و اندازه نمی دانم،  ولی به هر حال دیدار دوستان و عزیزان مایة خوشبختی است . فکر می کنم که این نکته را اشاره بکنم جا دارد که آموزش و پرورش ما بدنة مدنی اش بدنة خیلی ضعیف است  و بدنة دولتی اش بدنة خیلی فربه و پهنی است . پهن پیکر بودن بدنه دولتی آموزش و پرورش به عنوان یکی از معضلات آموزش و پرورش ما همواره مورد توجه قرار گرفته . این یعنی  بدنة غیردولتی ، بدنة عمومی و مدنی ای که در پیوند با آموزش و پرورش قرار می گیرد و سرمایه ها و استعدادهای آزاد را  می خواهد جهت بدهد به سمت مسألة آموزش و تربیت و بهبود کیفیت نظام آموزشی ناچیزاست .  این ضعف را به نظر من بایستی بهش اقرار بکنیم .  از این جهت هم فکر می کنم که یک مؤسسه ای (NGO)  مثل ایما واقعا دریک چین بافتی روئیده و این رویش را واقعا بایستی با تمام معنا مهم تلقی کرد و قدر دانست. انشالله که امثال مؤسسه ایما در جهت تقویت  مشارکت بخش مدنی و جامعه مدنی درامر توسعة آموزش و پرورش روز به روز در کشور بیشترشود و در استان های مختلف تکثر بشوند . آنچه در اصفهان اتفاق افتاده می تواند الگویی باشد برای تکثیر حضور علاقمندان به امر تعلیم و تربیت و فعالیت در چهار چوب های سازمان های غیر دولتی به نفع توسعة تعلیم و تربیت کشور.

 بنا به پیشینه ای که من دارم شاید جمع  انتظار چنین بحثی که عنوان آن را ملاحظه می فرمایید " بازاندیشی در مسایل  آموزش و پرورش و حاکمیت ، نقطه عزیمت تحول درکیفیت "  از من نداشته باشد. پیشینه ام  یک مقدار تو حوزة برنامه ریزی درسی بوده ،  بنابراین اگر من برای برنامه ریزی درسی بحث می کردم به نظرم خیلی  مورد انتظار و قابل پیش بینی تر بود .  یا اگر در مورد حوزة پژوهش در تعلیم در تربیت من بحث می کردم ، باز هم این طور بود یا حتی اگر در مورد سند تحول بحث می کردم .  آقای مدنیان هم فرمودند جلسه ای دوستان این جا جمع شدند بحث کردند. یا حتی راجع به تربیت معلم پیشینة اخیرم بود سابقة پایان بخش دوره خدمت رسمی ام در دانشگاه که منتهی شد به بازنشستگی در تربیت معلم بود در دانشگاه فرهنگیان . این برای  بحث تربیت معلم که یک بحث فوق العاده با اهمیتی هم هست باز از بحث هایی بود که انتظار می رفت من در این جا مطرح بکنم و اگر مطرح می کردم بیشتر با پیشینه  من همخوانی می داشت .  اما من سراغ هیچکدام از آن بحث ها نرفتم شاید هم اشتباه کردم ، شاید واقعاً انتخاب درستی نکرده ام . اما شما بنده را ببخشید اگر در واقع نهایتاً تشخیص شما این بود که نباید دراین زمینه بحث کنم. اما واقع قضییه این هست که من از زمانی که درگیر سند تحول شدم از همان پایان دولت اصلاحات درسال 83 که آموزش و پرورش کارش آغاز شد و خوب طول کشید قرارهم نبود که کار تدوین این سند به عنوان سند بالادستی توسعه آموزش و پرورش در افق چشم انداز یعنی 1404 یک برنامة 20 ساله قرار نبود تدوینش سالیان سال طول بکشد . قرار بود در یک بازه کوتاه یک ساله برنامه زمان بندی مان این چنین بود.  اما این اتفاق نیفتاد و به دلایل مختلفی که نمی خواهم واردش بشوم خیلی طولانی شد .  از همین پروسه یک چنین ایده ای متولد شد . آنجا ما در واقع بحث مان همانطور که  استحضار دارید در سند تحول ما در مورد 6 تا زیر نظام صحبت کردیم زیر نظام راهبری ومدیریت ، زیر نظام پژوهش و ارزشیابی ، زیر نظام برنامه ریزی درسی ،  زیر نظام منابع انسانی، زیر نظام منابع مالی و زیر نظام فضا وتجهیزات . به هر حال آنچه که امروز من دارم مطرح می کنم واقعا تحت تاثیر بحث هایی است که در زیر نظام ها داشتیم و این تحولات که در حوزه این زیر نظام مدیریت راهبری و یکی هم زیر نظام منابع مالی حالا این که چگونه ربط پیدا می کند این ربط را انشاالله در ارائه بحث در خواهیم یافت .  صورت مساله همین شده است که ملاحظه می فرمایید یا به نوعی پاسخ به این مساله این شده است که ما برای اینکه از این وضعیت نامساعد و ناخوشایند از حیث کیفیت در آموزش و پرورش کشورمان رهایی وخلاصی پیدا بکنی باید دنبال یک نقطه عزیمت بگردیم . به نظر من نقطة عزیمت بازاندیشی است یا باز مهندسی نسبت  آموزش و پرورشی است با حاکمیت. .  بگذارید عرضم را آغاز بکنم با آن صورتی که پیش بینی کرده ام . آن طوری که اشاره شد بحث ما جنس اش یک بحث مدیریتی است مدیریت کلان آموزش و پرورش .  همانطور که عرض کردم زیر نظام مدیریت راهبری . ما آموزش و پرورش را  موتور توسعه می دانیم و علتش هم این است که بالاخره هم عقلای جامعه و جهان و هم تجربیات ایرانی به درستی این گزاره شهادت می دهند . هر جامعه ای به هر تعریفی از توسعه که بخواهد دست پیدا بکند ، باید اتکاء آن به سرمایه های انسانی اش باشد . آموزش و پرورش جایی است که سرمایه های بالقوه انسانی به فعلیت در می آید .  ما این را به عنوان پیش فرض بحث خودمان قرار می دهیم که آموزش و پرورش موتور توسعه جوامع هست .  اما متاسفانه در کشور ما این مساله عمیقا فهم نشده ،  اینکه می گویم عمیقا فهم نشده ، البته  بر زبان بسیار جاری می شود .  یعنی هیچ دولتی نبوده است که چنین وصفی از آموزش و پرورش نداشته باشد.  یعنی در فهم آموزش و پرورش آن مقدار که باید خطبه خواند آن مقدار که بایستی مخاطبان را تحریک کرد،  عواطف آنها را برانگیخت کم گذاشته نشده ما از این کارها زیاد کرده ایم .  ولی واقعاً آن باوری که منتهی شود به رفتار ، منتهی شود به سیاست گزاری و منتهی بشود به یک اتفاقات واقعی را ما خیلی کم شاهدش بودیم.  معمولا آموزش و پرورش در هزار توی مسائل و مشکلات جامعه اولویت خودش را متاسفانه از دست داده و در چهل سال اخیر هم ما با این وضعیت مواجه بودیم و بنابراین نتوانستیم به آن چیزی که می گوییم عملاً پایبند باشیم .  می گوییم آموزش و پرورش موتور توسعه است اما واقعاً به اقتضا ی آن عمل نکردیم و به استلزاماتش پایبند نبودیم . مصداق « لم تقولون مالا تفعلون ؟»  هیچ حواسمون هم نیست که در ادامه خداوند می فرمایند« کبر مقتا عندالله ان تقولو مالا تفعلون» . بالاخره ما این وضعیتی که  الان داریم یک مقدارش هم به خاطر همان «کَبُرَ مقتا عند الله» است که یک چیزهایی را می گوییم ولی بهش پایبند نیستیم.  علی ای حال از این پیش فرض که آموزش و پرورش موتور توسعه است  . بلافاصله منتقل می شوم به سر فصل بعدی بحث خودم که اگر آموزش و پرورش ما موتور توسعه جامعه است .  ما  باید دردها و مسائل آموزش و پرورش را شناسایی بکنیم. مسائل آموزش و پرورش ما چیه؟ اشاره شد و من مجدد عرض بکنم که مسائل متعددی دارد آموزش و پرورش ما جناب مدنیان فهرست کردند ،  بعضی از صاحب نظران بعضی از مدیران آموزش و پرورش، خود شما همه در ذهنتون شاید ده ها یا صدها مسأله برای آموزش و پرورش، ریز و درشت بتوانید فهرست بکنید که اینها آموزش و پرورش ما را احاطه کرده . من هیچ وقت تلاش نکردم این مسائل را حساب کنم آقای دکتر فانی  در تعدادی از سخنرانی ها زمانی که در مسند وزارت بودند ایشان می گفتند بالغ بر 700 مسأله برای آموزش و پرورش من پیدا کرده ام .  اما می خواهم با شما در مورد مسائل مزمن آموزش و پرورش صحبت کنم که اگر آموزش و پرورش موتور توسعه است ما باید با این مسائل مزمن یه جوری کنار بیایم و برای حل ان  اقدام کنیم تا برسم به راه حلی که خودم مورد نظرم هست. دو تا مسئله من فکر می کنم در رأس مسائل آموزش و پرورش هست که در حد بحران در مسأله آموزش و پرورش من ادعا می کنم خودش را نشان می دهد .  یکی مسأله کیفیت و دیگری مسألة عدالت که این دو تا مسئله را در یک مسأله هم ما می توانیم خلاصه کنیم و اسمش را بگذاریم عدالت در کیفیت .  یعنی ما نتوانستیم فرصت های کیفی آموزش و تربیت را توسعه بدهیم گرچه فرصت های کمی آموزشی را همچنان که ما می دانیم آمار و اعداد واقعاً در 40 ساله پس از پیروزی انقلاب اسلامی توسعه کمی آموزش و پرورش رکورد و کارنامة بسیار درخشانی داریم .  اما متأسفانه برابری در فرصت های آموزشی، یعنی دسترسی کمی همه جمعیت لازم التعلیم بیش و کم که باید خیلی هم مباهات بکنیم تبدیل نشده به آن کیفیت یا حداقل به طور متوازن و به طور متعادل و آن طوری که اقتضای عدالت است . کیفیت را نتوانستیم فراگیر بکنیم. امکاناتی را فراهم کرده ایم و توسعه ای که به لحاظ کمی برای آموزش و پرورش فراهم کردیم و نابرابری های جغرافی و جنسیتی و قومیتی را حل کردیم اما  نتوانستیم جنبه های کیفی را تأمین بکنیم . حالا دو تا مسأله عدالت و کیفیت و یا یک مسأله بحرانی عدالت درکیفیت .  یعنی توزیع عادلانه فرصت های کیفی آموزش و پرورش برای رسیدن به  ظرفیت ها و توانمندی های و مهارت هایی که نسل جدید بایستی از آنها برخوردار بشوند  . ما البته در دهه 60 تا 70 واقعاً تحت سیطره کمیت بودیم جناب آقای دکتر ابطحی تشریف دارند آن سالها واقعاً چیزی به نام کمیت و انفجار جمعیت دانش آموزی امان آموزش و پرورش کشور را بریده بود و شاید بهترین کاری که می شد کرد همین بود که  فضا ایجاد بکنیم ، امکانات فیزیکی ایجاد بکنیم ، سخت افزار آماده بکنیم ، اما الان چی؟ یعنی ما آن دوره را با موفقیت پشت سر گذاشتیم و توسعه کمی را محقق کردیم اما الان خصوصاً از پایان دهة 70 رشد جمعیت دانش آموزی مان رو به کاهش گذاشته و پیش بینی هایی هم که سناریوهای جمعیتی برای آینده ایران داریم  حکایت از این می کند که ما این فرصت فراغتی داریم یا   یوم الفراغی الان برایمان فراهم شده از نظر بار کمی. ازعامل   جمعیت دانش آموزی که بخواهد همة توجهات و همه انرژی های ما را معطوف به مدیریت کمیت بکند خلاصی پیدا کرده ایم .  حالا دیگه پذیرفته نیست و نمی توانیم از تامین فرصت های کیفی آموزشی و تربیتی یا تأمین از عدالت و کیفیت، عدالت در کیفیت بگذریم .  خوشبختانه همانطور که عرض کردم پیش بینی های جمعیتی  نشان می دهد که ما تا سال 1409 شمسی یعنی تا حدود 10 سال آینده افزایش جمعیت دانش آموزی نخواهیم داشت . جمعیت کشور افزایش پیدا می کند اما گروه سنی لازم التعلیم برابر این پژوهش هایی که در حوزه جمعیت شده افزایش چندانی ندارد . شما را ارجاع می ده م به یک مقاله با عنوان آثار تحولات جمعیتی ایران بر شاخص های کمی و آموزش و آینده نگری جمعیت دانش آموزی تا سال 1409  من به این مقاله مراجعه کردم در فصلنامه  تعلیم و تربیت . آن جا دیدم  جمعیت لازم التعلیم ما تا سال 1409 افزایش چندانی نخواهد داشت و این فرصت است و یک مسئولیت جدی است  . همانطور که عرض کردم آن دوره ای که ما تحت سیطره کمیت بودیم و باید جمعیت را مدیریت می کردیم و می شد در واقع از این پدیده یک مفری ساخت برای نپرداختن به کیفیت، دیگر این مفر و این بهانه  در اختیار نیست. کیفیت، تأمین عدالت در کیفیت یا توزیع متوازن کیفیت یا برخوردار کردن همه دانش اموزان از فرصت های کیفی آموزش یاquality of eduation  باید دغدغه نخست ما، دغدغه اصلی ما در آموزش و پرورش باشد .

بروم سراغ بحث اصلی خودم .  بعد از این مقدمات که ما نیاز به یک شروع تازه داریم. ما باید جرأت دست زدن به یک شروع تازه داشته باشیم این بحث شروع تازه یا یک آغاز متفاوت یا یک تصمیم جدی در این کلیپی که اخیراً پخش شد در فضای مجازی از خانم مرکل که  نمی دانم چنذ نفر دیدند ؟  سخنرانی اخیر آنگلا مرکل در جمع فارغ التحصیلان 2019 دانشگاه هاروارد. چه سخنرانی آموزنده ای  است . آنجا در مواجهه با این جمعیت فارغ التحصیلان 2019 هاوراد آنگلا مرکل یک نقل قول ازهرمان هسه نویسنده آلمان مطرح می کند و سخن خودرا به این نقل قول مبتنی می کند .  هرمان هسه اینطور می گوید .  نیرویی جادویی در همه آغاز ها نهفته است که در زندگی راهنما و یاریگر ما است ، این را مرکل استفاده می کند که شما فارغ التحصیلان  به یک پایانی رسیده اید و این پایان یک آغاز جدید است و شما این آغاز جدید را باید به فال نیک بگیرید .  چون در آغاز ها یک نیروی جادویی نهفته است که در زندگی راهنما و یاریگر شماست . پیام اصلی او به مدیران نسل آینده جهان این است  که هر تغییری را امکان پذیر بدانید.   و آنچنان که او به تجربه زیست خودش اشاره می کند . زندگی دربرلین شرقی ودرپس دیواربرلین .  می گوید هر روز که از سرکار بر می گشته است ،  به عنوان یک پژوهشگر فیزیک یک فیزیکدان برجسته است ،  همیشه از کنار این دیوار رد می شده  و آرزو داشته  که به دنیای آزاد وصل بشود .  هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که این اتفاق بیفتد و با حسرت از کنار این دیوار رد می شدم و می رفتم به آپارتمان خودم .  اما این دیوار برداشته شد .  او از برداشته شدن دیوار برلین که بین آلمان شرقی و آلمان غربی آن زمان این مرز غیرقابل نفوذ را ایجاد کرده بود ، الهام می گیرد که هر تغییر به ظاهر ناشدنی هم بالاخره تحت تأثیر اراده انسانی شدنی است . در آغاز ها هم یک نیروی جادویی به تعبیر هرمان هسه نهفته است و دعوت می کند مخاطبان خود را که از تغییر ،  هراسی نداشته باشید و هر تغییری را یک آغاز  بدانید که میتواند نتایج بسیار مبارکی را در پیش داشته باشد . من از این فراز سخنرانی مرکل  این استفاده را کردم که ما برای حل مسأله آموزش و پرورش مان نیاز به شهامت و جسارت دست زدن به یک آغاز تازه داریم .  و نقد کردن آن  نیروی جادویی نهفته در آن آغاز تازه .  این آغاز تازه از نظر من چیست ؟  این که در سایه تجربیات 40 سالة آموزش و پرورش و سیاستگزاری و مدیریت آموزش و پرورش .  هندسة حاکمیتی آموزش و پرورش را  باز تعریف بکنیم . از نو ترسیم بکنیم، یا  به این سوال پاسخ بدهیم که آموزش و پرورش اگر حاکمیتی است که هست، این فهم ما از حاکمیتی بودن آموزش و پرورش ما را باید به چه نتیجه ای برساند؟ در راستای آن  ایده اصلی خودم که فکر می کنم حل مسأله آموزش و پرورش جز از طریق بازنگری و باز تعریف نسبت حاکمیت با آموزش و پرورش امکانپذیر نیست ،  پیشنهاد می کنم که در مفهوم حاکمیتی  بودن آموزش و پرورش این جور که من عرض می کنم درنگ بکنید، که آموزش و پرورش در حاکمیتی بودنش شکی نیست، اما چه نوع حاکمیتی ؟ نسبت آن با حاکمیت مانند حلقه حاکمیتی بسته است یا یک  حلقه حاکمیتی باز؟  همین . من پیشنهادم اینه که ما دربارة مفاهیم حاکمیتی باز بودن آموزش و پرورش یا حاکمیتی بسته بودن تأمل بکنیم . حاکمیتی باز یعنی چی؟  بالاخره یک چیز حاکمیتی است به نظر ما می رسد  یا به نظر همه می رسد که این بسته است ،  یعنی تحت سیطره حاکمیت است و مدارس تحت به اصطلاح مدیریت یا صفر تا صد حاکمیت است. حاکمیتی بودن معمولا  این طوری به نظر می آید . اما من می خواهم عرض بکنم که اگر به این تلقی اولیه  یک تاملی بکنیم و یک تلنگری بهش بزنیم چطورمی شود ؟ یعنی مفهوم حاکمیتی را حفظ کرده  اما انگاره دیگری را مورد توجه قرار دهیم .  انگارة حاکمیتی باز .  آموزش و پرورش به مثابه دستگاهی است که با آن  به عنوان یک حلقه حاکمیتی باز  برخورد شود. منظورم چیه از حلقه حاکمیتی باز؟  مدل حاکمیتی باز به ظاهر پارادوکسیکال هم هست ، یعنی ما نیازمند این هستیم که  بپذیریم آموزش و پرورش حاکمیتی است ، اما نه الزاماً به آن معنای صفر تا صدی که اسمش را من گذاشتم مدل حاکمیت بسته . بلکه بایستی یک جایی این حلقه حاکمیتی  تأکید می کنم  حلقه حاکمیتی ، چون در حاکمیتی بودن آموزش و پرورش هیچ کس نمی تواند تردید بکند ، یک جایی این حلقه حاکمیتی باید باز شود . حاکمیت باید اراده بکند .  آغاز جدیدی که می خواهم بگویم این جاست . آن نیروی جادویی که در آغازهای جدید نهفته است آن جرأت و شهامتی که عرض کردم ما بعد از 40 سال تجربة مدیریت آموزش و پرورش نیاز داریم بهش توجه بکنیم . تا نکنیم به نظر من به شهادت 40 سال تلاش در عرصه عدالت و کیفیت به مراتب بهتری دست پیدا نمی کنیم . این جاست که حاکمیت باید اراده بکند ، حلقه بسته حاکمیتی آموزش و پرورش را باز بکند .  یعنی ما هم وجه حاکمیتی آموزش و پرورش را حفظ بکنیم و هم باز بودن آموزش و پرورش، مردمی بودن آموزش و پرورش، متنوع و متکثر بودن آنچه که در آموزش و پرورش اتفاق می افتد را باید بپذیریم . چند صدایی بودن در آموزش و پرورش را باید بپذیریم و به رسمیت بشناسیم  . تمایزات  و اختصاصات و آن تفاوت هایی که ما در یک آموزش و پرورش حاکمیتی می توانیم در سطح اجرا یا در مدل های اجرایی آموزش و پرورش داشته باشیم، صداهای مختلف باید شنیده شود . نیروهای مختلف که دارای ایده های مختلف هستند، این ها بایستی بتوانند در کار عرضة مدل های اجرایی آموزش و پرورش یا برند اموزشی - تربیتی  وارد بشوند و دیده و شنیده شوند ، به رسمیت شناخته شوند و پذیرفته بشوند . ترکیب این دو وجه  به این صورتی که عرض کردم می تواند تحول در کیفیت را موجب شود . اگر مدیریت  آموزش و پرورش با انگاره حاکمیتی باز شد یعنی ما می توانیم شاهد اتفاقات و تحولاتی جدی باشیم . حالا عرض می کنم دقیقاً منظورم چیست؟!   حاکمیت موجه  به عنوان یک مدل  حاکمیتی در یک فرایند مدیریتی باز ، این هست که ورود و نقش حاکمیت  را می پذیریم . اما قیمومیت مبتنی بر صغارت را در آموزش و پرورش نمی پذیریم . تأمل بفرمایید قیمومیت مبتنی بر صغارت یعنی کسانی که در آموزش و پرورش هستند،  همه باید گوش به فرمان باشند ، آنقدر رشد و بلوغ ندارند ، آنقدر فهم و درک ندارند که خودشان بدون یک قیم بتوانند جریان آموزش و پرورش را مدیریت بکنند و آموزش و پرورش را و ارائه خدمات آموزشی و تربیتی را به نحو مطلوب داشته باشند . بنابراین تعریف ،  مدل حاکمیتی باز  در آموزش و پرورش نقطه عزیمت تحول و ارتقاء کیفیت . یعنی اینکه ما نقش حاکمیت  را حتماً انکار نمی کنیم و نباید انکار کرد ، اما حاکمیت نقش خودش را نقش قیمومیتی نبایستی تلقی کند نبایستی خواهان دخالت مستقیم خودش  در  صفر تا صد آموزش و پرورش باشد . آموزش و پرورش به شکل مردمی بایستی تنوع و تکثر وجود داشته باشد و همه اینها بایستی به رسمیت شناخته بشود.

 پیشنهاد اساسی من چیه؟ هنوز عرض نکرده ام .  پیشنهاد اساسی ام  مبتنی است بر مقدماتی که در محضر شما عرض کردم . خیلی ساده است؟ پیشنهاد اساسی من یک پیشنهاد بسیار ساده است و آن هم این است  که ما برگردیم به سند تحول آموزش و پرورش .  آن هم اینکه چرخش پیش بینی شده در زیر نظام تأمین و تخصیص منابع مالی آموزش و پرورش را محقق کنیم . عرض کردم  6 تا زیر نظام داریم ،  یکی ازآنها  زیر نظام منابع مالی است  . بحث من بیشتر به حوزة تأمین منابع وزیرنظام مدیریت کلان آموزش و پرورش مربوط می شود . اما پیشنهاد اساسی من این است که ما به چرخش یا سیاست پیش بینی شده در زیر نظام تأمین و تخصیص منابع مالی آموزش و پرورش ،  از عرضه محوری به تقاضا محوری ،  عمل کنیم . این پیشنهاد اساسی من است . شورایعالی آموزش و پرورش الان که من دارم با شما صحبت می کنم  به تازگی توانسته برنامه های  این شش تا زیر نظام را به تصویب برساند و به تایید رئیس جمهور برساند.  دوستانی که علاقمند باشند که بدانند این برنامه هایی که برای هر کدام از این زیر نظام ها به تصویب رسیده چی هست ، در سایت شورای عالی آموزش و پرورش مصوبات همه این اسناد موجود است . من دارم در ارتباط با عرض خودم و آن پیشنهاد اساسی خودم و برای این که عرض خودم را به شکل دقیق تر در رابطه با بردن آموزش و پرورش به سمت الکوی حاکمیتی باز برای شما تبیین بکنم. عرض می کنم که چرخش های پیش بینی شده یا سیاست های پیش بینی شده که ما درهمان راه کارهای زیر نظام یا در بحث هایی که در زیر نظام مالی داشتیم و در این برنامه مصوب زیر نظام  هم خوشبختانه آمده و به تصویب رئیس جمهور هم رسیده ،  سرنخش این  ا ست .  آن هم عبارتست از چرخش ار عرضه محوری به تقاضا محوری در امر تخصیص منابع . از اهدافی که در این برنامه مصوب آمده دو فرازش را می خوانم .  در بخش اهداف زیر نظام به سه بعد توجه شده و در سه بخش اهداف مطرح شده است .  تأمین منابع ، تخصیص منابع، مصرف منابع .  قبل از این که به  سیاست های اجرایی بپردازد . من اشاره به  اهداف مربوط به تخصیص منابع عرض خودم را دارم دنبال می کنم و پیشنهاد اساسی خودم را  ردیابی می کنم .  هفت هدف برای تخصیص منابع آمده که هدف  شماره 3 اینطور می گوید: هدایت مؤثر منابع مالی تأمین شده توسط دولت با استفاده از ابزارهای مالی و بودجه ای و نتیجه محور بودن آثار تربیتی ( کیفی بودن تربیت نظام آموزشی) . آنچه که مورد تاکید من هست هدایت مؤثر منابع تامین شده توسط دولت با استفاده از ابزارهای مالی و بودجه ای است و نتیجه محوری .  این فراز سوم است . فراز هفتم را هم خدمتتان عرض بکنم . فراز هفتم یک قدری صریح تر به آنچه که مورد نظر من و پیشنهاد اساسی من است  پرداخته که عرض کردم ریشه اش هم  درهمان بحث هایی است که در سند تحول داشتیم . بند هفت اهداف تخصیص منابع می گوید ،  توزیع منابع دولتی با رویکرد رقابتی و تقاضا محوری . این چه ربطی دارد به مسألة مدیریت و الگوی مدیریتی حاکمیتی باز در آموزش و پرورش؟  چه جور ربط پیدا می کند ؟ کاری که ما الان می کنیم منابع را توزیع می کنیم بین مدارس موجود که نامش عرضه محوری است . درالگوی تخصیص منابع فعلی  به هر مدرسه ای مثلاً یک مقدار از بودجه دولت تعلق می گیرد و منهای هزینه های ثابت جاری خود آموزش و پرورش. ما زیر نظام والگوی فعلی   است . این عرضه محوری را پیشنهادمان این است  که تبدیل بشود به تقاضا محوری ،  در تخصیص منابع دولتی که به آموزش و پرورش داده می شود . این چرخش  زمینه را فراهم می کند برای اینکه حاکمیت منهای قیمومیت داشته باشیم . چطور؟ چه اتفاقی می افتد با الگوی تقاضا محوری؟ با مدل توزیع منابع دولتی به شکل تقاضا محوری و نه آن کاری که الان می کنیم ،  که توزیع می کنیم و اسمش را اصطلاحاً می گذاریم عرضه محوری . اتفاقی که می افتد این است  که در واقع منابعی که دولت به آموزش و پرورش اختصاص می دهد می دهیم به دست متقاضی خدمت آموزشی . تقاضا محور کردن یعنی این . یعنی هر کسی که در خانه فرزند لازم التعلیمی دارد سهمی از بودجه دولت دارد و یک اعتباری منظور می شود که برای خدمت آموزشی می تواند از این credit  و اعتبار اختصاص داده شده توسط دولت، استفاده بکند. این یعنی چرخش از عرضه محوری به تقاضا محوری .  و چرا رقابتی به خاطر اینکه وقتی شما این کاررا بکنید یک اتفاقات دیگری هم می افتد .  خصوصا  رقابت بین مدارس برای جلب منابعی که حالا دیگر در اختیار مدرسه نیست، بلکه در اختیار اولیای دانش آموزان است، رقابت جدی و رقابت جانانه در خواهد گرفت.و این رقابت علی الاصول« بعداً توضیح بیشتر خواهم داشت» جهت و سمت و سوی آن به سمت ارتقاء کیفیت است. یعنی در واقع مدرسه برای اینکه بتواند این منابع را از دست والدین بگیرد و والدین بیشتری را به سمت خودش جلب بکند که آنها فرزندان خودشان را در آنجا  ثبت نام کنند و آن مدرسه را انتخاب بکنند . طبیعتاً تلاش بر پایه اعتلاء و ارتقاء کیفیت و ارائه خدمات بهتر و مؤثرتر و نوآورانه تر آموزشی و تربیتی را باید در دستور کار خودش قرار بدهد ، گریزی ندارد. **********

یک سلسله اتفاقاتی بر اساس پیشنهاد من خواهد افتاد پیشنهاد، پیشنهاد بسیار ساده ای است . عرض کردم چیزی است که هم در سند تحول در زیر نظام منابع مالی داریم و هم در برنامه مربوط به این زیر نظام که خدمتتان خواندم ردپایش را می توانیم پیدا بکنیم . اگر واقعا عامل باشیم اگر واقعا به همین مدل توزیع یا تخصیص منابع دولتی عمل کنیم  و همین چرخش به ظاهر ساده و خیلی خیلی قابل فهم را بتوانیم در دستور کار نظام آموزشی قرار بدهیم ، آنوقت ادعای من در واقع آنی هست  که یک انقلاب کوپرنیکی در آموزش و پرورش اتفاق می افتد. اکوسیستم نظام آموزشی از آن چه که الان هست به یک چیز دیگر تبدیل می شود . این اثر پروانه را شنیده اید ؟  داستان، داستان اثر پروانه ای است  butter fly effect است .  در بحث های مربوط به هواشناسی مطرح شده . پروانه اگر در یک جنگلی در آمازون بال هایش را به هم بزند ،  تبدیل می شود به یک طوفانی در یک نقطه دیگری در دنیا ، طوفان به پا می کند. یک اثر دو مینویی براثر همین چرخش ساده اتفاق می افتد و این آن چیزی است که من عرض می کنم .  ما اگر شهامتش را داشته باشیم و اگر جسارت داشته باشیم، آغازی می تواند باشد بر پایان بی کیفیتی و ضعف کیفیت در آموزش و پرورش . من یک مقدار توضیح بدهم ، که همین تصمیم به ظاهر ساده ، همین پیشنهاد ساده  اساسی است . ببینید شما مثلا  رابطة بین متقاضی خدمت آموزشی و عرضه کنندة خدمت آموزشی را کلاً  دگرگون می کنید . در اکوسیستم کنونی این متقاضی است که گوش به فرمان مدیر مدرسه است و هر چه که او می گوید بایستی عمل کند و به هر شکلی که او بخواهد او بایستی عمل بکند . اما در این شرایط جدید این رابطه  180 درجه تغییر می کند . مدیر مدرسه بایستی گوش به فرمان ولی دانش آموز و آن کسی که می تواند اعتبارات آموزشی برای اداره مدرسه در اختیار او قرار دهد.

کلاً با این تغییر ساده مدرسه به معنای دولتی دیگر نمی تواند وجود خارجی داشته باشد .  دولتی به معنای  کنونی  . تا من این بحث را مطرح می کنم بعضی ها فکر می کنند من طرفدار خصوصی سازی هستم . حال انکه  اساس بحثم اینه که ما فقط می خواهیم یک تصمیم ساده بگیریم . منابع دولتی را یک جور دیگر توزیع بکنیم. با مدل تقاضا محوری توزیع بکنیم !  این خودش انقلابی در آموزش و پرورش ایجاد می کند و یکی از مهم ترین انقلاب ها همین است که  مدرسه و به مفهوم دولتی نمی توانیم داشته باشیم . مدیریت کردن یک مدرسه دولتی  بر یک مجموعة متغیرها یا نمی تواند پایه گذاری بشود ، که همه چیز باید معلوم باشد . مدیردولتی می رود  جایی مدیر بشود که همة ابعاد کار برایش مشخص است و هیچ بعد مبهم و ناشناخته وجود ندارد . اما وقتی شما  بگویید تو مدیریت می کنی در یک مدرسه ولی اینکه مدرسه تو اساساً پابرجا بماند یا نماند موکول به این است که تو چه طور می توانی ظرفیت های آموزشی و تربیتی مدرسه ات را اعتلا ببخشی و عرضه بکنی که بتوانی متقاضی داشته باشی .  این یعنی اینکه من ممکنه متقاضی داشته باشم و ممکنه نداشته باشم . ممکنه واقعا اگر من کم بگذارم اگر تلاش حداکثری نداشته باشم به عنوان یک مدیر ،  ممکنه اصلا مدرسه ام پا نگیرد و  اصلاً مدرسه باید تعطیل بشود . مدرسه دولتی اصلاًبا یک همچین ادبیاتی نمی تواند سروکار داشته باشد. بنابراین یکی از مهم ترین تبعات و دلالت های چرخش تخصیص منابع که عرض کردم و آن اثر دو مینویی، آن انقلاب کوپرنیکی و به تعبیر دیگر این تغییر اکوسیستم  این است که اصلاً نمی توانیم مدرسه دولتی داشته باشیم. یعنی همان بازاندیشی نسبت حاکمیت با آموزش و پرورش . یعنی بیان عملیاتی اینکه از حلقه حاکمیتی باز وقتی من تعبیر می کنم یعنی چه ؟ یعنی حاکمیت در صحنه آموزش و پرورش در سطوح سیاستگزاری و برنامه ریزی و نظارت و ارزیابی می ماند .  اما صحنه اجرا را ترک می کند. صحنه مدرسه داری را ترک می کند. به بیان  شفاف تر  این چیزی است که من از این باز مهندسی، باز تعریف نسبت حاکمیت با آموزش و پرورش درنظر دارم، در جهت اعتلای کیفیت . فکر می کنم اگر ما این بازاندیشی را داشته باشیم، می توانیم  مسئله مزمن آموزش و پرورش  راحل کنیم . بنابراین والدین حق انتخاب دارند. والدین دیگر مکلف نیستند درهر مدرسه ای ثبت نام بکنند، از حق شهروندی خودشان استفاده می کنند. من تعبیرم اینه که دادن اختیار به این شکلی که من عرض می کنم به والدین برای انتخاب مدرسه ،  حق شهروندی آنان است . نقدی که من به بیانیه  حقوق شهروندی دارم این است که چرا بیانیه همه ابعاد مختلف را دیده  اما چرا حقوق تربیتی شهروندی در آن تعریف نشده ؟ این به نظر من یک بحثی است که می تواند در فضای حقوق شهروندی هم حتی تبین بشود . مولفه  اعمال عاملیت و حاکمیت در انتخاب مدرسه ای که فرزندانشان قرار است درآن تحصیل بکنند .  این انتخاب تابع چشم اندازهایی است که آن مدرسه دارد .  تعهداتی که می سپارد و عملکردی که از خودش نشان داده است .

 معلم تکلیفش چی می شود؟ باز در این تغییر اکوسیسم وقتی ما می گوییم مدیر دولتی نیست مدرسه دولتی نمی تواند باقی بماند، معلم سرنوشتش چیست؟ در این اکوسیستم . معلم هم به نظر من دیگر نمی تواند شرایط کارمند دولت را داشته باشد . چرا؟ به خاطر اینکه ما نمی توانیم به یک مدیر مدرسه بگوییم  شرط بقاء مدرسه ات، ارتقاء کیفیت و تأمین رضایت  مخاطب که والدین دانش آموزان اند ،  باشد اما از آن طرف معلم را بگوییم ما دراختیارت قرار می دهیم. معلم مهم ترین عنصر تعیین کننده کیفیت است ، بنابراین همخوانی نخواهد داشت که ما بخواهیم مدرسه را به  صورت رقابتی  مدیریت بکنیم ،  اما معلم کماکان به عنوان یک نیروی با شأن کارمندی با ساعات موظف تعریف وحقوق ثابت .  خیر!  معلم در واقع تبدیل می شود به یک عنصر حرفه ای که در سایه کیفیت خدماتی که  ارائه می دهد ارج می بیند و اجر می گیرد. اگر خدماتی که ارائه می کند کیفیت نداشته باشد نه ارج می بیند و نه اجری می گیرد. اما اگر این خدمات طالب داشته باشد ،  طبیعی است که او می تواند به شکل کاملاً رضایتبخشی خدماتش مورد توجه قرار بگیرد و جبران خدمت هم به شکل معقول برایش اتفاق بیفتد. نقش سازمان نظام معلمی که بارها و بارها صحبتش شد باز در یک همچین منظومه ای و در یک چنین اکوسیستم آموزشی خیلی خیلی برجسته می شود . سازمانی که متشکل از خود معلمان هست، اینها بایستی صلاحیت معلمان را تعیین بکنند . گواهینامه صلاحیت حرفه ای توسط سازمان حرفه ای معلمان بایستی به آن ها اعطا بشود. اتفاق دیگری که می افتد ستاد آموزش و پرورش به شدت کوچک می شود. و بخش عمده ای از نیروهایی که الان به عنوان عائلة آموزش و پرورش در سطوح ستادی واجرایی  مشغول هستند دیگر نیاز به حضورشان نخواهد بود . مگر اندکی برای سیاست گذاری و نظارتی بایستی حضور داشته باشند .

من عرضم را تمام می کنم و جمع بندی می کنم . سوال : محتوا چه خواهد شد؟ سوال خیلی خوبی است.  در  این نظامی  که من عرض کردم تنوع و تکثر  در برنامه ها  ی درسی را هم بایستی بپذیریم . یعنی مدرسه ای که می خواهد ظرفیت های خودش را عرضه بکند بایستی در یک چهار چوب های مشخصی بتواند قدرت مانور داشته باشد . به اصطلاح  منطقه الفراغ برای مدارس باید دیده بشود .  این منطقه الفراغ ( به تعبیر فقهی) ! درالگوی برنامه درسی در نظام آموزش و پرورش دیده شده است . درآنجا آمده که برنامه درسی مدسه  سه رکن سه تا بُعد یا سه تا بخش دارد .  بخش تجویزی ،  بخش نیمه تجویزی و بخش غیر تجویزی . آنچه که به عنوان فضای رقابتی برای مدارس مطرح می باشد در بخش نیمه تجویزی و غیر تجویزی است . پس  این هم در واقع یکی از استلزامات دیگر برای این ایده و برای  اجرای این مدل مدیریت آموزش و پرورش است . بنابراین  اگر قرار باشد همه تحت تأثیر و کتاب ها تحت تأثیر یک برنامه درسی واحد کتاب های درسی واحد و محتوای واحد باشند ،  باز همچنان که درباره معلم عرض کردم که ما نمی توانیم معلم را با ساعات موظف در استخدام دولت در بیاوریم ساعت موظف هم برایش تعیین کنیم و به مدارس تخصیص کنیم ،  باید به مدارس بگوییم که خودت در جریان رقابت سرنوشت خودت را تعیین می کنی و حیات و مماتت در گرو رقابتی است که می کنی، معلم تعیین کننده است بسیار عنصر تعیین کننده ای است ،  حالا در سایه این پرسش جناب عالی عرض می کنم که حتماً برنامه درسی و محتوا هم بسیار بسیار تعیین کننده است، من در بحثم و در عنوان بحثم نقطه عزیمت را استفاده کردم . ببینید چرا من می گویم نقطه عزیمت ، خواهران و برادران ارجمند این که می گویم این پیشنهاد نقطه عزیمت در تحول کیفیت و ارتقاء کیفیت است؟ این باز مهندسی در نسبت آموزش و پرورش با حاکمیت با آن شرحی که عرض کردم ، چرا  نقطه عزیمت است ؟ نقطه عزیمت یعنی نقطه ای که اجرای  سیاستی  تحولی یا پیشنهادی تحولی که منتظر هیچ پیشنهاد دیگری نباید بماند،  لازم نیست بماند . هیچ پیش نیازی ندارد. ببینید نقطه عزیمت مهم است . ما در این چهل ساله نقطه عزیمت را پیدا نکردیم هر گاه صحبت از تحول شده گفته ایم هل من مزید .  یعنی دست ها به روی دولت . دستگاه آموزش و پرورش مطالبة بخش بیشتر یا در صد بالاتری از بودجه دولتی یا از تولید ناخالص ملی  GNP  را می کند .  این یعنی چی؟ یعنی اینکه تحول اگر قرار باشد با نگاه افزایش جدی یا چند برابر کردن بودجه تخصیص داده شده توسط دولت  به آموزش و پرورش تعریف بشود ،  یعنی هیچ ! یعنی اینکه تعطیل تحول و  به تعلیق در آوردن آن . این نمی تواند نقطه عزیمت باشد . چون تحول را همیشه موکول می کند به یک پیشنیاز .  آن پیشنیاز هم این هست که ما مثلاً سهم مان از بودجه دولت باید 20 درصد بشود .  یا از GNP باید سهممان به 5 درصد افزایش پیدا بکند که  الان زیر 2 درصد است . اشتباه نشود من اصلا مخالف افزایش سهم دولت در آموزش و پرورش نیستم و به شدت هم از افزایش سهم دولت در آموزش و پرورش دفاع می کنم  و دولت را مکلف و موظف می دانم به اینکه این سیاست را دنبال بکند. اما 40 سال معطلی و تجربه آنچه که در این 40 سال تجربه شده است را من می خواهم ازش خارج بشویم . فرض من این است که  از این دور باطل می خواهیم خارج بشویم . ما دچار یک دور باطل شده ایم. هر وقت صحبت از کیفیت در آموزش و پرورش می شود می گوییم منابع بیشتر. دولت هم می گوید من منابع بیشتری ندارم در واقع ما در حال در جا زدن هستیم ،  در مسأله آموزش و پرورش .  به خاطر وصل شدنش به این تقاضای منابع بیشتر .  من به دنبال یک راه فرار هستم، به دنبال شکستن این دور باطل هستم. این پیشنهادی که من مطرح می کنم مستلزم این نیست که بودجة دولت از آنچه که هست افزایش پیدا کند. گر چه انشاالله در سایة فهم بهتر از اهمیت آموزش و پرورش به عنوان موتور محرک توسعه که در ابتدای عرضم گفتم، این اتفاق باید بیفتد .  اما خیلی مهم است که اصلاحگران ما مدیران ما، برای خروج آموزش و پرورش از این وضعیت یک راهی ارائه بکنند که متوقف بر افزایش منابع مالی و افزایش سهم دولت نباشد. پس اگر من صحبت از نقطه عزیمت می کنم به خاطر این هست که فکر می کنم این چرخش از عرضه محوری به تقاضای محوری در توزیع منابع دولتی، لازم نیست منتظر چیز دیگری بماند. این فقط شهامت می خواهد . یک شجاعت می خواهد و یک فهم از آثار تحولی برای تصمیم و ایستادن بر پای این تصمیم . این پیشنهاد  می تواند حتی بصورت  پایلوت، در یک استان، در یک منطقه  هم  شروع بشود .  قرار نیست یکسره ما کل آموزش و پرورشمان را به این سمت ببریم. الزاماً پیشنهاد من چنین چیزی نیست. اما بالاخره می خواهم عرض بکنم که نقطه عزیمت اگر مطرح می شود  مفهوم مهمی است. و ما مثلاً موکول می کنیم بعضی وقت ها بحث تحول را به اینکه  ( باز به نوعی به منابع مالی و تأمین منابع مالی مورد نیاز و تأمین منابع مالی بیشتر به آموزش و پرورش مربوط می شود)  اصل 30 قانون اساسی بازنگری شود . باز  این هم یک نوع پیش نیاز تراشیدن است . ما بایستی بتوانیم با هم فکری بکنیم که بدون هیچ پیش نیازی گام های جدی در راستای ارتقاء کیفیت در آموزش و پرورش برداشته شود . این دور باطل بی کیفیتی یک جایی متوقف بشود و بشکند . من پیشنهادم اینست . که خدمتتان عرض کردم. ممکنه خیلی پیشنهادهای دیگری هم مطرح شود.

 اما به یک اعتبار دیگر هم نقطه عزیمت برای من معنی دارد و دلم می خواهد آن را هم با شما در میان بگذارم و آن هم بر می گردد به مسألة بی عدالتی در آموزش و پرورش . چون ما می خواهیم با این حربه یا با این وسیله هم مسأله عدالت را حل بکنیم هم مسأله کیفیت را . بی عدالتی را چه طور می توانیم حل بکنیم. من فکر میکنم ما اگر در این عملیاتی کردن پیشنهاد تخصیص تقاضا محور منابع، که پیشنهاد اساسی بنده است اگر این توزیع منابع بین متقاضیان و این خانواده ها رایا  ملاک ها و معیارهای عدالت خواهانه  عملیاتی کنیم ؟  آنوقت خیلی اتفاق خوبی می افتد . یعنی چکار بکنیم ؟  من پیشنهادم باز این است که این تقاضا محوری را  .  این سهمی را که به هر خانواده ای که می خواهیم بدهیم،وبگوییم خودت برو  آزادی  و عاملیت ات  را اعمال کن و مدرسه مورد نظر خودت را انتخاب کن ،   این کوپن یا این اعتبار را که به خانواده ها می دهیم ، نسبت داشته باشد با موقعیت اقتصادی، اجتماعی یا دهک اقتصادی آن ها . باز پیشنهاد من اجمالاً این هست که به  نسبت عکس دهک اجتماعی و اقتصادی ما این منابع را توزیع بکنیم .  اگر شما بافرمول عکس دهک اجتماعی رفتید سراغ توزیع منابع مالی آموزش و پرورش آنوقت می توانید به کسانی که در دهک های بالا هستند میزان کمتر و به کسانی که در دهک های پایین اقتصادی هستند بچه های متعلق به طبقات محروم سهم قابل توجه تری را اختصاص بدهید که  نه تنها  برخورداری از فرصت های برابر آموزش و فرصت های کیفی آموزشی در مدرسه برایشان فراهم بشود ،  بلکه در واقع سرریز هم بکند و یک چیزی هم درسبد او بماند برای تدارک  فرصت های کیفی آموزشی در خانه را برای فرزندش وسایر امکاناتی که برای غنی سازی محیط خانه لازم است. ما نیاز داریم که این باز تولید نظام به شدت طبقاتی شده در جامعه مان را جلویش را بگیریم . با پیشنهاد بنده اگر ما بتوانیم بر اساس این پیشنهاد  به سمت و تقاضا محوری برویم و نسبت عکس دهک اقتصادی خانوارها را رعایت بکنیم چه اتفاقی می افتد ؟ اتفاقاتی که می افتداین هست که نظام آموزشی ناعادلانه و نا برابر  و به شدت طبقاتی ما ، امید می رود نابرابری از لحاظ کیفیت درش کمتر و کمتر بشود و بچه های مناطق محروم هم از فرصت آموزش وپرورش با کیفیت برخوردار بشوند .  این خودش کمک می کند به این که وضعیت به شدت طبقاتی در جامعة ما ادامه پیدا نکند . یعنی ما از توزیع عادلانه منابع و ثروتی که دولت  می خواهد خرج آموزش و پرورش بکند شروع بکنیم ، نابرابری کیفیت را به این ترتیب برطرف بکنیم . مناطق محروم از فرصت های آموزشی با کیفیت تری برخوردار شوند و این خودش نتیجه اش انشاء الله این خواهد شد که از شدت طبقاتی بودن  فاصله فاحش طبقاتی که ایجاد شده کم کم کاسته شود . بنابراین،  این هم یک نقطه عزیمت مبارک دیگر است . یعنی اگر از ما سوال بکند که نقطة عزیمت برای جلوگیری از باز تولید جامعه طبقاتی و گسترده تر شدن فاصله های طبقاتی چیست؟ من عرض می کنم که  از آموزش و پرورش شروع بکنیم و در آموزش و پرورش به این پیشنهاد عمل بکنیم. منابع را با فرمول تقاضا محوری توزیع بکنیم و در تقاضا محوری هم با ملاک هایی که به عدالت نزدیک تر است، سهم خانواده ها را تعریف بکنیم و به این ترتیب امکان برخورداری از فرصت های کیفی آموزش و پرورش که برای خانواده ها و بچه های ما و نسل جدید ما که در مناطق محروم زیست می کنند، متأسفانه فراهم نیست، بهتر از گذشته فراهم بشود .   این سبب  می شود که ما از نقطه آموزش و پرورش شروع به کاستن فاصله های فاحش طبقاتی در جامعه که واقعیت امروز ماست ،  بکنیم.                        «والسلام»

 

 

متن سخنرانی اقای دکتر ساسان

سخنرانی جناب آقای دکتر عبدالحسین ساسان پیرامون " آموزش و پرورش کارآیی- عدالت" در روز دوشنبه 18/9/98 در محل سالن کنفرانس اداره آموزش و پرورش ناحیه 2 اصفهان

ابتدا اقای مدنیان رئیس هیئت مدیره موسسه ایما  به حاضرین خیر مقدم گفتند  و در مورد فعالیت ها واهداف موسسه ایما  مطالبی را مطرح کردند. سپس آقای ناظم زاده نیز به مدعوین خیر مقدم گفتند و از آقای دکتر ساسان تشکر کردند: سخنرانی آقای دکتر عبدالحسین ساسان.

بسم الله الرحمن الرحیم: سپاسگزار هستم که محبت فرمودید و با همه گرفتاریهایی که دارید در این جلسه شرکت کردید. بنده هم سعادتی داشتم که اینجا بیایم و حرفهایی که واقعا همه اش چالشی هست در محضر بزرگان آموزش و پرورش مطرح کنم. این صحبت ها را گاهی در کلاسهای درس هم آدم میزند ولی آنجا بازخورد مناسب نمی گیرد، ولی اینجا بایستی اگر آدم چیزی دارد بیاورد و عیار حرفش را اینجا ببیند که چطور است؟  سپاسگزار هستم از تشریف فرمایی یکایک سروران، امروز محورهای گفتگوی من پیرامون 4 واژه است: ( عدالت – کارایی – عدالت اموزشی وکارایی اموزشی ) .  واژه عدالت که بسیار ابهام دارد و تعاریفش متفاوت است که اگر بگویم از منهای بینهایت تا به اضافه بینهایت تعاریف عدالت متفاوت است اغراق نگفته ام. برای اینکه ببینید این واژه  عدالت... تا کنون کج فهمی آن مردم را به کجا برده   ، برای این موضوع بر می گردیم به آغاز پیدایش بشریت. چرا برای اینکه می خواهیم بدانیم این واژه فطری است یا قراردادی. تفاوت فطرت و قرارداد .  آموزش و پرورش وجود نداشت، در آن زمان . اقدام وعمل را از خودشان بروز می دادند، در واقع آن نرم افزارهایی که در وجود انسان نوشته شده و ماها همین جوری، مثل دستگاههای کامپیوتر بدون نرم افزار نیستیم، کامپیوتر خالی نیستیم. مثل تلویزیون نیستیم که باید آن لاین برنامه به ما بدهند، غریزه آنها هستند . اسم دیگرش فطرت است و اسم دیگرش غریزه است، ولی ببینیم این واژه از کی پیدا شد و از کی آمد؟. برای این موضوع برگردیم. الان ما نمی توانیم انسان فطری پیدا کنیم . حتی اگر برویم در جنگلهای افریقا و ... نمی توانیم آن انسان فطری را پیدا کنیم. ناگزیریم پیدا کنیم. انسانهای اولیه که همانند ، واقعا شاید  همانند حیوانات زندگی می کردند. چون هیچ کدام از این امکاناتی که در اختیار ماهاست در اختیار انسانهای اولیه نبود. انسان اولیه واقعا، دقیقا مثل بقیه حیوانات که ما می بینیم، چنین وسایلی را ندارند، این طور بودند . بنابراین بی نهایت آسیب پذیر بودند، انسان اولیه نمی توانست خانه بسازد، پناهگاهش غارها بودند ، باید می رفت در غارها، آثاری هم که در غارها از خط و نوشته و دیگر آثار، گویای این است که انسانها در غارها زندگی می کردند و هنوز هم هست و می توان آنها را مشاهده کرد. خوب انسانهایی که در غارها زندگی می کردند در آغاز هم زبان نداشتند .  بنابراین ارتباطات هم با همدیگر نداشتند ، زبان اشاره بود که به تدریج رشد کرد . این انسان اولیه یک مشخصاتی دارد ، این مشخصات را پیدا کنیم . عدالت در این مشخصات هست یا نه؟ این مشخصات  اولی اش این است که انسان اولیه بینهایت خشن است ، بی نهایت خشن است!. فضیلت انسانی! ، با فضیلت ترین انسانها در میان انسانها ، خشن ترین و بی رحم ترین آنهاست ، چرا؟ برای اینکه فقط آن می تواند که بیاید و بر حیوانات دیگر فائق شود و زن و بچه اش را سیر کند ، و نسل بشررا که ماها هستیم استمرار بخشد . آنهایی که ضعیف بودند  در مقابل درندگان از بین می رفتند.  آنها الان دور این میز ننشسته اند، آنهایی هستند که نیاکانشان قویتر و قادر بودند ، تلاش معاش کنند و زندگی کنند . پس اولین مشخصه از انسان طبیعی، انسان عزیزی ، انسانی است  اهل خشونت ، انسانی است مهاجم ، به هر حیوانی بدگمان است که شاید بخواهد به من آسیب برساند و برای تغذیه اش هم به آنها نیاز دارد . انسان اولیه کاملا متجاوز است . برای خانه اینگونه نیست که غار فراوان باشد و انسان اولیه راحت برود و در غار پناه بگیرد و هر چه جمعیت آن اضافه شود برود در غار جدید. غار محدود است . هم اکنون هم می توان مشاهده کرد که برای افراد پناهگاه به میزان کافی نیست  . باید می آمد، می جنگید و اگر در غار حیوانی و خرسی بود  آنرا می کشت اگر انسانهای دیگری بودند باید مبارزه می کرد بر آنها فائق می شد تا بتواند در غار زندگی کند تا بتواند بچه هایش را در آن غار استقرار دهد و نسل خودش را استمرار بخشد . خوب در آن دوران چه کسی حق داشت، در غار زندگی کند طبیعی است هر کسی که زور داشت" الحق لِمن غَلَب" این درست است که در ادبیات ما و در گفتار بعضی از افراد ، انسان زورمدار، محور حق زور است . تو فقط وقتی زور داری به حق می رسی و وقتی به حق می رسی که دفاع کنی یعنی وقتی زور داری . به این ترتیب فقدان ارتباطات ، مثل حیوانات کنونی ، تنها ارتباطی که انسانها می توانستند با هم برقرار کنند ، زبان زور بود! که این زبان زور هنوز هم به  بعضی جوامع کشیده شده و از آن رفع نشده است . تعریف عدم تمدن و یا تمدن نیم بند همین است ، یعنی جوامعی که در آنها زور کار می کند . اینها جوامع تکامل نایافته اند . به این ترتیب ما موجودی داریم که اسمش را دیو می گذارند . انسانهای اولیه اسم اش.را دیو می گذاشتند . ... عزیزان من استادان من در ادبیات و بخصوص در شاهنامه فردوسی ،  ممکن است تعابیر دیگری هم داشته باشیم . ولی دیو همان انسانی است که صفاتش صفات حیوانی است ، تااینجا مسلم است . و بعد یک دورن گذار بسیار طولانی داریم . شاید دوران گذار ما از انسان طبیعی به انسانی که بعد می گویم اسمش چیست؟ این دورانی است که پر از دیو و دد است که مولانا می گوید: دی شیخ با چراغ می گشت گرد شهر     کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست . هنوز انسان بوجود نیامده .  خیلی زمان می خواهد تا انسان بوجود آید . و ما انسانها هنوز هم در حال شدن ایم . تصور نکنید ما  به آخر رسیده ایم . سی سال یا چهل سال دیگر در سالهای آینده از اینکه پدرانی مثل ما داشته اند ، خیلی خوشحال نیستند . شرمنده خواهند بود . از هر نظر !  چون ما انسانها سیرالی الله داریم در حال تکامل هستیم . و این سیر الی الله پایان ناپذیر است . خیلی فاصله داریم تا به صفات الهی نزدیک شویم . خوب بنابراین دیو و  دد، دیو انسانهایی هستند که هنوز اجتماعی نشده اند ، دد هم که درندگان و حیوانات اند .  گروه دوم ، یواش یواش قراردادهای اجتماعی شروع می شود ،  انسانها یک قراردادهای ضمنی با هم می بندند .  از جمله قرار داد می بندد که به این بگوییم دست ، به آن بگوییم پا، چشم، هر قومی به نوعی. اینها واژه هایی است که هر قوم برای خودش قرار داد می کند . وارد دورانی می شویم ، بعد از یک دوران طولانی که انسانهایی هستند که قرار داد اجتماعی می بندند با هم . لذا از این لحظه به بعد می توان اسم انسان را گذاشت انسان اجتماعی .  دیگر آن انسان غریزی و طبیعی نیست . انسان اجتماعی . شروع انسانیت با زبان است . در همه ادیان ابراهیمی به صراحت از واژه و زبان تقدیس شده است. در قران کریم با اقراء شروع شده .  یک دین است . کلمه طیبه . کلمه میتواند طیب و طاهر باشد . در انجیل باز در همه ادیان ابراهیمی آنچه پیشتر  می رویم ....

در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود . البته ما نسبت به اینکه انجیل تحریف شده اصرار داریم . البته این را هم باید دین شناسان بگویند . ولی استبعادی ندارد . که کلمه خدا بود درست باشد . برای اینکه کلمه انسان را آفریده ، واژه ! هر کدام از این واژه ها یک دنیا موفقیت است . هر قومی که یک واژه می سازد یعنی به شدن پرش می کند و جلو می رود نسبت به اقوام دیگر. هر یک واژه که ساخته می شود بشر را به طور جدی جلو می برد . اولین اختراعات بشر واژه ها هستند . واژه ها معجزه می کند . تمام تمدن را واژ ها ساختند . چگونه؟ وقتی واژه ها ساخته شدند ، ما انسانها توانستیم با هم ارتباط برقرار کنیم . اول که  ارتباطی نداشتیم ، اعضای خانواده مثل حیوانات ،  الان هم روانشناسی حیوانات و جامعه شناسی حیوانات دارند مطالعه می کنند ، گاهگاهی در فیلم های حیات وحش می بینیم . حیوانات خواب ندارند ، حیوانات همیشه گوش بزنگ هستند ، یک چشم خواب و یک چشم بیدار است، گوش بزنگ هستند، خواب خرگوشی معروف است ، زیرا که خطر اگر آمد فرار کنند .  انسان اولیه هم خواب نداشت ، یک  چشم خواب و یک چشم بیدار .  خوب! وقتی خواب نداشت ، بهداشت خواب نداشت . اولین اتفاقی که افتاد با زبان توانستند بگویند ،  بابا من خیلی خوابم می آید !  تو جلوی غار بایست مسلح با سنگی، چوبی چیزی ، اگر حمله شد از جانب حیوان یا انسانی من یا همه خانواده را بیدار کن . پس انسان اولیه فقط زبان را اختراع نکرد ، پشت سر زبان، تقسیم کار را اختراع کرد . این تقسیم کار جهش عظیمی در رشد و پیشرفت و تکامل بشر بوجود آورد . جهشی عظیم ! چر ، اولین نتیجه ، بر اثر تقسیم کار .  گفتند بسیار خوب، نوبت کاری شروع شد ، هر دو ساعت یکبار یکی بایستد در غار و اگر خوابش گرفت یکی دیگر را بیدار کند بر اثر تقسیم کار، این نکته را تاکید کنم. بر اثر تقسیم کار انسان نیمه خواب ، نیمه هوشیاری را از دست داد و توانست مدت طولانی بخوابد . بعد که بلند می شود، هوشیار باشد ، رفته رفته هوشیاری افزون شد و هوش افزون شد . الان هم ما انسانها اگر شب نخوابیم ، مقدار زیادی روی بهره هوشی ما در روز تاثیر می گذارد . بهمین دلیل است که می گویند بهداشت خواب ، کم از بهداشت بیداری نیست . خوب!  خواب توانست انسانها را نسبت به حیوانات خیلی جلو ببرد . البته حیوانات باهوش هم داریم . ولی یکی از دلایلی که حیوانات زیاد نمی توانند غیر از فطرت و ساختارشان هوش را ارتقاء دهند . همین است که بهداشت خواب ندارند . هنوز غریزه به آنها می گوید ، در خطرید و مواظب باش . همین طور بیاییم جلو . افزایش هوش که ایجاد شد  ، بشر یواش یواش شروع کرد یک مفهوم جدیدی به اسم حق را بشناسد ، تو حق داری بخوابی ، من باید از حق تو  دفاع کنم ، از حق خواب تو دفاع کنم . نگذارم هیچ حیوانی ، ماری ، درنده ای ، به تو نزدیک شود ، حق داری بخوابی . یواش یواش بشر توانست با همدیگر ارتباطات را زیاد کنند . در دوره قبل بشر همه اش با هم تضاد منافع داشتند ، یعنی انسانها می دانید دیگر که همدیگر را می خورد ند . مثلا انسان نا ندرتال بر اثر همین از بین رفت . در جنگلها شکست خورد و خورده شد بوسیله انسانهای دیگر . و یک نسلی اصلا منقرض شد . این مطالب مستند است و در مورد هر کدام کتاب معرفی می کنم! اگر علاقمند بودید به کتابها مراجعه کنید . کتابهای پیشرفته علمی و مستند در این زمینه هست! حق که ایجاد شد ، رفته رفته گسترش پیدا کرد . مثلا فرض کنید که یک نفر می آمد ، قبلا بشر فقط غذا پیدا می کرد! الان غذا را می توانستند ، تضاد منافع را می توانستند، تبدیل کنند به اشتراک منافع . با هم حرف می زدند . می گفتند ای عجب گاوی یا گوزنی دارد می رود ، این را اگر بگیریم ، یک هفته قبیله سیر می شود ، خانواده ها کوچک بودند . خوب چطوری بگیریم ، قبلا تضاد منافع داشتند که این مال کی باشد؟ اما حالا با هم همکاری می کنند . تو برو سرو صدا کن ، من قبلا آنجا کمین می کنم یکی دیگر برود این طرف ، راه را بندید ، سعی کنید ، او را بکشانید پشت این کمین گاه تا من بتوانم سنگ تیز به آن پرتاب کنم و او را از پای در بیاورم . بعد با هم می خوریم . دیگر غلبه زور نیست . از اینجا به بعد تضاد منافع نیست ، می شود الان اشتراک منافع . با هم همکاری می کنیم و  به شکار و غذای بیشتر نایل می شویم ، تعداد بچه های بیشتری را زنده نگه می داریم . نسل بیشتری خواهیم داشت . همکاری شروع می شود . همکاری مستلزم به رسمیت شناختن حق است  دیگر این نیست که چون من زورم بیشتر است ، سهم ام بیشتر است . بشر با این مفهوم تجزیه و ذهنی آشنا می شود . حق ! تو در شکار شرکت کرده ای ولو یک هوکشیدی ، در شکار شرکت کردی فقط سنگ تراشیدی ، سنگ نوک تیز درست کردی پس حق برایت ایجاد شده . با مفهوم حق آشنا شدند . یکی از مهم ترین چیزهاییکه بشر ایجاد کرد حق مالکیت است .  از اینجا می خواهم در مورد عدالت شروع کنم . اگر انسانها حق مالکیت را نشناخته بودند و به رسمیت نمی شناختند ، ما انسانها الان در کوه و جنگل زندگی می کردیم . حق مالکیت را ما انسانها به رسمیت شناختیم . البته بعضی از ملت ها مانند ملت ما ، ببخشید این حرفها که من می زنم ، همه جا نمی زنم . اینجا چون بچه ها و نوه های ما بدست شما سپرده شده اند و شما بایستی چالش ها و کمبودهایش را رفع کنید . ملت هایی هستند که هنوز حق مالکیت را نمی فهمند چیست؟ من جمله ملت ما ! مالکیت معنوی را ما هنوز نمی دانیم چیست؟ من خودم یک کتابی نوشته بودم برای دانشگاه برای رشته ای که تدریس می کردم . این کتاب مانده بود و فروش نمی رفت . من دیدم در این کتاب گرافها ، اشکال و تصاویر  بصورت رنگی، اولین کتاب درسی رنگی بود که من سعی کردم و به چاپ رساندم . به دلیل اینکه 2400 تومان قیمت خورده بود ، آن موقع که من درس می دادم زیراکس آن ، بچه های می بردند به زیراکسی و 200 تومان می دادند ، برایشان زیراکس می گرفت، و دیگر لزومی نداشت کتاب را بخرند . اما اینکه یک نفر عمرش را گذاشته کتاب را تهیه کرده ، خوب گذاشته که گذاشته خر بوده . می خواست نگذارد . معنی اش این است دیگر ! ، وقتی مالکیت را قبول نداریم ، وقتی به مرحله تکامل  مالکیت نرسیده ایم یعنی همین دیگر . خوب احمق بود ، می خواست این کار را نکند ، آن وقت این جامعه رشد می کند؟ فلان دانشمندی که دارد در علوم پزشکی کار می کند، مثلا  سانتیوگوکاخال  که در آن فیلم که در سریال بینهایت ارزنده اش دیدید که یک آدمی است که پدرش پزشک است ، پزشک دربار هم هست .  اسم کاخال ها در مادرید یا اسپانیا ، به عنوان یک خانواده پزشکان حاذق شناخته شده اند ، پسر این خانواده تصمیم  گرفته که نرود مطب ، با اینکه پزشک است .  همه اش می رود آزمایش می کند ، آزمایش کرد تا نرون های عصبی را کشف کرد و شکل و عملکرد آنها را توانست پیدا کند . پدرش شماتتش می کرد و می گفت چقدراحمقی ! تو همین که بروی در مطب بنشینی بزرگان و اشراف می آیند و نسخه می پیچی و تو چقدر پول دار می شی ! و آن یک جواب تاریخی داد ، کاش می شد آن فیلم کاخال را  بیاورید نشان دهید . بجای اینکه ما بیاییم سخنرانی کنیم !  به پدرش می گفت که ( ولی تمدن ما را و دانش و علم و تکنولوژی دنیا را احمق ها ساختند)!  به این معناست که آن زمان هم آنجا مالکیت معنوی رشد نکرده بود . خوب . خانم ها ، آقایان یک به یک حق ها دارد ظاهر می شود . حق کار است ، کارت را تبدیل به ملک و باغ و مزرعه کن ، یک دانه سنگ بچین دور زمین که معلوم باشد این مال توست. ، تحجیر ، در فقه هم داریم  تحجراش کن ! این معلوم است مالک دارد ، یکی آمده پاکش کرد. سنگ لاخ اش را ریخته دور صافش کرده ، آماده کشت و زرع اش کرده ، والا سنگ روی سنگ بند نمی شود و تمدنی ایجاد نمی شود . حق ها ، اما انسان آمد و گفت:  نه!  من  ولو زور نداشتم . ولی همسر حق است باید بماند . بعدش حق سرپرستی فرزند.  دیده اید  شاید در فیلم ها، پنگوئن ها ، چقدر زحمت می کشند،  تا تخم در آید ، پدر می آید ، مادر می رود دنبال تغذیه و می رود برای آنها به  اصطلاح برای آنها ماهی می آورد ، از دل اقیانوس ها ، بعد ، بچه دزدی بین پنگوئن ها خیلی رایج است . بچه های همدیگر را می دزدند . اینکه بچه ها را ندزدید و بگذارید پیش پدر و مادر باشند ، حقی نبود که به سادگی بدست آمده باشد . اینها را بشر قرنها شاید  هزاره ها زحمت کشیده تا بدست آورده است ، حق انتخاب سرزمین ، می توانی بروی یک جایی ، یک سرزمینی را انتخاب کنی و در آن سکونت کنی ! خانم ها و آقایان می رسیم به حقوقی هم که معلوم نیست هنوز داشته باشیم ، حق تفکر! تو حق داری فکر کنی ! ما هنوز حق نداریم فکر کنیم ، در خیلی از جوامع ، در خیلی از جوامع حق نداریم فکر کنیم . برویم جلوتر، حق اعتقاد ، تو حق داری فکر کنی ! و به هر اعتقادی رسیدی ، این اعتقادات محفوظ باشد ، من حق ندارم ، اعتقادم را به تو تحمیل کنم . این حقوق بعضی اش برای ما غریبه است . اشکال ندار د، برویم تا ببینیم به کجا می رسیم . حق آزادی ، انسانها مفت و ساده بدست نیاوردند ،  حق آزادی !  تضاد منافع یواش یواش تبدیل شد به همکاری و اشتراک منافع و بعد  پدیده های متعالی برای بشر ایجاد شده یکی از آنها عدالت است . عدالت در غریزه انسان نیست ، در غریزه حیوانات هم نیست ، برای اینکه در تاریخ گذشته مان را که نگاه می کنیم اثری از عدالت نیست ، همه جا زور  بجای عدالت مطرح است . همه ملت ها ، مگر همین امریکایی ها چه کار کردند . رفتند، زور داشتند سرخ پوستان را زدند ، کشتند و نسل آنها را بر انداختند . سرسبزترین ، حاصل خیزترین سرزمین ها از چنگشان در آوردند ، کشتندشان ، برای اینکه قانون حق لمن غلب حاکم است . مگر انگلیس ها در استرالیا ، نیوزلند و ... این کار را نکردند . خود ایرانی هایی که  در اینجا دور هم نشسته ایم ، ما نسل اول ایرانی ها نیستم . نسل اول ایرانیها یک آدمهایی بودند به اسم مانای ، مانای ها ، بعد کاسپی ها و لولوی ها اینها ساکنین ایران اولیه بودند ، یک دانه آنها هم الان زنده نیستند . همه  آنها را نابود کردند ، یک نسل مهاجر دیگر نیاکان ما شدند ، به اسم نسل های آریایی ، آریایی ها آمدند ، اینها را از بین بردند . بنابراین یواش یواش که حقوق دیگری بوجود امد . که اسمش را می گذاریم حقوق بشر . تدریجا و پله پله حق ایجاد شد . حقوق بشر پدیده ای است که دربسیاری از ملت های هنوز کامل نشده است . چند کشور یا ملت هستند که درانها حقوق بشر رعایت می   شود . خیلی ازملت ها هنوزحقوق بشر ندارند . اگر هم جایی یا کسی قید زد ، مثل حقوق  بشر مسیحی ! می خواهد بزند زیر پل حقوق بشر! حقوق بشر یهودی می خواهد نفی اش کند . حقوق بشر اسلامی! این چه صیغه ای است ! کجا بوده این . حقوق بشر اسلامی چیست؟ بشر ، بشر است . حق زن دارد حق زندگی دارد ، حق دین دارد، حق انتخاب آیین دارد . البته معلوم است بهترین دین نزد خدا چه دینی است . ما می دانیم . اما نمی توانیم به کسی بگوییم زوری بیا آنچه که من می فهمم تو هم بفهم . اصلا این دین نیست ، ما فقط عرض کنم که در اصول اعتقادات که تقلید جایز نیست ، به درد نمی خورد . اعتقادات تقلیدی یک ذره هم مطلوب نیست . خوب ! بیاییم سراغ واژه هایی مثل عدالت، ترحم، مهربانی و ... اینها بعد آمد . کدام گرگ درنده ی فطری را سراغ دارید که ترحم کند ، مگر می شود؟ ترحم ، یک پدیده ی انسانی است . و اما عدالت به این ترتیب یکی از مراحل و سر منزل هایی است که در سیر الی الله ما انسانها طی کرده ایم و به آن رسیده ایم . یعنی اگر سیر الی الله نداشتیم به عدالت نمی رسیدیم . پس انسانی که عدالت را قبول نداشته باشد، انسان نیست . هنوز انسان نشده است . عدالت با همه ابهام هایی که دارد یکی از پله های بزرگ انسانیت است . قراردادهای اجتماعی، در حال شده اند، نه  در حال بودن . ما چیزی به نام قراردادهای اجتماعی دائمی نداریم . همین طور دارد روز به روز به آن اضافه می شود . مثلا ما در روابط بین الملل هنوز عدالت نداریم . خیلی جوامع به عدالت درونی رسیده اند ولی اصلا ، همان جوامعی که فکر می کنیم در داخل به عدالت رسیده اند ، در روابط بین الملل عدالت را قبول ندارند . هنوز  آن « الحق لمن غلب» حاکم است . می گوید من زور دارم و هر چه می گویم تو هم بشنو . اگر هم نشنوی ، می جنگم ، اینطور است ، چنگ و دندان نشان می دهند.  یعنی هنوز آنچه که می گوییم ، این تکامل محدود است ، از نظر جغرافیایی به ملت ها و در سطح بین المللی وجود ندارد . ولی بشر رو به پیشرفت است . قراردادهای اجتماعی قطعا 60 -  70 سال دیگر یک مقداری بشر به خدا نزدیکتر شده است . می رسد به آن کمال مطلق ، زیبایی مطلق . پس عدالت نقشه راه است ، عدالت یک پدیده مشخص تعریف دار  نیست . اگر بخواهیم ، واژه اولیه عدالت را ، که اولین بار بشر بکار گرفت و بعد متمدن شدند، بخواهیم معنی کنیم . این بود که حق به حق دار برسد . قبول است . یک چنین تعریفی هم در نهج البلاغه داریم . نزدیک به این که ( هر شیئی را در موضع خودش قرار دهیم) و بکار بریم . اگر بخواهیم ، خیلی به آن حقوق ارتباطش دهم . عدالت یعنی حقوق بشر را رعایت کنیم . قید هم به آن نزنیم که حقوق بشر ما ، با حقوق بشر همسایه فرق می کند . حقوق بشر هر جا بشر هست، حقش ثابت است . پس عدالت یعنی حقوق  بشر ، حق مالکیت ، حق زن و بچه ، همه این حقوق مالکیتی که گفتیم جزء حقوق بشر است ، اما همین حقوق  به ضد بشر تبدیل شد . چه جوری؟ یک وقت متوجه شدند ، آحاد مردم که حق مالکیتی که قایل شدیم ، ای داد ، بی داد ، یکی ، دو تا از خانواده ها دارند آب و ملک خود را بر اساس حق کار، حق کار داشته اند ، هی کار کرده ، توسعه داده ، پیشرفت کرده الان چه ارباب بزرگی است ، می تواند هزاران و صدها انسان را به بردگی بگیرید . چه قدرتی شده !  از حق مالکیت چی در آمد؟ نمی خواهم حق مالکیت را نفی کنم . می خواهم بگویم ، بشر در مسیر تکاملی است و هر روز با یک پدیده ای موجه است . عجب شد !، عدالت! ما گفتیم حق مالکیت خوب است ، یک عده ای ثروتشان بی نظیر است ! اغتشاشات شروع شد !  جلد دوم یا ... نمی دانم جلد چندم از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت ، ولی اسم آن یادم است . عصر طلایی تمدن باستان . می گوید در آن دوران چقدر جنگ و جدال از طرف ضعیفان ، فقیران، بی نوایان بر علیه کسانیکه بر اساس همین حق مالکیت ،  به اصطلاح امروز میلیاردر شده اند ! خوب ، فقرا تکلیفشان چی میشود؟ آیا عدالت همین است .   هرکس  هر چه توان دارد ، هر چه می تواند،  زمین آباد کند ، مال آن است . تعریف اولیه عدالت این است . ولی چنان منجر به گسل های طبقاتی شد که دیگر جامعه آرام نبود . کسانیکه آن تعریف و تفسیر عدالت را قبول داشتند ، می گفتند ، حالا با این جامعه متشنج چه کنیم؟ جامعه ای که هر لحظه ، جنگ فقر و غنا در آن دیده می شود،  چه باید کرد؟ تاریخ پر است از وقایع عجیب زیبا و خواندنی . من یکی از آنها را ، حالا ممکن است دو تا سه تا با توجه به حوصله جلسه.مطرح کنم ...  یک کتابی است به اسم تاریخ سوسیالیسم ها ، البته بعد خواهم گفت . سوسیالیسم واژه جدیدی است قرن 18 ابداع شد ، اما در تاریخ سوسیالیسم ها ، جنگ  فقر و غنا را از آغاز تاریخ بشریت ، از زمانی که  بوده نوشته اند ، نویسنده کتاب ( رنه سدی یو) هست و مترجم زبردستی، به نام  عبدالرضا هوشنگ مهدوی ، ترجمه کرده است . بسیار ترجمه عالی است ، نشر نو چاپ کرده است . این خوب است . یک کتاب هم خلیل ملکی نوشته ، تاریخ سوسیالیسم . اینها نیامده اند از قرن 18 که کلمه سوسیالیسم در آمد ، رفته اند از قبل آن زمانی که جنگ طبقاتی شروع شد ، بررسی کرده اند . خوب.  یکی از زیباترین های آن  تاریخ اسپارت است . ، فیلم 300 را دیده اید ،  می خواهد بگوید که اسپارت ها هخامنشینان را به مذلت کشاندند ،  می خواهد خیلی غلو کند در مورد اسپارت ها و اصلا اهانت می کند به ایرانی ها . می گوید ، اسپارت ها بودن که شاخ قول ایرانیان را شکستند و چه وچه... . البته این بخش از تاریخ  اسپارت ها جعلی است  مثل در فیلم 300 که  کاملا ضد ایرانی ساخته شده است . ولی یک بخش هایی از آن هم تاریخی و درست است . از جمله اینکه در اسپارت یواش یواش یک عده ای شدند مالک کل اسپارت. اسپارت  یک جزیره است ، می دانید که یونان یک مجمع الجزایر است ، و تمام شرایط جغرافیایی جور شد که تمدن های اولیه انسانی آنجا شکل بگیرد ، دانش ها ، علوم، پزشکی، طبر ، ریاضیات ، فلسفه.و ... .. آنجا شکل بگیرد و به بقیه دنیا برود ، موقعیت جغرافیایی خاصی داشت ، از جمله اینکه این جزایر حکومت داشتند ، دموکراسی !  .  یکی از بزرگترین اختراعات بشر دموکراسی است ، که تضاد منافع را تبدیل می کند به اشتراک منافع .  دموکراسی، نقش عجیبی دارد ،  من یکجا گفته ام ، بزرگترین اختراع بشر بعد از زبان و خط، صندوق رای است .  صندوق رای یکی از بزرگترین نشانه های تمدن است و ای کاش که دستکاریش نمی کردند . در هر ملتی اگر صندوق رای درست باشد خیلی بهتر است ، خوب! بیاییم سراغ اسپارت ها ، اسپارت ها دیدند وای همین  حق مالکیت باعث شده که کل جزیره در اختیار دو سه خانواده باشد و بقیه برده آنها  باشند . بردگان و رعایا مثل همه جای دنیا شورش کردند و در شورش ها علیه اربابان ، علیه مالکان !  خود حق مالکیت را  گفتیم نشانه تمدن است  . ولی شورش کردند و آنرا از بین بردند . یک حکومت تشکیل دادند ، رئیس بردگان شد حاکم . حالا رئیس بردگان که شده حاکم ، می خواهد بر اساس عدالت حکم کند . عدالت را معنی کردند ، برابری !  عدالت یعنی برابری . قبلا عدالت معنی اش چی بود؟ هر کس کار می کند مالک باشد؟ همه مالک زن، بچه و خانه و ... باشند . اما حالا معنی اش شده برابری . البته شاید قبل از آن هم جاهای دیگری شده بود . اما ما حالااین نمونه تاریخی را بررسی می کنیم . خوب ! برابری چیست؟ گفتند: تمام  زمین هایی که گرفتیم ، روی هم می ریزیم و شروع می کنیم بین بردگان تقسیم کردن . هر برده ای هر کشاورز و رعیتی برابر بقیه به او زمین می دهیم . این کار را کردند ، انصافا اینکار را کردند . وقتی کار انجام و تمام شد،  چیزی نگذشت که دیدند همین دور اول که کشت انجام شد ، دیدند یکنفر کشت او بهتر و فراوان تر و به اصطلاح میلیاردر شد ، یکی دیگر فقیر!  ای وای چی شد؟ اینها آمدند اعتراض کردند ، گفتند زمین مساوی که دادید ، کفایت نمی کند .  چرا؟ چون کیفیت برخی زمین ها بهتر است ، یکی زمین اش آبرفتی است و دیگر سنگلاخ است ، کیفیت خاک زمین ها متفاوت است ، پس نمی شود . دوباره از نو !  این آزمایشگاه بزرگی است برای بشر . واقعا اسپارت را دست کم نگیرید .چقدر بشر خون داده برای این آزمایش ها .  گفتند : خیلی خوب ، می آییم آنکه زمین اش مرغوب است باید کمتر داشته باشد. تشخیص دادند ، کدام زمین مرغوب و کدام نامرغوب است . زمین ها را از نو تقسیم اراضی کردند . فکر می کنم در تاریخ اولین تقسیم اراضی این باشد . چیزی نگذشت دوباره دیدند بعضی ها باز محصول بهتری و ثروت بیشتری بدست آوردند.  اورا صدا کردند ، چرا محصول بیشتری بدست آورده ای؟ گفت خودم هم نمیدانم . گفتند نه بایستی سبک کارت را توضیح دهی! گفت ما محصول پارسال را آوردیم در خانه و با بچه ها و همسرم نشستیم دور این محصول و دانه های درشتر را از بین آنها جدا کردیم ، به اصطلاح  اصلاح بذر کردند . آنهم خدا بمن گفته است یقین ! گوش بدید ، حالا می رسیم به جاهای دیگر می رسیم در قرن 19 و 20 هم این اتفاقات افتاده است . جای دوری نمی رویم ، چون اسپارت آزمایشگاه خیلی بزرگی است ، از آن شروع کردیم . گفتند: هان!  تو و بچه هات باهوش ترید ! و علت اینکه باهوش ترید ، این مسئله شده است، چون باهوش ترید جلو می افتید و ما نمی خواهیم ، چون می خواهیم در جامعه برابری حاکم باشد . چه کنیم!؟ گفتند هر کسی حق ندارد برود خودش زن انتخاب کند ، ما باید برایش انتخاب کنیم . چه جوری ؟ گفتند: قد بلندها باید بروند دختران قدکوتاه را بگیرند ، اینکه عدالت نیست که یکی قد بلند باشد ، برود زن قد بلند بگیرد ، سفیدتر ها باید بروند با زنان سیاه تر ازدواج کند ، عدالت این است!  معنی ندارد، یکی سفید باشد ، یکی سیاه . یکی بلند باشد یک کوتاه ، باهوش ها هم باید با خرفت ها ازدواج کنند . آیا بشر به برابری رسید ؟ . نکند اشکال از تعریف و تفسیر ما از عدالت باشد؟ این تفسیر ادامه پیدا کرد و هنوز هم در کله من و شما هست ! حالا خواهیم دید . خیلی خوب! چه بکنیم و چه نکنیم؟  حالا من از اسپارتاکوس که این کار را کرد به کمک برده ها، اینها را فاکتور بگیرم .  رژیم های آبیاری هم یکی دیگر از آنها بود که محصول را کم و زیاد می کرد . گفتند توچه جوری محصول بیشتر تولید کردی؟  گفت: والا من مثلا هفته ای دوبار آبیاری می کردم . مثلا در فلان موقع نباید  آبیاری کنی . یک هفته نباید آب می دادی ، فلان موقع .  همه اینها محصول هوش، دقت ، ذکاوت است .  خوب اینها را بایستی با اختلاط نژادی حل کرد . قانون گذاری ها شروع شد ، برای اینکه دولت دخالت کند در خانواده . کاش به اینجا ختم شده بود ! گفتند همه این کارها را می کنیم ، باز هم بچه هایی بدنیا می آیند که نقصی دارد در وجودشان .  یک اشکال جسمی یا روحی دارد .  حق زندگی که این همه بشر تلاش کرده بود تا حق حیات را بدست آورده بود . گفتند پدر می تواند یا مادر، مثل اینکه پدر ،  اگر تشخیص داد که این ضعفی دارد می تواند او را بکشد ، تشخیص داد زشت است ، نقصی دارد ، می تواند بکشد ، آدم کشی مجاز شد ! حالا می رویم جلو ،  ببینید که این عدالت و به اسم عدالت چقدر کشتار کرد . چه کردند؟ تمام شد ، نه ! بعد از یک مدتی گفتند ،  پدران نمی توانند بچه ها را بکشند ، مادران گریه و زاری می کنند و می گویند : من جونم را می گذارم برای همین بچه ناقص و او را بزرگ می کنم . خودم آن را بزرگ می کنم ! گفتند نمی شود ! عاطفه بر نمی دارد ! جامعه طبقاتی  می شود . قانون گذاشتند ، گفتند هر بچه ای که متولد می شود باید بیاوریم در جایی به اسم شورای بازرسان دولتی ، آنها باید اینکار را بکنند . بازرسان دولتی می آمدند ، قد بچه ها را اندازه می زدند ، هر کس قد کوتاه بود ، بلافاصله از صخره هایی به اسم ( تایک  توس) ، چقدر تاریخ  اینها را دقیق  ثبت کرده است ، چقدر تاریخ می خوانید ، اگر نمی خوانید ، عین همین وقایع را تکرار می کنید .  دوباره ثبت نمی کنیم ، تا نسل بعدی ما دوباره تکرار کند ،  این بدبختی ها را .  بخصوص، ایرانی ها که فرهنگ گفتاری قوی و فرهنگ نوشتاری صفر!  نمی آییم تجربیات خود را ، مثلا این آموزش و پرورشی ها چراتجربیات را  از نو شروع می کنند . چون ثبت نشده ! اما این یونانی ها چقدر خوب ثبت کرده اند . و چه خدمتی به بشریت کرده اند . قلعه ای به اسم ( تایک توس) شاید  هم من بد می خوانم . از صخره های کوه ( تایک توس) بچه را می انداختند پایین . وزنش کم بود ، چون مادر حاضر نبود این کار را بکند . وزن ، قد و نقصی اگر در اعضا داشت می انداختن پایین . بچه هایی که باقی می ماندند ، با آنها باز هم کارهای دیگری می کردند . این را باید درکتاب بخوانید ، کتاب( سوسیالیست ها) .  بعد که همه این کارها را کردند، بچه را غسل تعمید می دادند . غسل تعمید ،  در شراب غسل می دادند .  چرا؟ چون در شراب الکل هست ، الکل تبخیر می شد و بچه سرد می شود و اگر بدنش مقاوم نبا شد ، زود می میرد . گفتند این بچه های ناقص که مردنی هستند ، به درک بروند . خیلی به قساوت می انجامد . خیلی تفسیرهای غلط به قساوت می رسد . بعد از این آمدند و گفتند که پس باید : کاش به اینجا ختم شده بود . من جلوی خواهران خجالت می کشم بگویم . اما دانش است و تجربیات را باید بگوییم تا ثبت شود ، آمدند ، گفتند از هفت سالگی باید بچه ها بیایند در مدارس دولتی ، مداری دولتی مدارس اردوگاهی بود . یعنی این بچه از پدر و مادر و خانواده جدا می شد ، تا سی سالگی ، عجیب است ، بقیه باید کار می کردند ، پول می دادند به دولت ، تا دولت اینها را اداره کند . بعد چه جوری ! از هفت سالگی تا سی سالگی بچه ها باید لخت ، لخت در اردوگاه زندگی می کردند . مکرر همه تواریخ نوشته اند ! جعل نیست ! چرا لخت ، برای لخت چند منظور داشتند ، سرما و گرما هر کسی را باید بکشد ، بکشد ، اینها باید مقاوم شوند . قسمتی از فیلم 300 درست است و آن این است که اسپارت ها آدمهای خشن و بی مسلکی بودند . واقعا این طور بارشان آورده بودند . منظور دوم برای لخت بودن این بود که غیرت بایستی از بین می رفت . غیرت را دوست نداشتند ، چرا چون حکم بعدی را می خواهند بگویند . حکم بعدی وحشتناک است . من عذر می خواهم! اما تاریخ است ،  عذر می خواهم  پیشاپیش ، شرمنده هستم ،  ولی بایدگفت : می گفتند: چرا شما وقتی که اسب هایتان را می خواهید باردار کنید، می روید در گله می گردید، یکی از بهترین اسب های موجود را پیدا می کنید ، به مالک آن پول می دهید و اسب خود را از آن نسل گیری می کنید ، گشن گیری می کنید . چرا سگ هایتان را می روید با بهترین نژادها، گشن گیری می کنید . مگر انسان از سگ و اسب و الاغ و قاطر کمتر است ؟  پس ! حق ندارند افرادی که کوچکترین ضعف جسمی دارند ، اینها حق ندارند فرزند آوری کنند . غیرت  ، بی غیرت !  باید این از بین برود ، بایستی خود فرد به پای خودش ، همسرش را بردارد ، برود پول بدهد و خواهش کند ، با یک فرد زیبا ، خوشرو ، خوش اندام وخوش قد و بالا، او این را حامله کند ! اینها را دسته کم نگیرد !  اینها دست آوردهای ارزنده تاریخ بشر است . خیلی ها قربانی شدند ، تا این تجربیات مکتوب شود و بدست ما برسد . همه این کارها را کردند ، برای برابری ! . برای اینکه اینها نمی فهمیدند ، قوانین علمی پیشرفت نکرده بود . هنوز بشر نمی فهمید که به این چیزها نیست . نابغه ممکن است ، از یک پدر و مادر معلول، از یک پدر و مادر ضعیف یک فرزند نابغه به دنیا بیاید ، که تاریخ بشر را جلو ببرد ، که بشر را به اوج برساند . اینجوری نیست! که تو بیایی فکر کنی، مثل حیوانات است . آن نظام حیوانات را نگاه می کند می بیند ، در گله نرها با هم می جنگند ، در همه گله ها ، همه حیوانات و پرندگان ، تا قوی ترین معلوم شود و آن می شود مالک گله و آن حق تولید مثل پیدا می کند. انسان که حیوان نیست . اینها را که نمی شود به انسان نسبت داد . خوب ! این اتفاق هم تجربه ارزشمندی بود که از سرگذراندیم .  اینها یک مدتی یونان را گرفتند ، به خیال خودشان ، نمی دانیم این موضوع جعلی است یا نه ، ایران را شکست دادند . خشایارشاه را شاخ اش را شکستند . همه سربازان ایرانی را در یونان کشتند . همه اینها را که می گویند  ممکن است درست باشد یا غلط . اما خانمها، آقایان، هوش در بین اینها پایدار نماند و از بقیه جاها جلو نیافتاند برای اینکه جهش های ژنتیکی را از بین برده بودند . بعد تمدن عظیم و قدرت عظیم اسپارت ها شروع به افول کرد ، بطوریکه بقیه جزایر پیروز شدند و اینها را نابود کردند . یک چند چیز دیگر از اسپارتها بگویم ، ببینید خدای ناکرده ما هم در جامعه خودمان  داشته ایم . هر انقلابی مثل اینکه  یک خورده شباهت هایی با هم دارد . اشرافیت ممنوع بود . زیر ذره بین گذاشته بودند خانواده ها را ، نباید فرش داشته باشید ، نباید میز، تجملات داشته باشید ، خوب مدتی که گذشت اینها بر می گردند و بربر می شوند دوباره . کی گفته ، این هم یکی از بحث هایی است که بعد به من بگویید . چون چالشی است  . بعد ریاکاری جامعه را فرا گرفت . حافظ را هم که می خوانید، می بینید ، ایراد بزرگ جامعه ما ریاکاری است . همه می خواهند، یک سری ارزشهای قلابی را می گذاریم روی میز ، ارزشهایی که اسلامی نیست . الهی نیست ، راستین نیست . ارزشهای مجهول است ، اینها را  تبدیل می کنیم به ارزش ، همه ریاکار می شوند . کی گفته اینها ارزش اند؟  کواصالت آنها ؟  تظاهر به ثروت .  یک سفیر بود، سفیر جزیره ساموس، آمده بود در اسپارت و یک مهمانی داده بود ، وسایل آشپزخانه اش مثل سینی و فنجان و ... اینها از طلا بود . بلافاصله می گیرند ، او را و برش می گردان ند به ساموس و جنگ ساموس شروع می شود ، می گویند چرا تو وسایل ات از طلا است ! پس طلاها را خدا برای چی خلق کرده است؟ بفرمایید . یکی از سوالاتی که من از شما دارم این است؟ برای انسانهایی در اسمانها ، انسانهای فضایی؟ یا مواهب را برای بشر خلق کرده . کی گفته این  رهبانیتی که خدا گفته ما برای شما ننوشتیم ، کی گفته رهبانیت ؟  که به ما تحمیل می کنید ! کدام فکر عقب افتاده ای به ما رهبانیت را تحمیل کرد؟ اینها را کی خدا برای ما نوشته؟ سفیر را بیرون کردند . بیگانه هراسی! یکی دیگر از مشخصات نظام ها که تبدیل می شوند به دیکتاتوری ، به دنبال تفسیر غلط از عدالت می روند به برابری ، می روند تا برسند به آن جامعه دیکتاتوری ، حالا می خواهند راه بیگانگان را ببند ند ، مردم کره شمالی نمونه اش، نمی گذارند مردمش بفهمند .  دارد به کجا می رود ؟  نمی گذارند بفهمند.  همسایه شان کره جنوبی دارد چه می کند؟ نباید بفهمند .  اگر بفهمند معلوم نیست تحمل کنند .  بیگانه هراسی ، بایستی خارجی ها به کشور وارد نشوند . اگر هم یک خارجی را دولت گفته تحت شرایطی وارد بشود ، در جزیره اسپارت ، مردم حق تماس با خارجی ندارند . ارتباطات باید محدود ، ممنوع و حق تماس ندارند . اگر تماس گرفته بلافاصله بازخواست است ، تهمت جاسوسی وبعدش  نابودی است . کسانی باید از اسپارتی بروند در خارج و کشورهای دیگر آنها چه کنند؟ در آنها تکبر و غرور تبختر ، سه چیز را در آنان ایجاد می کنند . کره شمالی الان همین کار را می کند . این قدر کره ای ها دچار توهم اند ، اینقدر دچار غرور و تکبراند ، وقتی هم یک مامور کره شمالی می رود خارج دورش حصاری نامرئی از تکبر و توهم و غرور کشیده است ، کسی به او نزدیک نمی شود . نمی تواند با کسی ارتباط برقرار کند از بس غرق اینهاست . خوب منزوی می ماند . ادامه دارد ، نمیدانم چقدر حوصله دارید؟ سلب آزادی پوشش ، این آزادی پوشش و حشتناک است . این مدل درست می کند حکومت ، مثل کره ، چین مائوتسون، یک مدل درست می کند و می گوید همه باید این جوری باشند . و لباس ها باید خشن باشد . مدل مائوتسنگی و خشن، حالا اجازه دهید ، این جوان کمی تنوع به خرج دهد ، کفر شده ، کفر! اگر یک جوانی آمد یک رنگ دیگری رابر سر داشت ، یک مدل دیگر، یقه اش یک خورده پهن تر شد ، کفر شده ، کفر و بی دینی و بی ایمانی !  .  سکه ها را بسیار درشت گذاشته بودند چرا؟ برای  اینکه هیچ کس نتواند پول جمع کند . سکه ها درشت و سنگین . خانم ها، آقایان، می شود اینجور زندگی کرد ، اما نمی شود پیشرفت کرد ، راه ترقی بسته می شود . تکامل راهش بسته می شود . خوب ، فکر عدالت خواهی از این تجربه ها داشته است .  تاریخ ویل دورانت را بخوانید ، همه ملت ها از این تجربه ها دارند. خود ما در ایران تجربه عدالت خواهی و مساوات خواهی را خیلی داریم . به آن می رسم . شاید اشاره کنم .  یواش یواش شروع شد ، بزرگان و علمای بشر، گفتند عدالت را باید  تعریف بکنیم .  اینکه نمی شود. آخه این حق مالکیت خوب است با بد ا ست، اگر خوب است چرا اینهمه به شورش و گرفتاری می انجامد ، اگر بدست .  خلاصه این را بررسی کردند ، افلاطون که درسال 427 قبل از میلاد تا 347 زندگی کرده ، عدالت را تئوریزه کرد .  نخستین فردی که سعی کرد عدالت را بشناسد و تئوری برایش بدهدر ، افلاطون بود.  یک تئوری داد.  وای از این تئوری ! افلاطون نابغه  هزاره بود . افلاطون یکی از نوابغی است  که می گویند هر هزار سال یکبار خداوند به بشریت می دهد .  با این حال تئوری اش بیچاره کرد بشریت را . تئوری داد ثروت متعلق به عموم است و بایستی این ثروت ، به مالکیت عمومی در آید و در دست دولت باشد .  دولت به نیابت از عموم تصمیم گیری می کند که این ثروت ها را چه کند؟ خوب ! بحث عدالت به مذاهب ابراهیمی هم کشید ، ما از مذاهب بودیسم و دیگر مذاهب کمتر اطلاع دارم ، من شخصا ، ولی مذاهب ابراهیمی را چون ما مسلمانیم ، بیشتر می شناسیم . تئوری خطرناک افلاطون به تمام مذاهب ابراهیمی رسوخ کرد ، و از آن کاخ معاویه  در آمد ، از آن قدرت بنی امیه و بنی عباس در آمد. همه اموال مال خلیفه ، اسم هم روی آن گذاشتند .  انفال که  خداوند ، همه شما اهل قران و ادب و لغت هستید ، انفال غنائم جنگی بود ، تعمیم دادند به ثروت های ملی ، افراد تفسیر اینگونه کردند . گفتند ، آب یا ( ماء) از اموال عمومی است . ولی همه چیز را گفتند اموال عمومی است و در اختیار خلیفه است . بطوریکه وقتی آمدند ، بنی امیه ، ایران را فتح کردند . آن هم با شمشیر یک مطرود از نظر اهل بیت و آن خالد بن ولید بود . اینها شروع  کردند ، همین طور جنگل های ایران را می بردند، می گفتند مال مال خلیفه است ، انفال مال خلیفه است ، جنگل ها را می سوزاندند ، آتش می زدند و ذغال درست می کردند . ومی بردند ، همه این ها را بردند . بطوریکه یک کف سایی، جنگلهای ما را خلفای بنی امیه و بعد بنی عباس به ما تحمیل کردند، متاسفانه به اسم اسلام !  البته ما ایرانی ها زیر بار اسلام آنها نرفتیم ، همه مستحضرید . عرض کنم اموال عمومی شد ، بهانه مجدد برای دیکتاتوری و توسعه طلبی ، بهره کشی و استثمار دیگران و این وضعیت همه جا بود . در دوران خود حکومت ساسانیان که این هم شاید بخصوص، نمی دانم در میان شما دبیران تاریخ حضور دارند یا نه؟ تمام اختلافات مذهبی ، جنگلهای مذهبی ، به جایی رسیدکه گاهی می گویند ، تعداد کمی عرب به ایران حمله کرد ، چون نیروهایشان در ایران بودند ، صد تا عرب که یکجا می آمدند ، صدها هزار ایرانی به آنها می پیوستند ، و به اتفاق لشکر ده نفره و صد نفره اعراب می شد،  لشگر صدهزار نفری برای حمله . چون ناراضی بودند مردم . ناراضی بودند  از وضعیتی که وجود داشت ، واژه سوسیالیسم و رابطه اش با ، وای ! من چقدر دیگر  وقت دارم! باید زود قطع کنم و بروم سر اصل مطلب ! خانم ها و آقایان خیلی زیاد مطلب  داریم، خود این واژه جدید  است، با سوسیالیسم چگونه ارتباط پیدا کرد ، بیاییم سراغ اینکه عدالت  و برابری شد یک بهانه جدید برای سوسیالیست ها و کمونیسم ها برای ایجاد جکومت . من دیگر کتاب معرفی کنم!  بعد از فروپاشی شوروی و اروپای شرقی چه کتابهای جواهری در آمد ، کتابهایی که خوشبختانه ، مدیون مترجمان هستیم که اینها را برای ما ترجمه کرده اند . یکی از آنها ( میلان کندرا)، از ظلم و جوری که به اسم عدالت و برابری در اروپای شرقی شده بود، پرده برداشت، چه کردند ! همه این چیزهایی که برای اسپارت گفتم یک خورده رقیق تر را به سر این ها آوردند. همین لهستانی هایی که به اصفهان آمدند ، یک فیلمی هم ساخته شده به نام لهستانی ها در اصفهان . یک مرتبه صبح دیدند ارتش سرخ شوروی همه جای لهستان را گرفته ، مردها را می گیرد می برد در سیبری و می گوید ، آنجا باید در معادن کار کنند و زنها را به اسارت می گیرد . بی نهایت کتابهای عجیبی آمده، ( واسلاو پاول) که بعد از آزادی چک اسلواکی شده رئیس جمهور کتابها و نمایش نامه هایش به فارسی هست ، بخوانید . جنایتی که به اسم عدالت صورت گرفت را ببینید. ( ایوان بی ریما) کتابی دارد به نام روح پراک عشایر وبهنی ترجمه کرده است. او شرح می دهد که یک مرتبه چکوسلواکی را نازی ها گرفتند، راست می گوید ، اینها یهودی زاده بودند ، اصلا دین نداشتند ، لائیک بودند . اینها را به اسم یهودی گرفتند بردند ، همه انسان را در اردوگاههای کار، بعد می گوید . چرا ما کمونیست شدیم؟  چرا عاشق استالین شدیم ؟  بعد از اینکه نازیها شکست خوردند ، ارتش استالین با عکس استالین که روی تانکها بود وارد شدند ، عاشق استالین شدند ، چون نجاتشان داده است از دست نازی ها .  نمی دانستند که ( چو از چنگال گرگم در ربودی   چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی!) استالین صد درجه بدتر از نازی ها بلا سرشان آورد ، صد درجه بدتر. من یکی دیگر از کتابها را اشاره کنم ، کتابهای هر تامولر را بخوانید ، این خانم برنده جایزه نوبل شد . ظلم هایی که به این خانواده رفت به اسم عدالت ، به اسم برابری، چه کردند با این خانواده ، مال سولزنسینی، کتاب مجمع الجزائر گولاک ها بخوانید . ببینید، روسها چه کردند با این ملت ، به اسم اینکه ما مخالف مالکیت هستیم ، ما داریم علیه پولدارها ، به سود ندارها انقلاب کردیم . چه کردند با ندارها !  با کارگرها و فقیرها!  خوب  ، یکی از آنها را ،  حیفم آمد کی دستم به دامان شما بزرگان می رسد؟  که هم خودم را درمعرض نقد بگذارم و هم عرایضم را مطرح کنم .  اینجاست که می توانم باز خورد بگیرم. در کلاسهای دانش آموزی و دانشجویی نمی توانم بازخورد بگیرم . از دانش شما باید استفاده کنم .یک کتابی هم هست، که دکتر عطا صفوی نوشته( در ماگادان کسی پیر نمی شود) آنها را اروپایی ها نوشته اند . یک ایرانی هم این کتاب  را نوشته ، شرح می دهد .  این کی بود؟  اولا متولد 1305 در ساری با پدرش یک کاروانسرا داشت ، اتش سوزی شد و چون  بیمه نبود . فقیر و بیچاره شدند، بینوا شدند، کمونیست ها و توده ای ها به  اسم عدالت خواهی ، فقرا را جذب می کردند ، یارگیری می کردند ، لشگر کشی می کردند . این بنده خدا را جذب کردند. به دنبال بهشت موعود، عطا صفوی فرار کرد به روسیه ، گفتند تو جاسوس آمریکایی ها هستی ، بردند او را در سیبری در زندان در ماگادان که هیچکسی در ماگادان پیر نشده تا حالا، همه در ماگادان در جوانی مرده اند! این شانس می آورد ، استالین می میرد.  می گویند اینها اعاده حثیت شده اند ! اینها بندگان خدا، عاشق عدالت و دنبال عدالت و بهشت موعود بوده اند و گرفتار شدند . آزاد می شود ،  می آید در تاجیکستان ، آنجا فارسی زبان بودند ، پزشک می شود ، آدم با استعدادی و با احساسی بوده است . پزشک می شود .  ارولوژیست می شود ، می آید در ایران خدمت کند، ایران هم به او خوشبین نبوده است ، می رودکانادا آنجا مرده است . خواندنی است ، این  کتابش .  فیلم اش  هم هست، نمی دانم چگونه می شود فیلم را بدست آورد . خدمت شما عارضم ، به این ترتیب ما با یک واژه ای که بی نهایت  مشکل در راه بشر گذاشته و ابهام دارد، عدالت، مواجهیم. عدالت چیست؟ آیا به رسمیت شناختن حق مالکیت است، اگر نه، عدالت چیست ؟  آیا مساوات است؟ یا یک چیزی از آن بالاتر، من اسلامی اش را می گویم ، بعد می آیم روی واژه آموزش . در اسلام عدالت خانه اول مساوات است . ولی توصیه شده مبادا در رسیدن به مساوات عجله کنید! گفته شده این مال آخر الزمان است. بعد پیشرفته تر آن ، می گوید مساوات هم کم است  . باید به مواسات برسیم . در آخر الزمان هر  کس که احتیاج داشته باشد، می تواند  دست بکند در دخل برادر خودش یا حبیب برادر خودش و نیازش را بر طرف کند . البته این مال آخر الزمان است ، نباید آنرا جلو بیاندازیم که می شود جنایت . نیاز ملاک است ، نیازات را می توانی از هر جای جامعه بر طرف کنی! وهرجی  بر تو نیست . اما این ها مال زمانی است که تنعم به حدی می رسد که نیاز همه بر طرف می شود . حالا یک عده می خواهند آنرا جلو بیاندازد. می خواهند همه اموال خصوصی تبدیل شود به اموال عمومی که بیاید زیر کلید خودشان و دیدید دیگر، اموال را به عنوان طاغوت چی یک عده گرفتند و چه کردند با اموال به اسم طاغوت . این اموال را گرفتند به ما بدهند. سهم شما سهم هریک ازما چی شد ؟ خوب . خانم ها ، اقایان ، کتابی هم هست  می توانید هم دانلود کنید  به نام( افسانه زنبوران)  یا رذائل خصوصی که عواید عمومی می شوند . وای که من موضوع را چه بد انتخاب کردم !  بعد از 40 تا 50 سال معلمی نتوانستم متناسب با حوصله 2 ساعت سخنرانی انتخاب کنم .  ازاین موضوع بگذرم بروم ، کارایی را تعریف کنم . کارایی عبارتست از حداکثر تولید و حداکثر رفاه برای محرومین ، بدون توجه به اینکه حداکثر رفاه برای محرومین بدون توجه به اینکه کسانی بیشتر دارند . یک هدف جامعه می گیرد . و آن هدف اسمش هست ، ماکزیما م کردن رفاه محرومین . از چه طریق ، خیلی از کشورها از این طریق ، این کار را کرده اند ، سنگاپور، مالزی و هنگ کنگ ، آمدند گفتند ، سرمایه گذار خارجی بیا سرمایه گذاری کن ، یک دوره هم کره جنوبی  همین کار را کرد . گفتند : اگر تا 50 هزار دلار سرمایه گذاری کردی مالیات 7% ، اگر 100 هزار آوردی مالیات 6% و اگر تایک میلیون آوردی مالیات 2% اگر بالای یک میلیون آوردی مالیات 0% یعنی چه کردند ؟  به سرمایه دار امتیاز دادن . گفتند ، پولت را بیاور اینجا !  بیا اینجا ، بهشت در خاک شوروی نیست ، یک دوره هایی  هر که رسید گفت این که خیلی بی عدالتی است  ! هر که در آمد بیشتر ، مالیات کمتر، یا بالعکس . سرمایه دارهایی که در کشورهای آمریکا و اروپا از شدت مالیات به تنگ آمده بودند ، آمدند پولها را آوردند در کشورهای جنوب شرق آسیا ، سرمایه گذاری کردند . اشتغال به حداکثر رسید . هر کارگر سنگاپوری یا هنگ کنگی یا مالایی  بالاترین پس انداز را پیدا کرد .  56 هزار دلار ! . گفتند عدالت این است ! نه کار شوروی .  اسم این را ( جان راوز) که روی این کار می کند و می گویند یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن 20 است . کتابی دارد به اسم ( عدالت به مثابه انصاف) به فارسی ترجمه شده است . عدالت همین جوری گمراه کننده است ، هر کی چیزی می گوید . یکی می گوید عدالت یعنی مالکیت  ، یکی می گوید عدالت حق مطلق  ، چون  تفسیر های مختلفی دارد  نیاز است که یکی آنرا تفسیر کند . جان راوز می گوید :  عدالت عبارت است رسیدن به حداکثر ثروت برای محرومان  . چه طوری است ؟  اگر قرار است امتیاز به ثروتمندان بدهیم تا پولشان را  بیاورند تا اشتغال ایجاد شود ، اینکار را بکنید . اگر قرار است سرمایه گذاران را از مالیات معاف کنیم که پولشان بیاورند و بچه های ما را از بیکاری نجات دهند ، اینکار را بکنید . عدالت همین است . عدالت می گوید: بچه های ما بیکار نباشند ، بچه های ما بی زن و بچه نباشند ، عدالت این است که دختران ما بی شوهر نباشند و نمانند . عدالت یعنی  همان کارهایی که ما نکردیم . خوب : پس بیاییم راجع به عدالت بیشتر فکر کنیم . عرضم تمام .  اما عدالت آموزشی : خانم ها،  آقایان ما به اسم عدالت آموزشی فاجعه آموزشی در ایران درست کردیم . همه اش هم زیر چتر عدالت اینکار را کردیم . فاجعه ای که ما درست کردیم در هیچ جای دنیا نشد . یک روزی کارهایی که ما در ایران کردیم ،  کاش نویسنده داشته باشیم در بین شما  ،بنشینند  و بنویسند ، بلایی که ما آوردیم . مثل جزیره اسپارت در تاریخ می ماند . در تاریخ دنیا می گویند این تجربه بزرگی بود . آمدیم  گفتیم . حق ندارید ، فقط دولت ! از آن طرف بسیار خوب ، دولت فقط آموزش ، پس برو درست کن ! نه  ! من همه جا گیرم .  پولها را باید جای دیگر هم ببرم . این چه عدالتی شد . ما اگر بایستی برای کشورهای دیگر ، آخه عدالت تعریف جغرافیای می خواهد یا نه؟ دولت تو مسئولی .  دولت تو مسئولی مدرسه بسازی در چه محدوده جغرافیایی ؟  آیا می توانی ، یک مقداری جغرافیا را بگوییم . وقتی حرف جغرافیا می شود ، می گوییم ما جغرافیا نداریم .  سراسر جهان جغرافیای ماست ، حرف عدالت که می شود بگوییم مدرسه حق ندارد کسی درست کند  . خوب نمی کنیم  . حالا چه کنیم؟ مدارس ما زیر چادر است ، فضای آزاد و کپر است . مدارس ما امن نیست در برابر زلزله ، سرما ، گرما ، اصلا کیفیت ندارد . ظل السلطان رفت به اروپا، سفرنامه او هم خواندنی است ! هی پول این ملت را قرض گرفتند و بابت آن گمرکات و معادن را  وچی  و چی را  دادن، هی می رفتند می گشتند خارج . خارج می گشت، گفت عجب کارخانه هایی دارید ، مهماندارش گفت والا حضرت فقط کارخانه ها ، تئاترها و هنرها را دیده اند ، مدرسه ها را توجه نکردید  ، به او گفتند ، مدرسه ها را ندیدید ! باید بگویم ،  هنوز هم مدرسه ها ندیده ایم ، هنوز هم تعریف مدرسه را نمی دانیم ، مدرسه که این خانه موش ها نیست ، در این خانه موشها من بار می آیم ! حداکثر ! حداکثر که نه! استاندارد ، مدرسه های فوق العاده جهانی ، اینها را باید درست کرد ، دولت می توانی ، درست کن ، نمی توانی راه را باز کن ! استاندارد بگذار .  بگو مدرسه خصوصی بله ! ولی بچه ها باید روزی سه ساعت بدوند ! داری پولش را برو بساز ،  دستت را هم می بوسیم . این می شود کارآیی آموزشی ، بنظر می آید ما آمدیم تحت عنوان عدالت آموزشی بزرگترین  ما فیای آموزشی را ایجاد کردیم . بزرگترین کلاس کنکورها ، من برایتان دو تبلیغ را که در تهران توزیع می  کردند آورده ام . تبلیغات مجانی که هفت رنگ است در خانه ها می اندازند . هر کس می خواهد بیاید یکی از این آدرسها را بگیرد ، من نمی گویم چقدر، یک تلفن بزنید به  این دبیران خصوصی ،  بپرسید حق التدریس شما چند است ؟  این چه مافیایی است، به اسم عدالت، چرا اینها را به آنها نمی گوییم ، من مخالف حذف ام ، من موافق جذبم ، چرا به اینها نمی گوییم بیایید گروه فرهنگی تشکیل دهید . پول پارو کنید ، نبرید این پولها را در آنتالیا ، قبرس ، یونان و  دوبی و جاهای مختلف ، یک مدرسه بساز ، من به چیزی رسیده ام . چند سال است به آن رسیده ام . و مرتب در صحبت ها می گویم : از کجا آورده ای ؟  عدالت نیست . به کجا می بری جواب عدالت است . از هر جا آورده ای به کجا می بری ، اگر می خواهی ببری خارج .  الهی که یک سنت آنرا نخوری ، اگر می خواهی اینجا مدرسه در استاندارد ملی بسازید ، شما دیدیده ، این چه فاجعه ای است که در ماهواره ها مرتب تبلیغ می کنند مدرسه فلان در سوئیس ، اینها اگر مشتری نداشت ، تبلیغ می کردند؟ بچه های 8 و 9 ساله ما را قبل از سن سربازی  بچه های ما را بگیرند ببرند ، این عدالت است؟ مرگ بر این عدالت ! عدالت آموزشی این است ؟  چرا اجازه نمی دهی اینها که اینقدر هم پول دارند ، بگویید ساعتی چند می گیرید ، تلفن بزنید ، سوت از سرتان می پرد . تلفن بزنید مدرسه شهید مهدوی تهران، شهریه ات  چند است؟ چه اشکالی دارد؟ بیایید اینها را ، بزرگان و مدیران آموزش وپرورش  این هایی که  پول دارند ، پولهایشان را بکشانید در مدرسه ، به خدا قسم اینهایی که ما داریم مدرسه نیست ! آخه نمی توانیم با مقیاس جهانی .  چرا !  اگر ما را جدا کنند ببرند در سیاره دیگر می توانیم با این روشها ادامه دهیم . چرا ما را و کره شمالی و چند کشور دیگر را ببرند در یک سیاره دیگر می توانیم ادامه  دهیم . ولی اگر می خواهید در این سیاره زندگی کنید ، باید استاندارد های مدارس برجسته را انتخاب کنید . کی گفته بچه های ما شایسته مدارس بزرگ و سرسبز و ... مثل مدارس دنیا  داشته باشند .  به ظل السلطان  گفتند و نگرفت ! به ناصرالدین شاه گفتند بیا مدرسه ها را ببین گفت علاقه ندارم ، جاهای دیگر را می خواهم ببینم . مدرسه اصل است .  اصل صنعت درمدرسه است ! هی می رویم کارخانه می آوریم .  صنعت که با کارخانه آوردن درست نمی شود ، مدرسه می خواهد ، هنرستان می خواهد که نیست !  آزمایشگاه ، کارگاه و ... مدارس پر از لوگو ، اتاق بازی . مدارس نیاز تام به زمین های ورزشی دارد .  مدرسه که معنایش این نیست .  هر خانه ای که نتواند در آن صاحبش زندگی کند می آید اجاره می دهد  به مدرسه ! مدرسه غیر انتفاعی می کنند . تعریف این نیست ، استاندارد این نیست ، معذرت می خواهم ، جسارت کردم . اما بشکنید این دورباطل را  ، نه این که  پولش هایشان را بگیرید !  من مالکیت را قبول دارم . پول ها را هدایت کنید . این پولهایی که دراین مملکت تلنبار شده به علت سیاست های غلط ، هدایت کنید به طرف عدالت . عدالت  در سرمایه گذاری است . عدالت در این است که این پولها به خارج نرود ، یک ریال به خارج بردن بی عدالتی است ، صدها میلیون پول را بدون اینکه بپرسید از کجا آورده ای ، اگر با آن مدرسه ساخت همین عدالت است ! والسلام علیکم!  می خواهم اینحا درسم چکش کاری شود! آقای مدنیان گفتند از نظریات دوستان استفاده کنیم . در پایان چند نفر  ازحاضران  صحبت کردند ومطالبی را مطرح نمودند  از جمله : آقای جنتیان صحبت کرد! خانم بهمنی، در مورد مستند صفوی که از بی بی سی پخش شده است! آقای دکتر  ابطحی درموردانچه در سفرهند از مدارس انجا دیده بودند ، ازجمله درمورد اهمیت معلم  صحبت کردند . درپایان  نیز از اقای دکتر ساسان تشکر وسپاسگزاری بعمل امد .

 

سخنرانی دکتر محمدرضا سرکارارانی

"تمنای یادگیری، بنیان توسعه"

با حضور

محمد رضا سرکار آرانی

26 خرداد 1398، اصفهان، موسسه ایما

متن گفتار اقای دکتر سرکارارانی درششمین نشست علمی موسسه ایما درروز یکشنبه 26 خردادماه 98

آقای سرکار آرانی :

بسم الله الرحمن الرحیم.چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد- که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم!

چقدر من خوشبخت هستم که توفیق یافتم ایتجا در خدمت شما باشم.از همه دوستان که سخن گفتند سپاسگزارم. توصیه بنده همین است .تا دیروز یک آدمهایی را دعوت می کردیم می آمدند حرف می زدند ومی رفتند .باید یاد  بگیریم از این به بعد هرکس را هر جا دعوت می کنیم بنشیند گوش بدهد..چون جهان امروز جهان شنیدن و "پداگوژی شنیدن" است.فردی موفق است که توانایی شنیدن داشته باشد. مادر و پدر و معلمی موفق تر است که بیشتر و بهتر بشنود.  ولی ما در جامعه ای زندگی می کنیم که وقتی می گوییم.اسمع ، افهم،...! که بعضا دیر است!

از آقای مدنیان بسیار تشکر می کنم که پیگیری کردند واز آقای الماسی –معلم خوب بنده – که واسطه این هماهنگی بودند واز آقای رنانی عزیز وآقای مرادی که مشاوران قوی آقای مدنیان برای هماهنگی این نشست بودند.من امروز از شیراز می آیم شیراز شهری است که حافظ وسعدی دارد. از بیان بعض از شما و از جمله آقای حسینی بر می آید که شما اینجا در اصفهان بیشتر عاشق مولانا هستید که به تعبیر بزرگان در آثارش حدود صد بار کلمه زیر وزبر آماده است. زیر وزبر شده است و از این کلیدواژه هم نسبت به دیگران بیشتر استفاده کرده است. به زعم من اصفهان شهر زیر وزبر شده هاست و بیشتر دل در ادبیات رزمی دارد تا بزمی! در طول تاریخ و به ویژه از شیخ بهایی گرفته تا این روزها در اقتصاد ،سیاست ، فرهنگ و...زیر و زبر شده بسیار دارد، اصفهان!

و البته،کار مردان روشنی و گرمی است!

آقای رنانی از هزینه صحبت کردند این سخن سبکی نیست ، زیر وزبر شدن هزینه دارد .به مولا نا نگاه کنید دفتر ودستک و فتوا و وفقه وکتابت و درس وشهریه و...همه را می گذارد! ایشان از  من  دعوت کردند که من هم زیر وزبر شوم وهزینه بدهم ودیگران را هم زیر و زبر کنم .البته من همیشه از آران و بیدگل واز کاشان  می آمدم خدمت دوستان!ولی این دفعه از شیراز می آیم با ادبیات بزمی! ونمیدانم چقدر می توانم به این توصیه آقای دکتر رنانی عمل کنم .

در عین حال، به قدم چو آفتابم به خرابه‌ها بتابم -بگریزم از عمارت سخن خراب گویم!

بخش اول کتاب نویسنده اش آقای محمد ناصری است که در وقت خودش مدیر کل دفتر انتشارات کمک آموزشی و تکنو لوژی آموزشی وزارت آموزش وپرورش بودند..البته من خوشحال هستم که در بیان دوستان نکات فراموش شده یاد آوری شدند..امروز اینجا هستیم به خاطر اینکه فراموش شده های این اثر را تبیین کنیم، اعم از پرسش ها و پاسخ ها. .بین سطر ها را بخوانیم وسفیدی ها را بخوانیم و واکاوی کنیم. .یعنی آن چیز هایی که باید گفته می شده واحتمالا گفته نشده است.عنوان جلسه هست"تمنای یادگیری، بنیان توسعه". اجازه بدهید اشاره کوتاهی داشته باشم به چهار کلیدواژه این عنوان برای فراهم آوردن زبانی مشترک برای گفت وگو و دریافتی عمیق تر و سپس بپردازیم به پرسش های دوستان...

 

یکم:تمناست!

تمنا از جنس آرامش است .تمنا از جنس هنروتخیل وخلاقیت است.تمنا از جنس طلب مداوم و مستمر است. مدام در طلب را باید بزنیم، شاید نگاهی کند آگاه نباشیم. نوشدن مستمر است .این تمنا در چه کسی است؟در کدام مادر ودر کدام کودک ، در کدام معلم ودر کدام مدرسه وچگونه می شود سراغش را گرفت، استمراش داد و تعمیقش بخشید. .تمنا از جنس SELF  یا خود است.مدام می گوید خودت را بشناس، خودت را دریاب ، مواظب خودت باش. خود بوده گی، خود محقق شدگی است. . در ارتباط با خانم ابطحی دقیق تر عرض می کنم. به زعم من مدرسه جایی است که به کودکان کمک کند جهان خود را بسازند.کدامیک از ما جهان خود را ساخته ایم! کی به ما اجازه داد جهان خود را بسازیم؟ ما آیا جهانی داریم؟ . آیا در این جهان کسی می تواند به دیگری کمک کند جهان خود را بسازد؟اگر فرصت ساختن جهان داشته اید آیا تصویری از آن دارید؟ اگر تصویری از آن دارید جسارت پرزنت کردن آنرا دارید؟ یا حتی فرصتی برای آن یافته اید؟ این که من این هستم وآن دیگری نیستم! این را قبول دارم وآن دیگری را قبول ندارم! دیگری را محترم می دانم ولی من عبارتم از...! با این واقعه همدل نیستم، وزیر وزبر شده ام. به نظر می رسد که این مهمترین نقش مدرسه وکلاس درس است، ساختن کانتکسی برای  کودکان تا جهان خود را بسازند.

تمنا یک خود انگیختگی است .یک رویداد منحصر به فرد است، از جنس واقعه! دست بر زانو گرفتن و روی پای خود ایستادن است .فهم و درک دیگری است. ارتباط وتعامل با دیگری است. دیگری!لازم نیست شبیه دیگری شویم! مهم توان دیدن واقعه از لنز دیگری است!

احتمالا شنیده اید که گفته اند "کسانی که تنها در لندن زندگی می کنند، لندن را نمی شناسند."دیدن اصفهان از شیراز! درک پیشینه تمدن و فرهنگ و مناسبات وسازه کارهااز نگاه دگری!تمنا سراسر و مستمر و فربه که شد شما را می رساند به جایی که شاید بانگ بزند که دیگر خودت نباش! تا جایی می گوید خودت باش: مشاعی ، نظری،منطقی، ذهنی و عقلانی! از جایی بانگ می زند خودت نباش:عرفانی، شهودی ، اشراقی، قلبی. دو رویکرد متفاوت در فرایند رسش و شدن و تعالی وجودی آدمی.

اشاره آقای رنانی که فرمودند سرکار آرانی آمده تا جایی که لازم است بانگ بر سر او بزنیم که دیگر خودت نباش!این سخن دقیقی در توسعه است!گیروگره  توسعه اینجاست ، که ما اجازه نداریم خودمان باشیم .مدام دیگرانی هستند که به ما می گویند آن شکلی باش که ما می خواهیم! خودت باش وخودت نباش! ناظر به این آیه هم هست که تو تیر افکندی وتو تیر نیفکندی وخدا تیر افکند! .اینها ناظر به مراحل رشد وجودی است که آقای رنانی هم به آن اشاره داشتند.

مقایسه فردی و سازمانی و محلی و کشوری نیز مرتبه هایی دارد عموما برای یادگیری نه صرفا مرتبه بندی و ارزیابی! اینکه ژاپن چه می کند و فنلاند واسترالیا یا همانطور که خانم مهدیان اشاره کردند کشورهای اسکاندیناوی و...کجا ایستاده است؟احتمالا آیینه گردانی است!به این معنی که الگوی رشد وجودی و اجتماعی و فرهنگی دیگران قابل انتقال نیست. راه کار را پیدا می کنیم. تجربه دیگران چشم اندازهایی فراسوی ما قرار می دهند ولی فرایندها را خودمان باید بسازیم. همانطور که اشاره شد بعضی فراورده ها را می توان خرید ولی فرایندها را باید ساخت. .فلذا اگر آقای رنانی با مشورت دوستان عنوان این جلسه را "تمنای یادگیری، بنیاین توسعه" گذاشتند، تمنای یادگیری به این معناست،که اولا" دیگری را به رسمیت بشناسیم، دوم دیگری را بشناسیم، سوم حرمت دیگری را رعایت کنیم، و چهارم فهم فهم دیگری است، به این معنی که تلاش کنیم مکانیسم فهم فهم دگری را درک کنیم.

به خاطر داشته باشیم که جهانیان صرف نظر از تاریخ و جغرافیای زیست و بوم و فرهنگ و میزان بهرمندی از فراوردهای توسعه، سراسربا مسئله یا مسئله هایی مشخص مواجه اند.آنچه متفاوت است نحوه حل مسئله هاست.زنده بودن یعنی مسئله داشتن، نحوه مواجهه با آن یعنی سبک زندگی! .لذا سطح زندگی آنها فرق می کند یعنی روش مواجهه با مسئله متفاوت است. آینه گردانی یعنی ارائه سبک ها و روش های مواجهه با مسئله و حل آنها و بررسی چشم اندازه ها آینده و راه طی شده در آینه تجربه دیگران!

 

دوم:یادگیری ست!

کلید واژه دوم در عنوان نشست امروز یادگیری است. یادگیری یعنی تغییر مداوم و معطوف به بهبودی! چه کسی می خواهد تغییر کند؟ .چه کسی جرأت تغییر دارد ؟ احتمالا ما طالب تغییر دیگری برای آسایش خود هستیم. آرامش مصداق تغییر درونی و فردی و خود-بنیاد است و آسایش اما ناظر به تغییر دیگران برای راحتی ماست!تغییر هم ذهنی است و هم قلبی و هم دستی! وجوه و ساحت های متفاوتی دارد.شما چه تصوری از یادگیری دارید ؟وقتی کلمه یادگیری می آید چه واژه هایی به ذهن شما متبادر می شود.

علی آقا (مرادی) شما بفرمایید.

علی آقا: جستجوی چیزی-فهمیدن – دنبال چیزی دویدن –

آقای رنانی شما.

آقای رنانی: اولین چیزی که در یک پروسه یاد می گیرم ، باید دیگری را ببینم چون معمولا" یادگیری در ارتباط است .مشاهده کردن –رسمیت شمردن طرف مقابل –شنیدن – بکار گیری –انگیزه!

بسیار عالی. سپاسگزارم. یادگیری امر فرهنگی است.از اصفهان که به شرق می روید( چین ،ژاپن، هندوستان، کره و... یادگیری گلید واژه هایی که به ذهن متبادر می کند: تعلق خاطر، ثبات ،پیشرفت،قلب، پرهیز از خطا ،تصحیح اشتباه،یادآوری ، مرور مطالب،نوشتن ،ثبات قدم، خسته نشدن،تسلط داشتن ،گوش دادن ،امید،تکلیف، تمرین پیاپی ،دست نزنید ، مشاهده و...!ازاین طرف اجازه بدهید از خاورمیانه و سوریه ولبنان وکویت که بگذریم و از قبرس به بعد که غرب می خوانند. وقتی می گویند یادگیری کلیدواژه هایی که به ذهن متبادر می شود: دیالوگ ، کنش،مناظره، با هم دنبال یک چیزی بودن،جستجو ، حل مسئله ،چالش ، پرسش، نقد،راه حل،آشنایی زدایی،درگیری فردی با مسئله، دست زدن، مهارت برخواستن از خطا و اشتباه و...!تلقی ما از یادگیری متفاوت است .واساسا" کیفیت و هزینه یادگیری و اسباب و فرایندهای آن نیز باهم فرق می کنند .

 

کلید واژه سوم بنیان است

در تعریف بنیان یا اصل، شالوده و پی، اصولیون می گویند "الاصل و هو ما یبنی علیه غیره". هر آنچه بر او چیزی بنیاد می کنید. بنیاد توسعه یعنی باد می آید ، زلزله می آید ، افغانها می آیند ومغول ها می آیند ، سونامی می آید ،همه را می برد، ولی بنیادها که آنچه بر آنها بنیان شده بود و رفته از دست، پیدا نیست که ببرند، می ماند و باز تولید می شود یا باز تولید می کند مناسبات بر باد رفته را! برای مثال .انقلاب ساختار ها را می برد ، آدمها را جابجا می کند ، پوشش معلم ها را عوض می کند ، کتابهایی حذف می شوند و کتاب هایی اضافه می شوند .ولی روش آموزش واختصاصات فرهنگی و بنیادی پدا گوژی ایرانی به راحتی عوض می شود! چه بسا دیده و شناخته شده نیست که باد ببرد و سونامی ببرد! .نحوه ارتباط مادر و فرزند درخانه ، ارتباط پدر با فرزندان و روش های تدریس و آموزش و دلایل ورود و خروج از مدرسه یا کارکردهای آن با انقلاب عوض نمی شود. با سونامی و زلزله و سیل خانه ها آسیب می بیند ولی بنیادهای فرهنگی، جغرافیایی و تاریخی و فکری آن چه بسا دیده نمی شود تا در معرض دگرگونی ها تغییر کند.

بنابر این بنیاد ، چیزی که بر آن استوار می کنید چیز دیگری را، چه چیزی است. چگونه شکل می گیرد و در بحث توسعه آشنایی زدایی از آن چگونه ممکن می شود؟ خیلی وقت ها احصا شدنی و دیده شدنی نیست. وشما اگر دنبال توسعه هستید ،باید آنجاها را حفاری کنید .این نوع حفاری سریع ممکن نمی شود ، زمان نیاز دارد ، پیچیده است و کلاف سردرگم غامضی است.

بودیافتگی که از آن سخن رفت به این ریشه ها اشاره دارد. استقرار و بودگی ما چه ویژگی هایی دارد و چگونه متحول می شود؟ تمنای یادگیری با توصیفی که شد احتمالا به تعاملی برای یافتن پاسخ این پرسش یاری می رساند. تعامل با دیگری ،به رسمیت شناختن دیگری ،آیینه گردانی برای شناخت دیگری، و تلاش برای گفت و گو در باره مکانیزم های فهم دیگری به این ریشه ها و اندیشه ها اشاره دارد. کسانی که تنها تجربه زندگی در اصفهان را دارند، اصفهان  را نمی شناسند. اینجا برای درک  و شناخت اهمیت دگری هویدا می شود. صرفنظر از اینکه این دیگری انسان، ایده، جغرافیا، نظام فلسفی، پرسش یا روند تحول تاریخی باشد. با تغییر لنز و جایگاه چشم انداز ها کیفیت تازه ای می یابند. بنابر این از لنز یا دریچه و آینه شیراز یا یزد یا اهواز احتمالا پی های شناختی اصفهان بهتر واکاوی خواهد شد.

این بنیاد ها از کجا می آیند؟ و چرا دیر تن به رفتن می دهند؟ تجربه سایر جوامع چه در آستین دارند؟برای مثال ارزش های حول مدرسه چگونه شکل می گیرند و چرا حتی با انقلاب به سختی عوض می شوند!از تسوشیتا کونوسو، بنیان گذار ناسیونال وپاناسونیک در ژاپن پرسیدند شما چه می کنید که کالاهای با کیفیت و مرغوب و منصفانه شما بازار جهان را پر کرده است. گفت: ما به بدیهیات عمل می کنیم ...ولیعمل به بدیهیات همیشه کار آسانی نیست!

آیا تاکنون اندیشیده اید که چرا عمل به بدیهیات دشوار است؟ در دانشگاه شیراز و در میانه سخنرانی همایش، همکاری از من پرسید: چرا دشوار است آقای سرکار آرانی؟ یک مثال ساده بزنید لطفا! و بنده این مثال ساده را که کلاس های روش تحقیقم در دوره های عالی را با آن شروع می کنم را به خدمت گرفتم؟و عرض کردم باران که می بارد چه کار می کنید؟سخنرانی را متوقف کردم و از مستمعین خواستم با بغل دستی خود در باره این پرسش و جوابش گفت وگو کنند. حالا شما هم برای دقایقی چنین کنید!باران که می آید چه می کنید ؟باهم حرف بزنید به من پاسخ ندهید....خب!...

سرکار آرانی:آقای رنانی باران که می آید چه کار می کنی؟

آقای رنانی : اگه بشه وبتوانم می روم زیر بارون ...

سرکار آرانی: ما سال هاست می خواهیم برویم زیر بارون!.اگر بشود، اگر بتوانیم! ولی اجمالا در دنیا مدرن باران که می آید چتر بر می دارند .دیالوگ یعنی این. پیداش می شود معنا. کار سختی نیست .اگر دختر خانم شما در باران خیس به خانه آمد و چتر هم در کیفش بود. شما چه می توانید بکنید وقتی پاسخ خودتان زیر باران رفتن است. مادر به او می گوید من دلواپس بودم چرا خیس آمدی، چتر که تو کیفت گذاشته بودم! می گوید مامان نمی دونی چه حالی داشت! بله، چتر در کیف داشتم ولی زیر باران باید رفت!

ما سال ها چتر دانش یا آگاهی در کیف داریم و به قول آقای دکتر رنانی آنها را از انباری به انباری و نسلی به نسلی منتقل می کنیم ولی آنها را از کیف ذهنی به صحنه حل مسئله در زیر باران نمی توانیم یا نمی خواهیم بیاوریم!مدیر مدرسه ای در سفر قبلی من ترجمه کتاب مایکل اپل با عنوان "دانش رسمی: آموزش دموکرایتک در عصر محافظه کاری" ترجمه نازنین میرزابیگی(انتشارات آگاه، 1398)را به من هدیه داد. این شاهدی بر بیان آقای رنانی است. البته شاید به مثابه چتری بسته در کیف! با انگاره ای از جنس "زیر باران باید رفت"!  الله اعلم!

بنیان، احتمالا ناظر به این انگاره هاست! حواس خود را اگر متوجه نکنیم نمی توانیم ،آرام آرام در یک تعامل سازنده به فراهم آوردن زمینه عمل صالح برسیم و زیست اخلاقی را در جامعه ارزان و همه گیر سازیم. در عین حال وقوف به این مهم که عمل به بدیهیات کار ساده ای نیست .اگر کار آسانی بود تا حالا شاید موفق شده بودیم به انجام آن! البته آقای رنانی آمار نتایج و پیامدهای زیر باران رفتن ها را دست کم در حوزه اقتصاد در یکصد سال گذشته دارند و به برخی از دلایل ناتوانی عمل به بدیهیات را در دهه های گذشته در مورد ایران رسیده اند. از او بپرسید...!؟.

 

چهارمین کلید واژه عنوان نشست امروز توسعه است.

اگر سه کلید واژه پیشین دست کم اجماعی برای دریافت و زبان مشترکی برای گفت وگو فراهم ساخته باشد، این یکی درکی آسان تر خواهد داشت. توسعه جنس رسش است.جنس شدن است. فرایندی است و پیدایش می شود .پروژه نیست که بشود جمع کرد. .پروژه را می شود تمام یا جمع کرد ولی توسعه از جنس تحولی درونی است، نمی شود جمع کرد .به مثابه سیر و سفر مرغان در داستان سیمرغ عطار است.

جنس تقلا است برای فهم و دگرگونی بنیاد ها. فرایند به چالش کشیدن سهل انگاری هاست.  انگاره ها را واکاوی می کند. ممکن است ذهن های فربهی داشته باشیم ولی به انگاره های اثربخش تری نیازداریم. تئوری و روش و ابزارها را به مثابه فراورده می توان خرید و در سیر یادگیری و نقد آنها اندیشه کرد و آموخت ولی فرایندها تعامل با آنها در عمل - بخوانید رویکردها. همانطور که آقای رنانی گفتند به مثابه لهجه- را باید ساخت. اینجا چالش های اساسی و نزاع ها سر بر می آورند. چالش بین حقوق و هنر، فلسفه وپرسش، نظم موجود و اصلاح، اندیشه و عمل، آرامش و آسایش،حد خود و قدر دیگران!بین اینکه اندیشه کنیم دیگه چه کار کنیم؟ یا برویم بازاندیشی کنیم چه کارهایی نکنیم؟!

 

اجازه بدهید با این مقدمه و رونمایی از کلید واژه های اصلی عنوان این نشست "تمنای یادگیری، بنیان توسعه"، برویم سراغ پرسش ها و نظرها! به ترتیب و از آقای مدنیان شروع می کنم.

اشاره آقای مدنیان به بهسازی آموزش در ایران و مدل ژاپنی آن که به "کایزن" مشهور است،از منظر تاریخی قابل توجه است و از دید مقایسه ای درس آموز. اینجا بر اساس فرموده ایشان اشاره می کنم که در سال 1392 مجموعه مقالات تقی زاده در باره تعلیم و تربیت زیر نظر ایرج افشار توسط انتشارات توس منتشر شده است. مجموعه مقالات وسخنرانی آقای تقی زاده است در باره آموزش و بخش هایی از آن ناظر به رویکرد بهسازی آموزش در ایران در مقایسه با آمریکاست. توصیه می کنم به آقای مدنیان و دوستان بخوانند تا از منظر تاریخی و مقایسه ای که عرض کردم موضوع بهسازی آموزش بهتر فهم شود. به ویژه این مهم که در بهسازی آموزش (approach) رویکرد خودمان را لازم داریم .کایزن ژاپنی در بهسازی جهتی فرهنگی متفاوت دارد و بیشتر بر هرس و رفع موانع توسعه تاکید می کند.

نکته دیگری که آقای مدنیان به آن اشاره کردند و برای من جالب بوداین که فرمودند برای عمیلیاتی شدن درس پژوهی به معلمی با کیفیاتی خاص نیاز داریم. و اگر معلم  این نباشد و آن نباشد و...، این طرح بهسازی آموزش در عمل قابل اجرا نیست.یکی از اعضای این نشست هم به آن اشاره فرمودند. دیروز هم خانمی در نشست شیراز پرسیدند. این پرسش پر فراوانی است. گفتم اگر معلم ومدرسه ومدیرکل وسرکار آرانی و وزیر و کتاب درسی و راهنمای معلم و نظام ارزیابی و... کیفیتی دیگر داشته باشد چه بسا ما بهبود یافته ایم و دیگر نیازی به درس گیری از تجربه بهسازی اموزش در مدرسه ژاپنی –درس پژوهی- نخواهیم داشت. درس پژوهی بستری است برای یادگیری همه عناصری که شما به آن اشاره داشتید. و لازم است در این فرایند هر کس هر جا ایستاده است گامی به پیش نهد.

درس پژوهی بر این نظریه و منطق بهسازی استوار است که معلم و سایر عناصر و کارگزاران آموزش در فرایند بهسازی کلاس درس توانمند می شوند. نه اینکه ابتدا ممکن است در موقعیتی دیگر دور از فضا و اکوسیستم تربیتی تربیت شده و آنگاه در کلاس درس نقش آفرینی کنند. این نظریه فاقد اثربخش لازم است، نظریه جایگزین ورقیب چیست؟ نظریه جایگزین ورقیب این است که در فرآیند بهسازی آموزش، معلم هم توانمند شود و بهترین جا برای بهسازی آموزش و توانمندسازی معلم کلاس درس است. دشوار است در بهسازی بتوانیم گامی به پیش نهیم بدون همراهی همه عناصری که در اکوسیستم-زیست بوم- آموزش و نظام مدرسه ای تاثیر و نقش پیدا و پنهان دارند. نمی توانیم از سایر عناصر اثرگذار صرف نظر کنیم و فقط بر معلمان فشار بیاوریم تا همه بار بهسازی را یک تنه تحمل کنند. در فرایند بهسازی آموزش معلم نیز به مثابه یادگیرنده ظاهر می شود و یادگیری از جمله شئونات معلمی محسوب می شود. در مدرسه ای در اندونزی تعبیر جالبی دیدم "وقتی شما به مثابه معلم یادگیری را متوقف می کنید در واقع صلاحیت آموزش را از خود سلب کرده اید."

پارادایمی که کسی از در کلاس می آمد و می گفت منم که یاد می دهم وتویی که یاد می گیری ، تغییر کرده است حتی در اندونزی! بیشتر بر یادگیری همه گیر، مستمر و هم آموزی مداوم همانطور که اشاره شد تاکید می شود. همانطور که خانمی در این نشست هم اشاره کردند: هم رسانی ، هم آموزی ،از یک دیگر آموختن!مقصد درس پژوهی همین است که من معلم هم لازم است مدام یادبگیرم. البته کج تابی هایی هم در درس آموزی از مدل ژاپنی احتمالا رخ داده است. از جمله ترویج جشنواره هایی با این عنوان و تزاحم ها و کج سلیقگی هایی در مدیریت یا شیوه اجرا و به ویژه در فرایند بازبینی و بازاندیشی تدریس و نشست های پس از تدریس که برای تعامل پیرامون پنجاه دقیقه کلاس درس بر پا می شود.

 

آقای رنانی ،به چند نکته اشاره کردند ودر عین حال من را خیلی مورد لطف خود قرار دادند. حد من این ها که فرمودند نیست .من یک دانش آموز هستم در طلب مدام! انتظار آقای رنانی قابل درک است. در جستجوی لوکوموتیویست برای حمل بار توسعه عامه با عنوان روشنفکر حوزه عمومی. ولی تصور من این است این کوه پیمایی ها به مثابه داستان سیمرغ عطار به هم عملی و هم خوانی و هم آموزی بیشتر نیازمند است تا مرشد!توسعه در دنیای امروز برای آنهایی که از توسعه عقب مانده انددیگر دنبال لوکوموتیو گشتن نیست. به سان مکانیسم قطارهای شهری و زیر زمینی است. هرواگنی حدی از قدرت و ترمز و امکان جهت یابی و تصمیم سازی و شانی از حدود و اختیار، گفتن و شنیدن را دارد. در گفتمان پیشین توسعه اما همه دنبال لوکوموتیو هستند. آقای سرکار آرانی در این جا هستیم، یکی بیاید و احتمالا بیدرد وبیرنج ما را به توسعه برساند! .معنی این درخواست را می فهمم ولی این بیشتر ناظر به آسایش است؟  نه آرامش و مشامی برای توسعه را تحریک نمی کند! معنی پنهان این سخن شاید هم این باشد که ما آسایش نداریم، در عین حال می خواهیم ولی از ما هم مپرس تغییر کنیم، چیزی بخوانیم، رنج پرسشی تحمل کنیم! سفره توسعه که پهن شد ما را صدا کنید، لطفا!

بر این اساس بیان آقای رنانیقابل فهم است! او امید روزی را دارند که محمد-سان حلاج روزگار خود شوند! به این هم قانع نیستند و کیفیتی مضاعف را جست و جوی می کنند. فرمودند به امید روزی که ما او را بر دارکنیم!

وزتندی اسرارم حلاج زند دارم!

محسن از منظری چه بسا خود حلاج روزگار ماست ودر عین حال می فرمایندمحمد-سان تو بیا اسراری را بگو که من خودم از دار بیام پایین اول تو را بر دار کنم؟!

از این مطایبه که بگذریم، این بیان ایشان که ما نیاز به تعاملی بی هیجان وبی بغض وبی مچگیری وصادقانه ودوستانه ولطیف در باره معنی توسعه داریم، را بسیار مغتنم می شمارم. این که به چه انسان و بینش و دانش و مهارتی در باره او در فرایند توسعه می اندیشیم؟  در جهان بینی من انسان مهم است ! نه صرفا نیروی کار، یا سرمایه انسانی و درکتاب "آموزش توسعه"(تهران: نشر نی 1388) نیز به آن پرداخته شده است. چیزی فراتر از انسان  اقتصادی که تنها قرار است تربیت بشود برای این که شانه هایش را بدهد زیر شاخص ها و مراقب باشد تا آنها پایین نیایند!تربیت انسانی فراتر از ایدئولوژی ها! دقت کنید جوامع بدون ایدئولوژی که نیستند، جنس ایدئولوژی هایشان فرق می کند. کما اینکه بدون مسئله نیستند و کیفیت مسئله هاشان متفاوت است. روش حل مسئله هایشان فرق می کند ولذا سبک زندگی متفاوتی دارند. زیرا زندگی یعنی حل مساله! زنده بودن هم مساوی مسئله داشتن است!

این بیان آقای رنانی که معنی و فرایند توسعه به مثابه لهجه باید چشیده و هضم و جذب شود نیز بسیار آموزنده است. غرض ایشان ، اینجا احتمالا"رویکرد است که به مثابه لهجه به جان تبدیل می شود و مستمر در جریان است. تجربه دیگران به ما یاری می دهند که خودبودگی خود را فهم کنیم. یا خود را فهم پذیرتر کنیم یا به تعبیر پرسش رایج من: ما کجا ایستاده ایم؟و تعامل اثربخش برای فهم و درک پاسخ آن.

آیا کتاب "در تمنای یادگیری" به این مهم کمک کرده است؟ من مطمئن نیستم  واین را هم قبول دارم که دوستانی به ظرافت اشاره کردند که: بعضی از مسئله های ما اینجا در این کتاب نیست! این دقیقا" درست است. ولی آیا مسائلی که مطرح شده است می تواند گرمی ببخشد و گفت وشنودی اثربخش را سازماندهی کند؟البته.می توان پرسش های دیگری هم پرسید مانند این که  روایی پرسش های مطرح شده چقدر است ؟آیا می شود گفت اینها نمونه یا میانگین پرسش های موجود معلمان است ؟ و بعضی پرسش هایی که آقای احمدی به آن اشاره داشتند.

 

آقای علیخانی،به نکات درست و ظریفی اشاره داشتند.به دهه پر حادثه شصت پرداختند! البته برای بخش اول این اثر مصاحبه های بسیاری انجام شده است ولی شاید این ثر بیشتر از این گنجایشی لازم برای بحث های فصل اول را نداشته است. 

کنکور تشریحی مورد اشاره برا ی بنده البته تجربه سازنده ای بود ولی از مشکلی که ایجاد شده بود بنده اطلاع دقیقی ندارم و نمی توانم اظهار نظر کنم. خاطرم هستپرسش های تشریحی را خوب امتحان دادم. ولی بحث گزینش که چه نسبتی با این نوع سنجش ها و ارزیابی ها داشت یا همچنان دارد؟ بحث ذی قیمت و همچنان به روزی  است و می تواند در جای خود به آن پرداخته شود. ولی این بیت شما امروز برای من و شاید آقای رنانی آموزنده بود:

شخصی همه شب بر سر بیمار گریست

چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست

در باره هنر عکاسی نکاتی فرمودید که بسیار سازنده است. من از کلیدواژه "لنز" زیاد استفاده می کنم و حتی مطالعات مقایسه ای را به مثابه لنز برای فهم بودگی خودمان سازنده می دانم. از این منظر به عکاسی نظر دارد و از کلید واژه آینه گردانی در مطالعات مقایسه ای استفاده می کنم برای فهم پذیر کردن خودمان و تلاش برای فهم فهم دگری!

اشاره شما به خاطرم آورد اثری از مرحوم دکتر محمد علی مرادی، معلم شاداب و اثربخش فلسفه و مهارت های نقد در عصر ما. پس از مرگ ایشان کتابی از مجموعه مقالات ایشان به کوشش رضا نساجی منتشر شده است با عنوان « در تنگنای تفکر » (تهران: نقد فرهنگ، 1397). توصیه می کنم این کتاب را بخوانید وبه دوستان هم هدیه بدهید. درفصل آخر این کتاب فصلی هست با عنوان"دوربین عکاسی و سیطره تفکر تصویری" و امیدوارم با توجه به اشاره ای که داشتید مورد توجه شما قرار گیرد.

 

خانم جعفری اشاره داشتند به تنش وکشسانی وضرورت آن برای یادگیری شاید! به کتاب در جست وجوی معنی دکتر فرانکل اشاره کردند و این که جقدر این اثر هم چنان برای ما مهم است و پیا آور معنی. به الگوی یادگیری فردی اشاره شد و به پداگوژی. من اینجا می خواهم بر اساس آنچه فرمودند این پرسش را رونمایی کنم که پداگوژی ایرانی ما چه ویژگی هایی دارد؟و مکانیسم بهسازی پداگوژی ایرانی ما چگونه است؟

درس پژوهی مکانیسم بهسازی پداگوژی ژاپنی است. ما در اینجا نیازمند تولید مدل یا به زعم آقای رنانی تولید لهجه خودمان را داریم. ولی پیش از آن لازم است احصا کنیم و بفهمیم ما به چه زبانی سخن می گوییم، تا پرده از لهجه بخوانید "رویکرد" برگیریم.

آیا ذهن های بعضا قالبی ما این امکان را برای ما فراهم ساخته است یا باقی گذاشته است؟ به این حکایت توجه کنید. راهنما به همکارشتوصیه می کند بروید کلاس درس را مشاهده کنید و بعد هم بروید کافی شاپ ویک قهوه ویا چایی بخورید ودر مورد کلاس هایتان با هم گفت وگو کنید و از هم بیاموزید.بعد از مدتی انتظار گزارش بازبینی و بازاندیشی ارائه  می شود: رفتیم کلاس تدریس کردیم چک لیست آماده شد، مشاهد کردیم وبا شوق با هم رفتیم کافی شاپ. ولی متاسفانه تعطیل بود!

خوب راهنما می پرسد بعد چی شد!...پاسخ می رسد برگشتیم خانه! خوب می رفتید حسینیه ، مدرسه ، مسجد، پارک و....! پاسخ می آید: نه آقای راهنما! نمی شه! چون شما نوشته بودید بروید کافی شاپ!

به طنز و مطایبه شبیه است ولی چه بسا طنزی است که پرده از واقعیتی می گشاید و به فهم این رنج یاری می کند که ما بعضا چقدر ناحودآگاه در خلاقیت ناتوان می شویم.

خانم جعفری اشاره ای که شما کردید وهمکاران هم تکرار کردند در باره عدالت آموزشی بحث بسیار جدی است. درست می فرمایید در این کتاب بحث عدالت آموزشی خیلی مطرح نشده است یا شفاف نیست. ولی اینکه شما بگویید این آقا در این کتاب ،از همه چیز حرف زده به جز این بحث، نکته ظریفی است. این آدم راجع به المپیاد نظرش چیست؟ در مورد مدارس غیر انتفاعی ویا کنکورو حاشیه های آن چه نظری دارد؟ در بحث سرآمدان کجا ایستاده است. این ها پرسش هایی است که به بهانه فرمایش شما قابل طرح و بررسی است.

آقای دکتر عطاران در مجله رشد معلم مصاحبه ای با من انجام داده است با عنوان "دو سر منحنی نرمال" (رشد معلم، دوره 36، شماره 8، اردیبهشت 1397). در این مصاحبه به این دغدغه ها پرداخته ام. توصیه می کنم آن را بخوانید. در این مصاحبه به شیوه مقایسه ای به رویکرد کشورهای مختلف در توجه به دو درصدی های دو سر منحنی نرمال و نحوه مواجهه با آنها اعم از این طرف منحنی ه مغلولان حسی حرکتی و ذهنی اند و آن سر منحنی که پیشروان سنجش های هوش و بسته های آموزشی پرداخته ام. در خصوص مدارس غیر دولتی توصیه می کنم پژوهش های میدانی در این زمینه را مطالعه کنید. در عین حال تصریح می کنم که من تعبیر مافیای کنکور را قبول ندارم. کیفیت و گردش کار این موسسات بستگی به کیفیت و حضور و نقش کنکور دارد تا شما ناتوان هستید رویکرد و لهجه دیگری بیابید این آفت ها هم همراه کنکوربه شیوه ای گوناگون ظاهر خواهد شد. دست کم توانایی نظارت دستگاه ها انتظار همه ماست ولی شاید شما بخواهید بفرمایید که حالا که دستگاه های بروکراسی ما توان لازم را ندارند چه می توان کرد؟ تجربه امتحانات جهنمی در ژاپن همانطور که در کتاب "اصلاحات آموزشی و مدرن سازی" (تهران: نشر روزنگار، 1382)آمده است چه پیامی برای توانمند سازی ما دارد؟ و...

اجمالا عرض کنم که در ژاپن 9 سال آموزش دوره عمومی را دولت نظارت و مدیریت دقیقی دارد. آن را به بازار و گردش کار بازرگانی و قدرت آگهی های تبلیغاتی در رسانه ها نمی سپارد. درصد حضور بخش خصوصی در این حوزه هم خیلی کم است. در عین حال باور بر این است که آموزش متوسطه دوم و آموزش عالی را با نظارت دولت می توان به بخش خصوصی واگذار کرد. زیرا آنجا بازار کار وصنعت وخانواده و خود فرد و آموزش عالی است که تصمیم گیرنده اصلی است.

در کره جنوبی به خانواده همکارم می روم و می بینم وقت نهار فرزند ارشد خانه هم آمدند سر میز نهارخوری! می پرسم امروز مدرسه تعطیل است؟ مادرش پاسخ می دهد خیر! و ادامه می دهدمحمد-سانایشان می خواهد به دانشگاه هاروارد برود. بنابر این رفتن به مدرسه محله وقت تلف کردن است!؟ هفته ای یک روز به مدرسه می رود و تشریفات لازم را انجام می دهد. در بقیه ایام هفته موسساتی هستند که به او یاری می دهند آماده شود برای امتحانات و مصاحبه های لازم.

اینها بحث های ساده ای نیست! پیچیده و چند وجهی است. البته بعضا ممکن است از من تستی هم بپرسید و جواب بدهم ولی دقتی لازم است تا ابعاد پیجیده آن به ویژه در مقام مقایسه با سایر اقتصادها و جوامع و فرهنگ ها روشن شود. .این بحث هایی است که آقای رنانی وبعضی از دوستانشان در پویش توسعه دارند پیش می برند. امیدوارم به خروجی های اثربخشی در راستای آشنایی زدایی از دغدغه ها و پرسش های شما هم برسد.

در خصوص مدارس غیر دولتی بر درصدی از آنها که با برند های پیشینه -60تا50 سال اداره می شود و بعضا هم به شکل کلونی اداره می شوند و بخش های بزرگتری از آنها با مسائل بسیاری هم دست به گریبان هستند. نکته ی دیگری که مغفول می مانذ وجزء بنیاد هاست ، اینکه مدارس خصوصی عموما موفقیتشان به خاطر اینست که سر سفره خانواده ها نشسه اند . شما به دلیل شأن خانوادگی اتان فرزندتون را آنجا می گذارید که به کولونی شما نزدیک تر باشد یا تعبیری به ارزشهای حول خانواده شما نزدیک تر باشد. به خاطر داشته باشیم وقتی از عدالت آموزشی صحبت می کنیم این بسته های ارزشی حول مدرسه و خانواده ها را نیز واکاوی کنیم و به صورت مکانیکی همه مسائل را راهی اداره کل آموزش و پرورش نکنیم و با انگشت اشاره به گردن مدیر کل آموزش شهرتان نیندازید.

نکته دیگری که خیلی جالب بود ، اشاره به تفسیر و نقش متن است. متن که هست، عبارات برای ما قابل تفسیر است .شما خوانش خود را بیان می کنید ، می گویید:احتمالا" آقای سرکار آرانی از این جمله این را می خواسته بگوید .ولی وقتی تکس نباشد، شما ابتدا پیش فرض می سازید وبر اساس پیش فرض خود سخن می گویید. با نقل قول بار به منزل نمی رسد. ولی وقتی کتاب را باز می کنید و از روی سطرها می خوانید. تازه متوجه می شوید که اینجا مراد آقای سرکار آرانی از کلمه طیبه و حیات طیبه با آنچه در سند تحول آمده است یکی نیست. تکس قابل خوانش وتفسیر است و زمینه آینه گردانی یعنی بروز و ظهور خوانش های گوناگون را فراهم می آورد. از این منظر درس پژوهی می تواند از این مهارت "تفسیر" ما بهره برداری کند یا به تعبیر دقیق تر ما می توانیم با این مهارت درس پژوهان موفقی باشیم به شرایطی که خلاق باشیم و رویکرد و لهجه خود را بسازیم و اگر کافی شاپ تعطیل بود گفت و گو را به بهانه اینکه راهنما نوشته بود بروید کافی شاپ ...تعطیل نکنیم.

از یادآوری شما در باره کلمه طیبه سپاسگزارم. منظور من با الهام از آیات سوره ابراهیم تاکید بر کلید واژه هایی است که در این آیات آمده است. همانطور که خانم عبدالهی هم به آن اشاره کردند. به نظرم هر 50 دقیقه کلاس درس می تواند به صورت جلوه ای از کلمه طیبه طراحی و اجرا شود.

 

آقای ابطحی در باره منشور یا مدل تحلیل نظرها گفتند واز بحث  پرکتیس گفتند وخیلی برای من جالب بود وهدیه خوبی گرفتم از ایشان به ویژه به کلید واژه spiritual و معنویت اشاره کردند و بحث را از حوزه شناخت به فراشناخت ارتقا دادند. یادداشت و بیان ایشان تاییدی است بر عرض من که آنهایی که ما را تا اینجا آورده اند و تربیت کرده اند از جنس حوصله و دقت آقای ابطحی بودند. نشسته اند و دقیق خوانده اند و تامل کرده اند و فکر ساخته اند به دور از هیاهو! نویسندگانی مانند زرین کوب و شهیدی و...، مترجمانی مانند آقای فولادوند و نفیسی و.... آنها که در شب های بلند نشسته اند و با وسواس واژه واژه ساخته اند و به ما آموخته اندو تداوم فرهنگ ما بودند و به دست ما رساندند چراغی برای رهیابی! و خود نیز ما را تا اینجا رهنما شدند.با هیاهو وبا لایک خریدن و مطلب چرخاندن و همهمه و دورهمی دشوار است ره یافتن! بهتر است بنشینیم، آرام! ودر تعاملی سازنده خون دل بخوریم و در متنی غور کنیمو اثری را مرور کنیم و راه طی شده ای را به آینه افکنیم و خود را و جهانمان را در آن واکاوی کنیم! و معنی و فهمی از خود فراهم آوریم.

تاکید آقای ابطحی به چند هزار روز اول تربیت فرزندان در مراحل رشد و بهداشت محیط مدرسه و بهداشت روانی هم سازنده است. به ویژه اشاره به این که تربیت بر ترس استوار است و دور از زندگی و این که بچه ها چگونه با تدبیر و با دوستی هایشان مشقت مدرسه را از سر می گذرانند نکات تربیتی حکیمانه ای است.

 

خانم ابطحی به معلمان اشاره کردند که در ژاپن از صد نفر چند نفر معلم هستند وما در آنجا در پروسه انتخاب از صد نفر متقاضی چگونه 25 معلم انتخاب می کنیم؟ متقاضی ابتدا لازم است گواهینامه پایان دوره کارشناسی ارائه دهد به همراه گواهینامه معلمی. سپس در فرایند امتحان کتبی و شفاهی نفس گیری قرار می گیرد. برای حدود 30 سال معلم خواهد بود و در این 30 سال به طور میانگین بی 5 تا 3 سال مدرسه اش عوض می شود. اگر هم به استخدام مدارس غیر دولتی در بیاید مطابق قرارداد با آن مدارس همکاری خواهد داشت و بستگی به توافق طرفین تعیین می شود.

در فرایند مصاحبه ها سئوال مهمی که می پرسیم این است که :برای چی می خواهید معلم شوید ؟یکی جواب داد  پدرم و مادر م ومادر بزرگم و... معلم هستند. این نوع پاسخ ها معمولا پذیرفته نمی شود. چون به قول آقای ابطحی معنویت و روحی در پاسخ برای معلمی یافت نمی شود. نوع دلیل کسب وکار است و بیزینس است واین spiritual   معنویتی را ترسیم نمی کند یا دست کم اگر در درون داوطلب هست پرزنت نمی شود.

 

خانم احمدی نکته که فرمودید را ارجاع می دهم به کتاب با عنوان «فرهنگ آموزش و یادگیری» (تهران: انتشارات تربیت، 1389). این اثر به بخشی از دغدغه ها و پرسش های شما اشاره دارد.

 

آقای احمدیبه خوبی به فهم فهم دیگری ،مهارت های زندگی واینکه این داده ها یی که امثال آقای سرکار آرانی به ما می دهند با زندگی روز مره ما چه ارتباطی دارد؟ برای مثال ژاپنی ها به گونه ای توصیف می شوندکه انگار هیچ دغدغه ای ندارند.همانطور که عرض شد آنها بی دغدغه وبی مسئله نیستند بلکه مسائل خاص خودشان را دارند. ولی جنس مسئله هایشان فرق می کند .ما فکر می کنیم توسعه یعنی نقطه ای بدون مسئله!؟ تصور می کنیم می توان بار زندگی را بر داشت و برد جایی زیست و مسئله نداشت!؟ این نوع تلقی از جنس جست وجوی آسایش است و یافت می نشود گشته ایم ما! همانطور که عرض شد توسعه امری درونی و از جنس آرامش است. هزاران گرفتاری وجود دارد در ژاپن. اما اینکه بیاییم و مثلا بر آمار معلمان با دشواری های روانی و آسیب های اجتماعی و... تاکید کنیم و تحلیلی کنیم چه سودی برای ما دارد را بهتر است روشن کنیم. آیا آینه گردانی اینچنینی برای ما سودی هم دارد ؟البته بعضی وقتها ممکن است سودی داشته باشد وبه آسایش موقتی برساند ما را! برای نمونه در ده سال گذشته آمار نشان می دهد که تعداد خود کشی بزرگسالان در ژاپن کمتر شده است ولی آمار خود کشی دانش آموزان بیشتر شده است .اگر این داده ها و تحلیل آنها نکته سنجی هایی را بر انگیزد و باعث طرح پرسش های عمیقی باشد البته موثر است مثلا اگر دانشجویی برای یادگیری سئوال کند که چرا این آمار در دانش آموزان زیاد شده است ؟ پاسخ آن برای ما نقش آینه گردانی اثربخش دارد.

سئوال دیگر که پرسش پر فراوانی است مطرح شد، این که کار توی سرکار آرانی رسالتی است ، پیامبری است، آیاحریص هستید در رسالت ،یا طبیبد در پیامبری!؟این ها البته نکات جالب توجهی است و در کتاب نیز مکرر پرسیده شده است و من به آنها پاسخ داده ام. البته در برآوردن نیاز و انتظار دوستان ناتوانم. برای نمونه شما را ارجاع می دهم به صفحه 153 کتاب در همین کتاب(در تمنای یادگیری، چاپ چهارم، ص 153).

این سئوال هم سئوال خوبی است که آقای سرکار آرانی که در 28 سالگی که به ژاپن رفت در 48 سالگی چه سوغات عملی برای ایران دارد؟سوغات عملی زیادی ندارد! گفت وگو و یاری به یکدیگر برای درکی عمیق تر از خودمان و صورت بندی مسائلمان در آینه فهم دگری! مانند آنچه امروز اینجا به نمایش گذاشتیم. کافی نیست ولی لازم است.

 

خانم پور اسماعیلی اشاره کردند که آموزش امری فرهنگی است ومن می خواهم اضافه کنم که کیفیت هم امری فرهنگی است .واینکه بینیم مقلد مبتکر چیست ؟ سئوال دقیقی است . عرضم این است که ژاپن در تقلید، مبتکر امتحان پس داده ای است. یعنی مدرنیزاسیون! ولی ژاپن کشور مدرنیته نیست . ژاپن کشور مدرن است! ولی مدرنیته چیزدیگری است.ژاپنی ها فکر پیچیده ای ندارند ولی سهل انگار نیستند. به تعبیر اقای رنانی ملاصدرا ندارند و به اینکه ملاصدرا ندارند هم خیلی غبطه نمی خورند ولی انگاره های وارسی شده و سخت پرورده ای دارند. باران که می آید چتر بر می دارند! و اینکه اشاره کردید دقیق است واقعا" در تمنای یادگیری هستند.

واقعا" در تمنای یادگیری هستند ؟ شاید تعبیر آقای رنانی در باره آنها از این منظر صادق باشد که ژاپنی ها یادگیری مستمر را به جای فلسفه نهاده اند. کونوسکه ماتسو شیتا دوره دبیرستان را نیز به پایان نبرده است ولی آثار او با تیراژ ملیونی بر بنیاد عبارت ساده ای است که نقل شد: ما به بدیهیات عمل می کنیم ...ولی عمل به بدیهیات همیشه کار آسانی نیست! (کونوسکه ماتسوشیتا، گشایش مسیر، ترجمه علیرضا رضایی، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1397). و البته این نکته که اشاره کردم که در مدل بهسازی ژاپنی ها تاکید بر رفع موانع است و هرس! آنها هر از گاهی می نشینند تا بازبینی کنند که چه کارهایی نکنند! .شما بعنوان مادر وبعنوان پدر یا مدیرهرجا نشستید، گاهی بررسی کنید و اندیشه در این که چه کارهایی را نکنید. شاید این روش بهسازی به ما توانایی هرس بدهد و ما را به سوی زندگی بهتر یا کاهش آلام رهنما سازد.

به خانم عبدالهی و شما هم توصیه می کنم دو کتاب "معلم ژاپنی به مثابه رهبر؟" و "مدیر ژاپنی به مثابه رهبر" از یو شی تاکا ایشی کاوا ترجمه علی رضا رضایی (تهران: مرآت، 1395،1394)" را بخوانید. در این اثرها به خوبی به این پرسش پاسخ داده شده است که چگونه در مدرسه و کلاس درس و خانواده و سازمان ها و محیط کار و...ژاپنی ها گفت وگو سازمان دهی و رونق می گیرد و بیش از عمل به بازاندیشی در عمل توجه می شود.

در باره کلمه و حیات طیبه ، آنچه مد نظر بنده بود در پاسخ خانم جعفری عرض شد.

 

خانم بهمنی هم اشاره ای داشتند به بحث عدالت اجتماعی به ویژه در بخش آموزش و این که آیا در ژاپن این مهم چگونه است. از منظر اقتصادی اگر بخواهم اشاره کنم، اقتصاد ژاپن کاپیتالیستی است ولی از جنس غیر لیبرال آن! ، دو اقتصاد بزرگ در جهان از این منظر همیشه با هم مطالعه می شوند و بسیار هم درس آموزند، یکی ژاپن و دیگری آلمان. مناسبات عدالت اجتماعی و آموزشی نیز در این چرخه گردش کار اقتصاد قابل ترجمه و بررسی است. تفاوت های محسوسی با اقتصادی های لیبرال دارد در عین حال با کشورهای اروپای شمالی هم تمایزهای بسیاری دارد.

اینکه فرمودید دانش آموزان ما ریسک پذیر نیستند .دانش آموزان ژاپنی  هم خیلی ریسک پذیر نیستند . همانطور که در مفهوم یادگیری عرض شد بیشتر بر تمرین اشتباه نکردن تاکید دارند. ولی دانش آموزان آمریکایی تا دلتان بخواهد ریسک پذیرند و مهم تر از این که پیگیرند توانا شوند و تمرین می کنند تا پس از اشتباه چگونه از جا بر خیزند. خود نیز دست به زانو گرفته برخیزند! به نسل تازه نوآوری که من در کتاب در تمنای یادگیری به آن اشاره کرده ام به نام "نوآوری در لحظه" نگاه کنید. به توییتر ،فیس بوک ، یاهو ،آمازون ،گوگل، و...نگاه کنید. برای طراحی و عملیاتی ساختن این فناورهای نو، عموما به توانایی ریسک پذیری و برخواستن از اشتباه نیاز بیشتری است. وگرنه فناوری سخت افزاری مثلا فیس بوک را بیشتر دانشجویان فنی سال 3 هم خوانده اند و از پس امتحاناتی برای رتبه بندی حافظه که تنها نیازمند قلم و کاغذ است به خوبی بر می آیند! ولی جسارت هرس و چابکی عمل و ریسک پذیری از این نوع امتحانات و رقابت ها بر نمی آید.  البته شاید بپرسید هزار نکته باریک تر مو اینجاست!

 

آقای حسینیبه نکات قابل بررسی اشاره کردند. بحث من در کتاب در تمنای یادگیری که موضوع این نشست بود بیشتر ناظر به فراهم آوردن شرایطی برای فهم خود و تلاش موفقیت آمیز برای فهم فهم دگری است نه آنچه ایشان به جابجایی جهان بینی ها گفتند! به تعبیر آقای دکتر نعمت الله فاضلی بیشتر کوشش برای "فهم پذیر کردن خود" از نظر مفهومی و نظری مراد اصلی است.

مراد آینه گردانی است. آیینه گردانی می کنیم. این آینه گردانی ها به ما امکان یادگیری بیشتر و توان اندیشه بهتر و احتمالا نقد دقیق تر و خلاقیت اثربخش تری می دهد. دو رویکرد را با هم می سنجد، یکی مشاعی، نظری، منطقی، ذهنی و دیگری اشراقی، قلبی، عرفانی و شهودی.

نکته بنیادی فرمایشات آقای حسینی احتمالا ناظر به طبیعت گرایی شرقی ها به ویژه بودیسم و شینتوئیسم ژاپنی ها است. تا ما را در ارتباط با بحث توسعه متوجه کنند به ریشه های عمیق تر از یادگیری! خوشحالم آقای رنانی اینجا هستند و در این زمینه استادند که جغرافیا و فرهنگ و آب و هوا و بوم و زیست و انگاره های ذهنی و اخلاق و...چه نسبتی با توسعه دارند. این بحث ها در پویش توسعه ایشان هم دنبال می شود. توصیه می شود این  نشست ها با آقای رنانی و آقای حسینی و دوستانی با این ذائقه ها در باره توسعه ادامه یابد.

 

خوشحالم که خانم مهدیان در پایان به این نکته مهم به خوبی پرداختند که نسخه طبیعی توسعه خودمان زمانی که هویدا شود دیگر نیاز به واکسن گاه و بی گاه دیگران و از جمله ژاپنی ها نیست. نسخه خودمان به مثابه رویکرد و لهجه، هاضمه های قوی تری فراهم می آورد و بر بنیاد خود بودگی و بازاندیشی در خود ما محقق می شود. فرصت استمرا و شانس بالندگی بیشتری نیز می یاد. سپاسگزارم از اشاره دقیق ایشان در پایان پرسش ها.

وقت گذشته است و اجازه بفرمایید اینجا عرایضم را خاتمه دهم. می دانم هنوز پرسش ها و ابهام های بسیاری مانده است یا به تازگی ایجاد شده است!

گاهی بساط عیش خودش جور میشود

گاهی دگر تهیه بدستور میشود

گه جور میشود خود آن بی مقدمه

گه با دو صد مقدمه ناجور میشود

نمی دانم گفت و گوهای ما جور بود یا با دو صد مقدمه و تمهید آقایان مدنیان، رنانی و مرادی ناجور بود! یا شد! جور بود یا به همت شما جور شد!؟ بیش از این بضاعتی نبود. ببخشید!بسیار از شما آموختم و به رسم ادب از همه شما سپاسگذارم، خاصه مدیر این نشست جناب آقای مدنیان و مشاوران ایشان آقای رنانی و آقای مرادی. قدر شما می دانم حد خود نیز!

در پایان سپاس ویژه دارم از دوستان هیات مدیره ایما، و مهمان ویژه همه ما دراین نشست،معلم خوبم آقای الماسی از خیرین بهسازی آموزش شهرستان کاشان و همراهانشان.

 

آقای مدنیان:

 آقای دکتر سرکار آرانی از شما خیلی سپاسگزار هستیم که نکات ومطالبی را فرمودید از همه دوستان که در جلسه حضور پیدا کردند تشکر می کنیم. تقریبا" چهار ساعت جلسه طول کشید وجلسه مفید ومغتنمی بود. از همه عزیزان سپاسگزاریم .موسسه ایما به رسم یادبود این جلسه هدیه ای از صنایع دستی اصفهان را تهیه و خدمت شماتقدیم می نماید. از آقای رنانی خواهش می کنم این زحمت را تقبل فرمایند.

سرکار آرانی:خیلی سپاسگزارم.

 

logo-samandehi

ساعت

اوقات شرعی