خلاصه کتاب سوپ جوجه تلخیص توسط جناب اقای گلبانگ

معرف ی کتاب سوپ جوجه برای روح معلم :

این کتاب ۴۶۷ صفحهای مجموعه ایست گردآوری شده از خاطرات ۸۴ معلم مدرسه که وجه مشترک تمام ای ن خاطرات شرح

چگونگی تاثیری بوده که رفتار و گفتار معلم توانسته سرنوشت زندگی شاگردش را به نحو مطلوبی تغییر دهد به طور ی که وی

انسانی شایسته و موثر در اجتماع شده است و به همین دلیل معلمی را م ی توان تاثیرگذارتری ن فرد در جامعه دانست و از ای ن نظر

ارزشمندترین حرفه می باشد .ای ن ۸۴ خاطره گردآور ی شده توسط جک کنفیلد و مارک و یکتور هنسن با ترجمه راستکار

محمودزاده از انتشارات فروزش می باشد . کتاب به ۱۱ قسمت تقسیم شده و هر قسمت دارا ی عنوانی است مانند روز ی در

زندگی که شامل ۹ خاطره می باشد و با خاطره یک ی بود یک ی نبود شروع شده و قسمت دوم پاسخ به ندا ی درون شامل هفت

خاطره که با خاطره چرا تدر ی س؟ شروع شده است. از کارهای جالب گردآورنده انتخاب جمله ای از دانشمندان در ابتدای هر

خاطره است.

به طور مثال خاطره یک ی بود ی کی نبود با جمله 》شاگردان ما بسی با اهمیتتر از مطالبی هستند که برایشان تدری س می کنیم

《از مک کارت ی شروع م ی شود و موضوع آن خاطره با ا ین جمله ب ی ارتباط نیست. و یا جمله ی 》 چیز ی جز تاثیر روح

مهربان یک انسان بر روح انسان دیگرنیست《در ابتدا ی خاطره ی ابر ستاره آورده شده است. تمام این خاطره ها حاک ی از

عدم پیش داور ی معلم در هنگام رو به رو شدن با دانش آموز دارا ی ناهنجار ی و در پیش گرفتن رفتار ی مهربانانه و بردبارانه و

همچنین یافتن علل این مشکالت و تالش در جهت حل آنها با همکار ی مدرسه و والدی ن بوده است. نتیجه ا ین عملکردها تغییر

رفتار دانش آموز و تغییر سرنوشت وی بوده.

به طور مثال در مورد عدم قضاوت از رو ی ظاهر در خاطره ا ی از معلمی به نام مار ی

با جمله ای از جورج اورول شروع شده که 》 هرگز ا یده ای درباره بچه ها نداشته باشید و هرگز ایده ای برای آنها نداشته

باشید《 شروع شده.

چکیده از چند داستان:

قضاوت از رو ی ظاهر

پیش دبستانیها در نخستین روز تحصیلی وارد مدرسه می شدند. شش بچه ۴ ساله با لباسها ی رنگارنگ با جوش و خروش و

تبختر از کنارم گذشته و وارد کالس شدند.

موی سر هر ی ک به زیبایی شانه خورده و یا به روبان قشنگ مزین شده بود. نفر هفتم کمی دیر رسید او نیز به سبک و سیاق

خود لباس پوشیده بود اسمش ویلیام بود .

 

معرفی کتاب سوپ جوجه برای روح معلم :

 

این کتاب ۴۶۷ صفحه‌ای مجموعه‌ایست گردآوری شده از خاطرات ۸۴ معلم مدرسه که وجه مشترک تمام این خاطرات شرح چگونگی تاثیری بوده که رفتار و گفتار معلم توانسته سرنوشت زندگی شاگردش را به نحو مطلوبی تغییر دهد به طوری که وی انسانی شایسته و موثر در اجتماع شده است و به همین دلیل معلمی را می توان تاثیرگذارترین فرد در جامعه دانست و از این نظر ارزشمندترین حرفه می‌باشد .این ۸۴ خاطره گردآوری شده توسط جک کنفیلد و مارک ویکتور هنسن با ترجمه راستکار محمودزاده از انتشارات فروزش می‌باشد . کتاب به ۱۱ قسمت تقسیم شده و هر قسمت دارای عنوانی است مانند روزی در زندگی که شامل ۹ خاطره می باشد و با خاطره یکی بود یکی نبود شروع شده و قسمت دوم پاسخ به ندای درون شامل هفت خاطره که با خاطره چرا تدریس؟ شروع شده است. از کارهای جالب گردآورنده انتخاب جمله‌ای از دانشمندان در ابتدای هر خاطره است.

به طور مثال خاطره یکی بود یکی نبود با جمله 《شاگردان ما بسی با اهمیت‌تر از مطالبی هستند که برایشان تدریس می‌کنیم 》از مک کارتی شروع می‌شود و موضوع آن خاطره با این جمله بی‌ارتباط نیست. و یا جمله ی 《 چیزی جز تاثیر روح مهربان یک انسان بر روح انسان دیگر نیست》در ابتدای خاطره ی ابر ستاره آورده شده است. تمام این خاطره ها حاکی از عدم پیش داوری معلم در هنگام رو به رو شدن با دانش آموز دارای ناهنجاری و در پیش گرفتن رفتاری مهربانانه و بردبارانه و همچنین یافتن علل این مشکلات و تلاش در جهت حل آنها با همکاری مدرسه و والدین بوده است. نتیجه این عملکردها تغییر رفتار دانش آموز و تغییر سرنوشت وی بوده.

به طور مثال در مورد عدم قضاوت از روی ظاهر در خاطره‌ای از معلمی به نام ماری

 با جمله‌ای از جورج اورول شروع شده که《 هرگز ایده‌ای درباره بچه‌ها نداشته باشید و هرگز ایده‌ای برای آنها نداشته باشید》 شروع شده.

 

چکیده از چند داستان:

قضاوت از روی ظاهر

پیش دبستانی‌ها در نخستین روز تحصیلی وارد مدرسه می‌شدند. شش بچه ۴ ساله با لباس‌های رنگارنگ با جوش و خروش و تبختر از کنارم گذشته و وارد کلاس شدند.

موی سر هر یک به زیبایی شانه خورده و یا به روبان قشنگ مزین شده بود. نفر هفتم کمی دیر رسید او نیز به سبک و سیاق خود لباس پوشیده بود اسمش ویلیام بود .

او پیراهنی نازک و خاکستری رنگ بر تن داشت. پیراهنش شسته و خشک شده بود اما به نظر می‌رسید که اطو نخورده بود . روی سینه ی  پیراهنش تصویری از یک پارک تفریحی به چشم می‌خورد که کلمات رنگ و رو رفته آن از بالای پارک، جایی در حد فاصله لکه‌های خردل و نوشابه قرمز ، جلوه گری می‌کرد.

ویلیام از پوشیدن آن چنان مغرور به نظر می‌رسید که انگار سربازی سر دوشی‌های خود را به نمایش گذاشته بود. زانوان نخ نما و رنگ و رو رفته شلوار جینش نشانگر شخصیت کوشا و پرتلاش پسرک کوچولو بود.بچه‌ها یکی پس از دیگری آرام و خجول وارد کلاس می‌شدند و ویلیام ولنگارانه مشغول وارسی کاردستی‌های بچه‌ها بود. هفته‌ها گذشت و ویلیام هر روز با همان سر و وضع بین بچه‌های ترگل و ورگل و مادرانشان وارد مدرسه شد. او با یک وانت خدماتی که راننده‌اش را نمی‌شناختیم به مدرسه رفت و آمد می‌کرد. دلم می‌خواست دزدانه شانه ای برمی‌داشتم و موهای طلایی اش را شانه می‌زدم حتی دلم می‌خواست کاپشن نیمه باز و بسته‌اش را که لحظه‌ای از تنش بیرون نمی‌آورد به دست گیرم و صافش کنم دلم می‌خواست ساعتی به پیراهنش دسترسی پیدا می‌کردم تا آن را بی‌درنگ در آب فرو می بردم ،خوب می‌شستم، می‌چلاندم و پس از اطو در حالی که هنوز گرمای اطو را در خود داشت،

تنش می‌کردم بدتر از این پیش خود فکر می‌کردم که پدر و مادر ویلیام با پرداختن به مسائل دیگر هرگز توجهی به فرزند خود ندارند. آرزو می‌کردم ویلیام را روزی در پیراهن بی چین و چروک و کفش‌های نو می‌دیدم،  روزی ویلیام و پدر و مادرش را در یکی از فروشگاه‌های مجاور منزلمان دیدم پدرش روی چرخ دستی فروشگاه بین بسته‌های یخ زده و شیشه‌های شیر نشسته بود. ویلیام با دیدن من و بسته‌هایی که خریده بودم با وجد و شادمانی فریاد زد: خانم معلم مون، خانم ماری . پس از احوالپرسی با ویلیام وپدر و مادرش صحبت آغاز شد. سر و وضع ویلیام عالی بود. عشق و محبت از سر و روی خانواده می‌بارید. مادرش در حالی که مدام بلوز خود را مرتب می‌کرد و قبض‌های تخفیف‌دار فروشگاه را داخل دست‌هایش بر می‌زد به آرامی سخن می‌گفت و ویلیام پشت سر هم با شادمانی نام مرا بر زبان می‌آورد.  پدرش در یکی از مجتمع‌های صنعتی به عنوان کارگر تعمیر و نگهداری مشغول کار است . ساعات کاری او زیاد،خسته کننده و به خاطر ماهیت کاری غیر قابل پیش‌بینی بود . او پس از توضیح درباره علت عدم ادامه تحصیل خود اظهار داشت که از درس خواندن ویلیام بسی خوشحال است. او تصمیم گرفته بود که روز پنجشنبه با استفاده از مرخصی استحقاقی در کلاس ویلیام حاضر شود و به قول خودش ببیند که فرزندش در کلاس چه می‌کند. ویلیام گفت:مادرم امروز زود از خواب بیدار شده. از احساس شادی و خوشحالی او از بابت اینکه مادر خسته‌اش گاه گداری می‌تواند زودتر از خواب برخیزد تا او از وجودش بهره‌مند شود لذت بردم. پدر ویلیام همانطوری که قول داده بود، روز پنجشنبه به کلاس آمد او در حالی که بین بچه‌ها به غول می‌ماند روی یکی از صندلی‌های بچه‌گانه نشست و همانند بچه ای کوشا شروع به رنگ آمیزی کرد. او به هنگام وارسی کلاس مدام می‌خندید.پدر ویلیام در حالی که دست آفتاب سوخته‌اش را روی شانه پسرش گذاشته بود گفت:هدف اصلی ما از فرستادن ویلیام به مدرسه آن است که یک چیزهایی در اینجا یاد بگیرد تا وقتی بزرگ شد خوب و بد را تشخیص دهد ، رفتارش با هر کسی منصفانه باشد، و به رنگ پوست مردم هم اهمیتی ندهد. از پیشداوری خود شرمنده شدم ، چرا که ماه ها این خانواه را از روی لباس فرزندشان ارزیابی می کردم. پیش رویم مرد بی شیله پیله ای ایستاده بود که برای ابراز مهر و محبت خود به فرزند، نیازی به خرید کت پشمی حاشیه دوزی شده و جامه ی جین نداشت. او برای فرزند خود لباس‌های گران قیمت و مد روز انتخاب نکرده بود. او برای فرزند خود مهر و محبت و خوبی انتخاب کرده بود. او عشق و علاقه خود را، و امروز وقت خود را، در اختیار فرزندش گذاشته بود. ویلیام چند روز پس از دیدار پدر پیش من آمد. عجیب است که من این بار متوجه پیراهن و حتی موی سر او نشدم. هوا کمی سرد بود . اما او چنان در میدان بازی با بازوان گشوده به این طرف و آن طرف می‌دوید و نسیم ملایم را به سینه خود فرو می‌برد که گویی تابستان بود.‌ خنده ی تابناکش تمام صورت او را پوشانده بود.او در حالی که نفس نفس می زد ، گفت: می دونید چیه، خانم ماری، پد ر مادرم منو خیای دوس دارند. او را در آغوش گرفتم و گفتم : می دانم ویلیام، می دانم . من این عشق را هر روز به هنگامی که به چهره خوش تیپ تو می‌نگرم، احساس می‌کنم. او از من جدا شد و همسوی با باد دوید و رفت.

 

خاطره دیگری از این کتاب به نام:

 هدیه آنی لی

شمارش معکوس برای رسیدن به عید کریسمس شروع شده بود.

خانم استون قبول داشت که در چنین روزهایی کنترل چندان زیادی روی شاگردان خود ندارد. او پس از ۲۵ سال تدریس انگشت به دهان مانده بود که چرا عیدی به این دوست داشتنی شاگردان منضبط او را آن چنان به شاگردانی پر شَر و شور و شیطان مبدل کرده است.

پس نتیجه آن همه درس‌های حاکی از نظم و ترتیب او کجا رفته بود؟

خانم استون از روی تکه‌های کاغذی که روی فرش را تزیین می‌کرد، گذشت و خود را به چند بچه‌ای که در حال درست کردن تقویم سال جدید برای والدینشان بودند رساند و پرسید: چیه آنی لی ؟

دختر کوچولو موهای بلند و براق خود را پشت سرش انداخت و مودبانه گفت: خانم استون، اگه بتونم تقویم خودمو تموم کنم می‌تونم اونو امشب ببرم به خونه مون؟ مادرم خیلی دلش می‌خواد اونو ببینه. شاید مادرم مجبور بشه.....

خانم استون طبق عادت همیشگی خود پاسخ داد: نه، آنی لی تو هم مثل همه می‌تونی اون رو روز جمعه ببری به خونه تون.

سپس رو به همه اعلام کرد: بچه‌ها حالا دیگه وقت نظافت و پاکسازیه. خروش نامیدانه بچه‌ها همه جای اتاق را فرا گرفت: اه ه ه! نه!

خانم استون در یک جعبه چوبی را باز کرد و آهنگ معروف" شب آرام" به گوش رسید. جوّی از آرامش در اتاق مستقر شد. خانم استون سپس در جعبه موسیقی را بست و رو به یکی از شاگردان گفت: شای، از تو شروع می‌کنیم، بیا در مورد عید صحبت کن. شای جلو رفت و با صدایی که کمی قمپز داشت گفت امسال تو عید کریسمس برام یه دوچرخه قرمز می‌خرن.

خانم استون چشم‌هایش را بست و پیش خود گفت: باز شروع شد. من اینو می‌خوام ، من اونو می‌خوام.

آنی لی نفر دوم بود. موهای بلند او نور آفتاب را که از پنجره به داخل اتاق می‌تابید منعکس می‌کرد. او گفت مادرم مریض است و نمی‌تونه برای عید نان شیرینی بپزه.

چشم‌های خانم استون باریک شد و پیش خود گفت: خانم براون نه تنها هرگز به خاطر آنیلی به مدرسه مراجعه نمی‌کنه، بلکه چنته‌اش همیشه پر از بهانه‌های جور و واجوره. حتی نمی‌تونه در جلسات انجمن اولیا و مدرسه شرکت کنه. ای کاش وظایف مادریشو یه خرده جدی تر می گرفت.

آنی لی خود را به لبه میز معلم و جعبه موسیقی او کشید. تصویری از حضرت مریم روی جعبه موسیقی حک شده بود.

آنی لی در حالی که یکی از انگشتانش را به نرمی روی تصویر می‌کشید و به هنگام صحبت درخشش خاصی از چشمانش برق می‌زد ، گفت: خانماستون، وقتی مادرم خوب شد، می‌خواد یه جعبه موسیقی، عین همینی که شما دارید برام بخره.

معلم تبسمی کرد و جواب داد: خوبه، آنی لی، اما عین همینی که من دارم نمی‌تونه باشه. می‌بینی که این خیلی قدیمیه. مال مادر مادربزرگمه. یه روزی اینو می دم به یکی از بچه‌های خودم.

فردای آن روز آنی لی روبان قرمز رنگ باریکی از مخمل روی میز معلمش گذاشت و گفت: دیروزمادرم را بردند بیمارستان، اما قبل از رفتنش این نوار قشنگو داد به ام  که بپیچم دور هدیه‌ای که براش درست کرده‌ام.

خانم استون گفت: این نوار خیلی قشنگه. سپس افزود خیلی متاسفم که مادرت تو بیمارستان بستری شده.

بابام گفت که تقویمتو می‌تونی ببری بیمارستان، اگر...

خانم استون حرف او را قطع کرد و گفت: آنی لی قبلاً بهت گفته ام  که فردا تقویم‌ها رو کادوپیچی می‌کنیم و روز جمعه می‌بریم به خونه.

چهره آنی لی درمانده و نومید، به نظر می‌رسید.  اما لحظه‌ای بعد قیافه‌اش شاد شد و در حالی که چوب الفی روی میز خانم می گذاشت،به خوشحالی گفت: مادرم اینو برای شما درست کرده، بعد فوری برگشت و سر جای خود نشست. خانم معلم آشکارا متوجه موهای پریشان بی‌حالت و شانه نخورده دخترک کوچولو شد. روز جمعه فرا رسید درخت تزیین شده کریسمس وسط اتاق قرار داشت. خانم استون پیراهن سرخ رنگ پر از گل‌های سفید خود را که همیشه در عید کریسمس و روز والنتاین می‌پوشید بر تن کرده بود. بچه‌ها با سر و صدای زیاد وارد اتاق شدند اما صندلی آنی لی خالی بود.

خانم استون معذب روی صندلی خود قرار گرفت او علاقه‌ای به دانستن اینکه چرا آنی لی نیامده است نداشت. افزودن باری بر بارهای نومید کننده ۲۵ ساله دیگر برایش غیر قابل تحمل بود. در اتاق باز شد. مبصر یکی از کلاس‌ها بود. گویی پاسخ سوالی را آورده بود که بر زبانش جاری نشده بود . مبصر کاغذی تا شده به او داد. خانم استون :با نهایت تاسف باید بگویم که مادر آنی لی امروز صبح اول وقت دار فانی را وداع گفت.

خانم استون آن روز را به نحوی از انحاء سپری کرد. سپس موقعی که چشن به پایان رسید و بچه‌ها برای گذراندن عید به خانه‌هاشان شتافتند، در کلاس ماند و گریست. او برای آنی لی گریست، برای مادر

آنلی گریست، برای خودش گریست ،برای تقویمی گریست که پیام آور شادی بود و چنین نشد، و برای چوب الف قرمز رنگ مخملی گریست که آنجا بی هیچ توجهی افتاده بود.

شب دیر وقت بود که خانم استون از مدرسه بیرون آمد. ستارگان در گودی آسمان چشمک می‌زدند و راه منتهی به خانه آنی لی را منور می‌ساختند. خانم استون در حالی که جعبه موسیقی را در دست‌هایش حمل می‌کرد، نگاهی به بالا، به درخشان‌ترین ستاره آسمان انداخت و از خدا کمک خواست تا مگر جعبه ی موسیقی ، شادی را به دل های آن دو بازگردد.

 

و داستانی دیگر به نام:

اریک

با جمله‌ای از بنجامین دیسرائلی شروع می‌شود.

《آموزشی چون مشقت وجود ندارد》

تا وقتی که بین او و عاملان خشمش نا ایستاده بودم، هرگز متوجه قامت بلند بالای او نشده بودم.

متوجه نگاه‌های خوب او، لباس‌های شیک او ،و مدال صلیب گردنش شده بودم.

متوجه پوست بی‌چین و چروک و صیقلی او شده بودم.

چطوری می‌توانستم متوجه پوستش نباشم ؟ ویژگی او رنگ سیاه پوستش بود. من همچنین قبلاً متوجه بدن عضلانی او شده بودم، اما تا آن موقع خبری از قدرت و زور بازوی او نداشتم، می‌دانستم که در تیم فوتبال دانشگاه بازی می‌کند، که یکی از ستاره های تیم به شمار می رود، که پیشرفت هفتگی او گزارش می شود و نمرات نزولی اش می تواند سبب سلب صلاحیت او از بازی در تیم شود. اما درسش در کلاس من خوب بود. در واقع او در باره تاریخ آفریقا بیشتر از من می‌دانست و گاه گداری با نقل داستان‌هایی درباره نیاکان مغرورش ما را سرگرم و خوشنود می ساخت.

او با شور و شوق و حرارت در بحث‌های ما شرکت می‌کرد. او ذاتاً انسانی متعصب بود، گاهی با صدای بلند و اغلب با خشم صحبت می‌کرد . هر ازگاه یک بار از روی دوراندیشی از او می‌خواستم که احساساتش را با منطق درآمیزد.

درست است که خشم اش را فرو می‌خورد، اما من قبلاً شاهد خشمش شده بودم.

بحث‌های ما، بحث‌هایی که مسائل اجتماعی را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌داد، طبیعتاً احساسات قوی ما را بروز می‌داد ، و من قبلاً به طور یقین شاهد ابراز عقاید او شده بودم. گاهی شیوا و فصیح بودند ، گاهی پرشور و آتشین . این بار شور و هیجان نبود، خشم بود. خشم کارد به استخوان رسیده ای که سفت و سخت گرفته بود و خیال ول کردن نداشت.

ما در حال مطالعه و بررسی جنگ‌های داخلی آمریکا و تمرکز روی نیاکان غرورآفرینی چون فردریک داگلاس و غیره بودیم.

ما به هنگام بحث تاکید کردیم که طرفداران القای بردگی ، و به عبارتی، مردم عادی، زن و مرد و سیاه و سفید هدف اصلی جنگ را الغای بردگی می‌دانستند، نه جدایی و جدایی‌طلبی را. ما معضلات و شیوه‌های اعتراض به آنها را در زمان گذشته و در زمان حال مورد مطالعه و مقایسه قرار داده بودیم.

ما روی مسلک و مرام‌های گوناگون به طور عملی جر و بحث کرده بودیم. و مشغول تماشای بخش‌هایی از فیلم ۹ ساعته و مستند کن برن درباره جنگ‌های داخلی بودیم.

میزهای کلاس طوری چیده شده بود که دانشجویان روبه روی هم قرار داشتند و راهرویی عریض وسط کلاس ایجاد شده بود. به استثنای دو دانشجویی که در گوشه انتهایی کلاس زیر لبی می‌خندیدند، سایر دانشجویان ساکت و اندوهگین به فیلم می‌نگریستند.  در این لحظه دانشجویان ساکت و اندوهگین  به فیلم می‌نگریستند.

در این لحظه ، دانشجویان چشم‌های خود را متمرکز صحنه تکدر این لحظه ، دانشجویان چشم‌های خود را متمرکز صحنه تکان دهنده‌ای کرده بودند که در آن سیاه پوستی سرکش به طرز شنیعی شلاق می‌خورد. تصویر ، وجدان جمعی ما را آزرد و فریاد درد و خشم سیاه پوست اتاق پر از سکوت ما را فرا گرفت. همه به جز دو دانشجویی که در گوشه انتهایی کلاس نشسته و به طرز منزجر کننده ای‌کرکر می‌خندیدند. ساکت و خاموش بودند. من خشم او را قبلاً دیده بودم به همین خاطر از کوره در رفتن او برایم تعجب آور نبود. او چونان گدازه آتشفشان از جای برخاست و با نشان دادن مشت‌های خود دو دانشجوی سر به هوا را به مبارزه دعوت کرد. من در یک چشم برهم زدن خود را در میان آنها انداختم و برای نخستین بار متوجه قامت بلند بالای او شدم. موقعی که از بالای سرم خشماگین به آن دو می‌نگریست، گشاد شدن منخرین هایش را دیدم. رگ های برآمده گردنش را هم دیدم. بوی بدنش را ،  که زده بشتر از عطری که زده بود،  به وضوح شنیدم.  بازویش را گرفتم و متوجه عضلاتش شدم، به چوب گره‌دار درخت گردو می‌ماند.کوشیدم آرامش کنم.

"خواهش می‌کنم ....خواهش می‌کنم ،بنشینید." سپس پیش خود به حرف‌هایم ادامه داده گفتم: "این راه و رسم بیدار کردن وجدان خفته آنان نیست. حالا وقتش نیست، راهش این نیست." نمی‌دانم چند دقیقه طول کشید تا ما همین جور رو در روی هم ایستادیم .صدای قلبم را می‌شنیدم. شاید صدای قلب او بود، چه می‌دانم. دقایقی گذشت زنگ خورد. همگی دانشجویان نفس عمیقی کشیدند و کلاس را به آرامی ترک کردند. دو دانشجو، که از خشم او به هاس افتاده بودند،  آرام از اتاق خارج شدند. ما دوتا رو در روی هم غرق احساس، میخکوب در جای خود ایستادیم، و من با تجسم برجستگی‌های پوست بدن سیاه پوست سرکش روی تصویر، زجر و شکنجه بی‌اثر سیاه پوست جوانی را که در مقابلم ایستاده بود احساس کردم.

من قبلاً از خشم او با خبر بودم، اما تا به امروز از رنج و اندوه او خبر نداشتم.

در آخر به نظرم می رسد خواندن خاطراتی از این دست می تواند برای دانشجویان تربیت معلم بسیار آموزنده باشد.

 

 

پایان

 

نظرات امانوئل کانت درمورد تعلیم وتربیت تلخیص شده توسط اقای دکتر عجبی

 

به نام خدا

خلا صه کتاب تعلیم و تربیت اندیشه هایی درباره آموزش و پرورش

تالیف: امانوئل کانت

ترجمه: دکتر غالمحسین شکوهی

شرح مختصری در مورد کانت:

کانت در سال 1724 در آلمان و در خانوادهای مسیحی متولد شد.کانت کانت در سن  46 سالگی کرسی پروفسور رشته منطق

و متافیزیک را در شهر کنگزبورگ به دست آورد. وی 15 سال آخر عمر خود را با مشکالت حاد ماموران سانسور سپری کرد.

آنها او را متهم به تحقیر بعضی از اصول متن مقدس مسیحی کردند.

کانت به عنوان آدمی با برنامه ریزی دقیق و مشخص روزانه معرفی میشود. تنها تزیین خانهاش پرتره ای از روسو بود. مردم

شهر کونیکسبورگ می توانستند ساعتهایشان را بر اساس برنامههای کانت تنظیم کنند. به خاطر اینکه او در اجرای

برنامههای روزانهاش من جمله پیادهروی بسیار دقیق بود. اما هنگامی که کانت مطالعه کتاب امیل اثر روسو را آغاز کرد

گردش روزانه خود در زیر درختان شهرش را فراموش کرد تا کتاب را یکباره تمام کند.کانت همچنین یکی از برجستهترین

متفکران روشنفکری بود که از ایده نژاد دفاع کرد. کانت در سالهای پایانی عمر به اندیشههای زرتشت نیز عالقمند شد. وی

از اندیشمندانی مانند هیوم و روسو بسیار تاثیر پذیرفته و بر فالسفه بعد از خود مانند هگل تاثیر زیادی گذاشته است.

شرح مختصری در مورد دکتر شکوهی:

دکتر شکوهی که با عنوان پدر علم تعلیم و تربیت ایران نیز شناخته میشود، اولین وزیر آموزش و پرورش جمهوری اسالمی

و دارای مدرک دکترای علوم تربیتی بود و دارای 60  سال سابقه تعلیم و تربیت و چهره ماندگار تعلیم و تربیت ایران را می

باشد. وی زاده خوسف از توابع بیرجند در سال 1305 است.

2

پیش گفتار

کتاب اندیشه هایی درباره آموزش و پرورش شامل بخشهای: مقدمه مترجم فارسی ، مقدمه مترجم فرانسوی و اصول 113 گانه

کانت در خصوص آموزش و پرورش هست که که به تلخیص)در بیست و یک بند ادغام شده( مورد اشاره قرار گرفته است.

مقدمه مترجم فارسی

خواننده با مطالعه این کتاب نه فقط با نظرات کانت راجع به تعلیم و تربیت آشنا میشود، بلکه عالوه بر آن، کانت را در عین

حال از زاویه دانش آموزش و پرورش و فلسفه تعلیم و تربیت می شناسد. از وضع عمومی تعلیم و تربیت آلمان قرن هجدهم

آگاه شده و به علت تاکید کانت روی بعضی نکات پی میبرد. از جریانات فکری و موسسات تربیتی این دوره و نحوه

موضعگیریها در قبال مسائل تعلیم و تربیت مطلع شده و بدین طریق، سیر اندیشه صاحب نظران را در بستر تاریخی آن

مشاهده میکند. ارتباط فرایند تربیت را با مابعدالطبیعه درک و در هر یک از این موارد با سوابق فکر کانت و متفرعات آن

در گذشته و آینده آشنا میشود.

مقدمه مترجم فرانسوی

کانت در سرتاسر دوران اشتغالش معلم بود. در نوشتههایش به اندیشههای زیادی درباره آموزش و پرورش برمیخوریم. به

روشنی نظر او را درباره مساله عدم توافق محتوای آموزش با امکانات ذهنی دانش آموز میتوان دید. آموزش غالباً معلوماتی

را عرضه میکند که دانش آموز هنوز واقعاً در سن درک آن نیست. اینجا آموزش نظم طبیعت را مختل میکند. به جای اینکه

آموزش و طبیعت را به این طریق در برابر یکدیگر قرار دهیم، بهتر است آنها را به هم مربوط کنیم یا الاقل آنها را طوری

هدایت کنیم که به یکدیگر بپیوندند. با در برابر هم قرار دادن آنها جز بار آوردن دانشمندانی ساختگی که دانش در آنها

رشدی ایجاد نکرده بلکه ظاهرشان را به لعابی اندوده است، کاری از ما ساخته نیست و به همین دلیل است که دانشگاهها

بیش از سایر موسسات جامعه، مغزهای آشفته تولید میکنند.

همچنین کانت مانند روسو میخواهد که از آموختن اندیشهها خودداری کنیم. باید اندیشیدن آموخت. موضوع آموختن

محتوای یک کتاب نیست. این فکر عمیقاً در ذهن کانت جایگزین شده که تعلیم و تربیت بزرگترین و دشوارترین مسالهای

است که آدمی با آن درگیر است.

وضع مدارس عمومی قرن هجدهم در آلمان را در چهار نکته میتوان خالصه کرد، در مقام اول کیفیت معلمان کامالً تاسف

آور بود. اغلب اوقات معلم مدرسه، کارگر داوطلبی بود که گاهاً پیدا نمیشد و این وظیفه را اشخاص مختلف، تجار ورشکسته،

دانشجویان مردود و معلوالن جنگ عهدهدار میشدند. همه کسانی که چیزی بلد بودند، می خواستند سمتی جز معلمی

مدرسه داشته باشند. شغل معلمی مدرسه پناهگاه همه کسانی شده بود که نمیتوانستند جای دیگری کار پیدا کنند و

آموزش نزدیک به دو قرن به چنین افرادی واگذار شده بود. در مقام دوم حضور در مدرسه نامرتب بود. از آنجایی که مدرسه

بیفایده به نظر میرسید، معموالً اولیا اطفال خود را به حضور مرتب در مدرسه وادار نمیکردند. در مقام سوم مدرسه به

3

اندازه کافی نبود و در مقام چهارم تعلیمات مدرسه از سیاست ارتجاعی کلیسا و سالطین رنج میبرد. متاسفانه در قرن هجدهم

مفهوم کودک را نیز نمیشناختند. معموالً کودکان همه جا لباس بزرگسال بر تن داشتند چه فقیر و چه ثروتمند. لذا الزم

بود مدارس به کلی بازسازی شوند. مدارس از لحاظ سازمان اولیه معیوب بودند و خود معلمان به بازآموزی نیاز داشتند. این

دگرگونی تنها با یک انقالب سریع ممکن بود نه یک اصالح تدریجی.

توجه به این نکته حائز اهمیت است که آزادی که مانع تشکیل تعلیم و تربیت به عنوان علم میشود همان چیزی است که

مساله تعلیم و تربیت را مطرح میکند. کانت میگوید» آدمی تنها مخلوقی است که باید تربیت شود«. به علت آزادی خود

آدمی موجودی دارای صیرورت است و در میان همه موجودات فقط آدمی به راستی، هستی زمانی دارد. حیوان با غریزهاش

هرچه تواند بود هست. بدین معنی که هیچ گونه هستی زمانی ندارد و به محض اینکه به دنیا آمد هر چه در وجودش الزم

بوده، نهاده شده است. اما نقطه قوت آدمی قوه تکامل آن است قوهای که با مساعدت مقتضیات، سایر قوا را متوالیاً به ظهور

میرساند. حیوان پس از هزار سال همانند نخستین گونه اولیه خود است. انسان در آغاز هیچ نیست، چون آزاد است، آزادی

اش به روشنی نمایانگر پوچی است که خود آدمی باید هستی خویش را از خالل صیرورت از آن رها کند از این رو تعلیم و

تربیت مسئله خاص انسان است، آدمی چه باید بشود چه میتواند بشود، قدرتهایش تا کجا میتواند پیش برود...

اگر فقط موجودی با طبیعت برتر تعلیم و تربیت ما را عهدهدار میشد در آن حال میتوانستیم بدانیم که از آدمی چه میتوان

ساخت. آدمی آزاد است و در نتیجه میتواند بینهایت پیشرفت کند. برای بهرهمند شدن از امکانات بیپایان در اختیار آدمی

انسان باید بلد باشد خود را تربیت کند. اما آدمی مساله تعلیم و تربیت را حل نکرده و چون آزادی از دسترس معرفت عقل

آدمی به دور است نمیتواند آن را به طور کامل حل کند و این دور منطقی به وجود میآید: برای درست تربیت کردن باید

درست تربیت شده باشیم. کانت به پیروی از روسو میگوید گویا مشیت الهی بر آن بوده که آدمی ناگزیر خیر را از وجود

خود به دست آورد. لذا گویی چنین مخاطب قرار گرفته: »به دنیا درآیی. تو را به همه استعدادهایی که الزمه خیر بودند

مجهز کردم. بر توست که آنها را بپروری و به این طریق شقاوت و سعادتت به خودت مربوط است«. پس باید تجربه را دنبال

کرد یا به عبارتی از نسلهای گذشته درس گرفت.

کانت به حق معتقد است که گاهی باید به تنبیه متوسل شد و تنبیه را به دو صورت اخالقی و مادی آن میپذیرد. ولی با

پاداش خیلی موافق نیست. زیرا معتقد است پاداش به کودکان روحیهای کاسب کارانه میدهد. تعلیم و تربیت وقتی عمیقاً

فهمیده شود همان تجربه کل انسانیت است. به همین جهت کانت تعلیم و تربیت و سیاست را در فکر واحدی به هم مربوط

میکند:»دو مکشوف انسانی است که میتوان به حق آنها را به عنوان دشوارترین یافتههای بشر در نظر گرفت فن حکومت

کردن بر مردم و فن تربیت کردن آنها«. تصور اساسی و فکر پرتوانی که بعد الهام بخش فلسفه آلمان خواهد گردید این

موضوع است که سیاست و تعلیم و تربیت تفکیک ناپذیرند. از طرفی باید بدانیم اگر دولت در کار آموزش و پرورش دخالت

کرد و در جهت دیکته کردن برنامههای درسی وارد شد موفقیت در کار خوب غیر ممکن است و اتریش نمونه خوبی از این

موضوع است. اداره مدارس باید به دانشمندان واگذار شود.

کودکان اقتدار را بیش از آزادی دوست دارند و این عالقه منشأ اغلب عادات ناپسندی است که کودکان به آنها مانوسند. مثالً

بالفاصله بعد از تولد گریه میکنند خشمگین میشوند تا دیگران را کامالً مطیع ارادهشان کنند.

4

لذا اگر در جوانی آدمی را به حال خود بگذارند و با وی هیچ مخالفتی نکنند در سرتاسر دوره زندگی خوی وحشیگری را

حفظ میکند. پس رفتار آدمی باید در ضبط آورده شود و در آموزش و پرورش فرصتی منفی وجود خواهد داشت که کانت

آن را انضباط مینامد. فقدان انضباط عیبی بزرگتر است تا فقدان آموزش. زیرا این یکی میتواند بعد ترمیم شود ولی طرد

وحشیگری امکان ندارد و اشتباهی که در مورد انضباط رخ دهد، جبران ناپذیر است.

آن کس که آموزش ندیده باشد خام است، آنکه منضبط نباشد وحشی است.

کانت درین رابطه میگوید با ایجاد عادت می توان مردمان را بار آورد. افالطون میگوید از میان حیوانات وحشی، اداره کردن

کودک از همه دشوارتر است. زیرا همان اندازه که منشا فکری هنوز مجهز نیست، همان اندازه از لحاظ دوز و کلک بارورتر

است که در هیچ حیوان دیگری مشابه ندارد. اما کانت اعتقاد دارد تعلیم و تربیت با بار آوردن و ایجاد عادت به پایان نمیرسد

و برای این کار مفهوم کار را معرفی میکند و میگوید اینکه کودکان یاد بگیرند کار کنند حائز اهمیت فراوان است. آدمی

تنها جانوری است که باید کار کند. کار ابتدا تبعیت است. کار کردن، شناسایی بار زندگی، واقعیت آن و گردن نهادن به

مقتضیات آن است. خواه تغییر ماده باشد و خواه انجام وظیفه. مستلزم تبعیت از قوانینی است که برخاسته از دیگران است

و در عین حال ذهنیت و حریت هم هست. ضمن کار آدمی دست به اقدام و عمل هم میزند. کانت میگوید آدمی

سرگرمیهایی که میتواند زندگیاش را مطبوع گرداند هوش و فرزانگیاش و حتی حسن نیتش را با کار نشان میدهد. با کار

کردن انسان بین تبعیت و حریت، موجبات عبور خود از طبیعت به فرهنگ را فراهم میکند.

چه مدتی تعلیم و تربیت باید طول بکشد؟ تا زمانی که طبیعت خواسته که آدمی از آن پس شخصاً خود را اداره کند. تا وقتی

که غریزه جنسی در او رشد کند. تا وقتی که بتواند پدر شده، الزم باشد خود تربیت دیگران را عهدهدار گردد. یعنی تقریباً تا

16سالگی. بعد از16  سالگی تربیت ثمربخش نیست. بدین معنی که تعلیم و تربیت دیگر نمیتواند در کودک تغییر واقعی

ایجاد کند و فقط میتوانند تکمیل کننده باشد.

کانت سه دوره در تعلیم و تربیت تشخیص میدهد. دوره نخست دوره پرورش تن است که کانت هنوز آن را تربیت طبیعی

مینامد. مرحله دوم تربیت فکر و پرورش روان است. مرحله سوم تربیت اخالقی است که قطعیترین اهمیت را قائل است و

بنیانگذار تربیت دینی خواهد بود.

مراحل مختلف تربیت باید با هم هماهنگ باشند. مثالً در کودکی که طی آن پرورش تن مهمتر است، نباید از رهبری کودک

به پاسخگویی به بعضی مقتضیات اخالقی غفلت شود.

تربیت اولیه باید فقط منفی باشد. یعنی چیزی بر پیش بینیهای طبیعت نیافزاید، تنها باید مزاحمتی برای طبیعت ایجاد

نشده باشد. والدین باید مراقبت کنند که در کودک عادتهایی که برای خلق و خوی زیان آور میباشد ایجاد نشود. مادر باید

از لذتی که حین مشاهده غذا خوردن کودک احساس میکند صرف نظر کند. اما با توجه به اینکه پرورش تن از پیش متضمن

نوعی تربیت اخالقی است، والدین عالوه بر هر چیزی از پاسخگویی به جیغ زدن بچه ها خودداری خواهند کرد. گوش دادن

به جیغ زدن اطفال بدون تشخیص اینکه پای درد و رنج یا بوالهوسی در میان است، کودکان را سلطه جو و منفور بار میآورد

و قلب و خلق و خوی ایشان را تباه می کند. نخستین تباهی، زاییده تسلیم شدن به اراده سلطه جوی کودک است، چنانکه

بتواند هر چیزی را با جیغ زدن به دست آورد. کانت دقیقاً نمی گوید از چه سنی تربیت بدنی باید آغاز شود. چند سال باید

5

طول بکشد. چند ساعت باید به آن اختصاص یابد. تربیت بدنی را از بازی جدا نمیداند. فکر تربیت بدنی که کار واقعی و

هدایت شده بدن باشد)مانند ژیمناستیک(، در او دیده نمیشود. بنابراین محتوای تربیت بدنی خوب یا بد، از روی فعالیتهای

خود به خودی کودک مشخص خواهد شد.

کانت به دالیل آشکار اخالقی، رقص را که به حق میتوانند به عنوان نخستین شکل تربیت بدنی هدایت شده ملحوظ گردد

کنار میگذارد. در مقابل مثل الک و رسو شنا را توسعه میکند.

کانت بر آموزش سنتی خرده میگیرد که صراحتاً فهم تصور و حتی خود عقل را فدای حافظه میکنند. کانت منکر ارزش

حافظه نیست و پرورش آن را الزم میداند ولی آموزش که تنها مبتنی بر حافظه باشد، سطحی و مخصوصاً مخرب است.

سطحی است چون فقط به کار پرورش حیوان بارکش می آید و مخرب است چون سرانجام به نابودی قوه قضاوت میانجامد.

وی در این رابطه میگوید به خاطر سپردن بسیار الزم است اما سزاوار نیست که به تمرین ساده بدل شود. مثل وقتی که

دانشآموزان به حفظ کردن خطابهها وادار میشوند.

با مزیت قائل شدن برای حافظه، آموزش سنتی نه تنها تعادل سازمانی ذهن را بلکه عالوه بر آن سلسله مراتب واقعی قوای

ذهنی را بر هم زده است. چون باعث شده است که قسمت اعظم سعی روی حافظه که در شمار قوای عالی نیست، متمرکز

شود. حافظ منفعل است در صورتی که ذهن فعالیت آزاد خالق و غیر مقلد دارد. بنابراین نباید فرصت اساسی تعلیم و تربیت

در اختیار حافظه قرار گیرد. حافظه به خاطر فهم و قضاوت پرورش خواهد یافت. حافظه، نوعی پراکندگی و جابجایی ذهن

است. در حافظه، ذهن خود را گم میکند. زیرا دیگر آفریننده نیست. حافظه گرایش به سادگی و تنبلی است و علی رغم

صورت ظاهر، حافظه در حال تمرین، درست عکس کار است و آدمی را به سوی بردگی میلغزاند. رهایی آموزش از چهارچوب

حافظه سبب خالصی آن از لفاظی خواهد شد. حافظه نباید جز با چیزهایی که عالقمند به حفظ کردن آنها هستیم و رابطهای

با زندگی واقعی دارند اشغال گردد. لذا کانت تاریخ را نه به عنوان ماده درسی که باید فرا گرفته شود، بلکه همچون وسیلهای

بسیار خوب برای ورزش فهم و قضاوت مینگرد.

کانت معتقد است طبق روش سقراطی شاگرد به جای اینکه اندیشهها را ساخته و پرداخته از خارج دریافت دارد، خود آنها

را بسازد. البته اجرای روش سقراطی در قلمرو اخالق کامالً امکانپذیر است ولی در خصوص روشهایی که در مدرسهها باید

حاکم باشد چندان مناسب نیست. چون معلم با چند دانش آموز سر کار دارد. به عنوان مثال برای آموزش شرعیات از روش

پرسش و پاسخ بهرهگیری شود. کانت جغرافیا را مهمترین ماده درسی میداند. البته در درجه اول این سلیقه شخصی اوست

چون خود یک جغرافی دان بود. او در این رابطه میگوید نقشههای جغرافیا چیزی دارند که همه کودکان حتی خردساالن

را مجذوب میکند. تعلیمات علمی اولیه باید مخصوصاً با جغرافیای ریاضی و طبیعی مربوط باشد. زیرا جغرافیا میتواند

درسی، زنده و با روح باشد. در قلب این برنامه که منظور اولیه آن شناساندن محل سکونت آدمی یعنی کره زمین است و بنا

بر مالحظات اخالقی، شاگرد را آماده میکند که خود را نه تنها به عنوان فرد یا در مقام شهروند، بلکه به عنوان آدم درک

کند. کانت همچنین ارزش بسیار باالیی برای ریاضیات نیز قائل است. به یاری ریاضیات میتوان محتوای تعلیمات را متناسب

و متوازن ساخت و دانش را با ظرفیتهای ذهنی سازگار کرد.

حال نوبت به عمیقترین قسمت تعلیم و تربیت، یعنی تربیت اخالقی میرسد.

6

از دیدگاه کلی، تربیت اخالقی عبارت است از تکوین خوی و منش. کانت تعاریف زیر را برای خویی و منش اینگونه پیشنهاد

میدهد: استعداد عمل کردن طبق اصول یا استواری عزمی که طبق آن میخواهند کاری را انجام دهند و همچنین ثبات در

اجرای واقعی آن. کانت ثبات رای و منش را به حدی مهم میداند که تصدیق میکند که وقتی ببینیم انسان بد با سرسختی

اغراض خود را پیگیری میکند، احساس ارزشی در قلب ما تولید میشود. خوی و منش آدم بدجنس بسیار بد است، با این

همه، مشاهده اینکه تصمیماتش را با سرسختی به موقع اجرا میگذارد خوشایند است. نظم و ترتیب منشا و اساس ثبات

است. رعایت نظم در فعالیت، مانع تکوین روان بی ثبات و سر به هوا میشود. میتوان کودکان را به حال خود گذاشت تا در

امور بیاهمیت دست به انتخاب بزنند ولی بعد از انتخاب، باید همواره آنچه را که یک بار به عنوان قانون پذیرفتهاند، دنبال

کنند.

منش از سه عنصر اساسی ترکیب میشود: اطاعت، صداقت و حسن معاشرت. اطاعت باید درونی شود و به پیروی از خود

یعنی استقالل اخالقی تبدیل شود که به معنی آزادی است. بدین ترتیب انسان همیشه زمام اندیشه را در کف خود خواهد

داشت و منشا عمل از درون خواهد بود. به همین خاطر است که در تربیت اخالقی سعی نخواهد شد به کودکان دستور داده

شود یا بیش از اندازه از تنبیه استفاده شود. کودک باید یاد بگیرد طبق قواعدی که درستی آنها را درک میکند عمل نماید.

البته با پاداش دادن اعمال نیک و با کیفر دادن اعمال بد میتوان کودک را مطیع ساخت. اما با این کار فردی

بیسواد و بیمنش تولید خواهد شد که به مالحظه اوضاع و احوال عمل و فکر میکند. چنین میکند تا از فالن

مزایا برخوردار شود، چنان میکند تا از بهمان نامالیم در امان بماند. صرف نظر از اینکه بداند آن چه میکند

خوب است یا نه.

جزء مهم دیگر در تکوین منش، صداقت است. آنکه دروغ میگوید منش ندارد. کانت برای صداقت، اهمیت بسیار باالیی قائل

است، تا جایی که به استناد کتاب مقدس یادآور میشود که بدی نه از راه گناه بلکه از طریق دروغ به دنیا راه یافته است.

البته کانت رازداری را میپذیرد. میگوید پرده پوشی همیشه تقلب شمرده نمیشود و گاهی جایز است. لیکن کتمان حقایق،

دستاویز نومیدانه است. دروغ قبل از هر چیز عدم توافق عمیق با خویشتن به گونهای است که آدمی را تا حدی دون شأن

انسانیت تنزل دهد. لذا صداقت عالمت اصلی و مهم منش به شمار میآید.

قاعده حسن معاشرت را میتوان در عبارت زیر یافت: »خود را به جای دیگران بگذار«. تربیت اخالقی از طریق حسن معاشرت

به شادمانی منجر میشود.

کانت از اینکه بعضی از معلمان ارتباط فکری و اخالقی کودکان را تسهیل نمیکنند عمیقاً متاسف است. وی معتقد است

کودک باید خوش خلق باشد به این معنی که نه فقط حساس، تاثیر پذیر و خوش برخورد، بلکه در بند حقوق دیگران باشد.

کانت به مربی توصیه میکند به شدت مراقب مناعت کودک باشد. غفلت از این موضوع، منش را به کلی فاسد میکند.

مناعت کودک با رهبری او به امید پاداش چنانکه پای حیوانی در میان است، آسیب میبیند. همچنین مناعت کودک وقتی

لوسش کنند لطمه میخورد و باالخره وقتی کودک را شرمنده سازند، مناعتش پایمال میشود. شرمندگی و خودبینی دو

نقطه مقابل مناعت هستند.

7

حل دشوارترین مساله تعلیم و تربیت بر عهده تربیت اخالقی است. تربیت اخالقی باید تعلیم و تربیت را تمام کند. این مساله

خود، مساله ای مضاعف است. از یک سو با بالغ شدن کودک، مساله جنسی و از سوی دیگر مساله دینی مطرح میشود.

بحث کانت درباره مساله جنسی کامالً روشن است. اوالً نوجوان را در بیخبری نگه داشتن غیر ممکن است و سکوت، بد را

بدتر میکند. تنها روش ممکن برای مربی در قبال مساله جنسی صراحت است. استمنا به نظر کانت عمل خالف طبیعت در

معنی جدی آن است. آن را قاطعانه محکوم میکند. کانت میخواهد که نوجوان با اطمینان به اینکه انتظار به وی اجازه

خواهد داد به موقع خود در عین حال آدم و شهروند باشد و همزمان از طبیعت و از آداب و رسوم پیروی کند. با صبر پیش

گرفتن از این مخاطره بگریزد. مربی وظیفه دارد مسیر نیروهای اضافی نوجوان را با هدایت او به تمرینهای بدنی منحرف

کند.

در خصوص تربیت دینی کانت اذعان میکند که این مساله راه حل واقعی قطعی ندارد. در دنیای کنونی نمیتوان منتظر ماند

تا قبل از اینکه کودک پس از شکوفایی عقل به تصور خدا برسد، چیزی از آفریدگار نشنود. به عنوان مثال، کودکان شاهد

برگزاری مراسم مذهبی هستند. وادار کردن کودکان به از بر خواندن ماشین وار دستورالعملهای مذهبی، هیچ سودی جز

القای تصوری احمقانه از پرهیزگاری ندارد. بهترین راه برای روشن کردن تصور خدا تشبیه او به پدری است که همه ما تحت

مراقبت او به سر میبریم. به این طریق میتوان به گونهای ثمربخش وحدت بنی آدم را که همگی اعضای یک خانوادهاند

نشان داد. همچنین باید مفاهیم دینی بر اخالق مبتنی گردد نه اینکه اخالق از مفاهیم دینی استنتاج شود. کانت امیدوار

است کودک مبنای دین را در خود پیدا کند و دین امر حفظی، تصوری ساده و تقلید محض نباشد. اگر به این ترتیب تعلیم

و تربیت کامل شود کودک از ارزش زندگی خود به عنوان فرد در مقام شهروند و به عنوان آدمیزاد کامالً آگاه است، میتواند

حسابرسی روزانه نفسش را حس کند و در زمانی که روزهایش در حال به سر آمدن است زندگیش را ارزیابی کند.

اندیشه های درباره آموزش و پرورش

1 - آدمی تنها آفریدهای است که محتاج تعلیم و تربیت است. از تعلیم و تربیت در واقع پرورش)سرپرستی و تغذیه طفل(،

تأدیب و تعلیم توأم با فرهنگ اراده میشود. از این قرار آدمی متوالیاً طفل)نیازمند سرپرستی(, کودک)نیازمند تأدیب( و

دانش آموز )نیازمند آموزش( میباشد.

2 -حیوان نیروی خود را به محض اینکه اندکی از آن برخوردار گردید به کار میبرد. حیوان نیازی به مراقبت ندارد. حداکثر

به خوراک، گرما یا نوعی حمایت نیازمند است. بسیاری از حیوانات به تغذیه نیازمندند ولی نیازی به سرپرستی ندارند. مراد

از سرپرستی، مراقبت مهرآمیز و توجه والدین به بازداشتن فرزندانشان از کاربردهای زیان آور نیروهایشان است. مثالً چنانچه

حیوانی هنگام به دنیا آمدن مانند نوزاد آدمی جیغ بزند، مطمئناً طعمه درندگان خواهد شد.

3 -تأدیب، طبیعت حیوانی آدمی را به طبیعت انسانی تبدیل میکند. آدمی چون غریزه ندارد، ناگزیر باید برای رفتار خویش

برنامهریزی کند. اما چون خام به دنیا میآید، نمیتواند یکباره چنین کند. دیگران باید به جایش این وظیفه را عهدهدار شوند.

تأدیب، فقط جنبه منفی دارد و اثر آن این است که سرکشی طبیعی آدمی را خنثی کند. در عوض آموزش، بخش مثبت

تعلیم و تربیت است. تأدیب، باعث میشود که آدمی به قوانین انسانی گردن نهد و لزوم تبعیت از آنها را احساس کند. این

8

منظور باید زود حاصل شود. به همین خاطر بچهها در ابتدا به مدرسه نمیروند که چیزی یاد بگیرند. بلکه باید عادت کنند

ساکت بنشینند و آنچه را از آنها خواسته شده انجام دهند.

4- عشق به آزادی چنان در طبع آدمی قویست که وقتی یک بار به آزادی خو گرفت هر چیزی را به خاطر آن فدا میکند.

به همین دلیل باید هرچه زودتر به تأدیب توسل جست وگرنه تغییر خلق و خوی بعدها دشوار است. در حیوان، وجود غرایز

این امر را غیر الزم ساخته است. البته آواز خواندن پرندگان از این امر مستثنی است و جوجهها از والدین خود آواز خواندن

را یاد میگیرند. سنت آوازخوانی پرندگان صادقانهترین و پایدارترین سنتهای جهان است.

5  -اگر فقط موجودی با طبیعت برتر از انسان تربیت آدمیان را به عهده میگرفت در آن حال احتماالً از امکانات رشد کامل

آدمی با خبر میشدیم. اما چون امکان پذیر نیست، برآورد دقیق ظرفیتهای آدمی برای ما مشکل است. قصور در تأدیب

زیان آورتر از قصور در فرهنگ است. زیرا اشتباه در تأدیب را هرگز نمیتوان جبران کرد.

6-فکر اینکه طبیعت آدمی بر اثر تربیت، روز به روز بهتر خواهد شد و اینکه میتوان به تعلیم و تربیت صورتی که مناسبتر

با انسانیت است داد، نشاط آور و شورانگیز است و چشم انداز آینده سعادتمندتر نوع انسان را پیش رویمان میگسترد.

طرح یک نظریه تربیتی ولو نتوانیم آن را یکباره تحقق بخشیم، کمالی مطلوب و بیضرر است. نباید این اندیشه را با وجود

مشکالتی که در راه تحقق آن وجود دارد، امر واهی پنداشت. البته تعلیم و تربیت، فنی است که اعمال آن فقط با جمع شدن

نتیجه تجارب چند نسل باید تکمیل شود. هر نسل برخوردار از دانش نسلهای قبل هر روز بهتر از روز پیش میتواند تعلیم

و تربیتی فراهم کند که استعدادهای ذاتی آدمی را در ابعاد بایسته آن توسعه دهد. مشیت الهی بر آن تعلق گرفته که آدمی

خیر نهفته در ذاتش را خود به ثمر برساند.

دو تا از ابداعات بشر را میتوان از بقیه مشکلتر دانست؛ ۴ -هنر کشورداری ۷ -هنر تعلیم و تربیت و مردم هنوز درباره

معنای واقعی این دو اختالف نظر دارند.

7 -معموالً والدین تنها در بند آنند که فرزندشان در زندگی کامیاب شود و حکام نیز رعایا را فقط به چشم ابزاری در خدمت

مقاصد خویش مینگرند. والدین در بند خانه و فرمانروایان در بند کشورند. هیچ کدام خیر عمومی و کمالی را که برای انسان

مقدر شده و برای آن آمادگی طبیعی دارد نصب العین قرار نمیدهند. لذا طرح تعلیم و تربیت باید جهت جهانی پیدا کند.

به همین دلیل اداره مدارس باید کالً به نظر روشن بینترین کارشناسان موکول شود.

۸ -تعلیم و تربیت سختگیر برای نیرومند ساختن بدن بسیار سودمند است. منظور از تعلیم و تربیت سختگیر تعلیم و تربیتی

است که از ایجاد روحیه راحت طلبی در کودکان جلوگیری کند.

۹ -در خصوص تشکیل خوی و منش باید کودک همواره آزادیاش را حس کند اما به وجهی که با آزادی دیگران مخالفت

نکند. پس کودک باید با مقاومت روبرو شود. برخی والدین با همه خواستههای فرزندانشان مخالفت میکنند تا بردباری آنان

را ورزیده سازند. اما این کار ظالمانه است. باید آنچه که کودک نیاز دارد را به وی داد و سپس گفت همین است و بس. این

تصمیم باید قطعی و غیر قابل برگشت باشد. اگر کودکان برای داشتن چیزی گریه کنند، هرگز نباید با تقاضایشان موافقت

شود. ولی اگر خواستههایشان را درست مطرح کنند و به مصلحتشان باشد باید به آن ترتیب اثر داده شوند. بر اثر چنین

9

رفتاری کودک به راستگویی خو میگیرد. فساد اخالق بر اثر تن دادن به اراده جابرانه کودک به طوری که بتواند هر چیزی

را با جیغ و داد به دست آورد، شروع میشود.

رد تقاضای کودک همیشه باید غیر قابل برگشت باشد و چنانچه دلیل مخالفتی منطقی موجود باشد، درخواست کودک و

لغو به دفعات تکرار شود، پذیرفته نخواهد شد. در هم شکستن اراده کودک وی را غالم صفت میکند در حالی که مخالفت

طبیعی، وی را سر به راه میسازد.

10 -قسمت مثبت تربیت جسمی، فرهنگ نامیده میشود. همین بخش وجه تمایز انسان از حیوان است که مبتنی بر ورزش

قوای ذهنی است. کودک باید در جمع نه مزاحم باشد و نه مصدع. باید خود را با کسانی که وی را دعوت میکنند خودمانی

نشان دهد و در عین حال سر نگهدار باشد. بی آنکه گستاخی کند صریح باشد راه هدایتش به سوی این هدف این است که

در هیچ موردی طبیعتش را تباه نکنیم، نباید مفاهیمی از آداب دانی به وی بدهیم که تنها ترسو و کمرویش میگرداند یا به

عکس وی را به فکر خودنمایی میاندازد. برای کودک چیزی خندهدارتر از رفتار پسندیده پیشرس نیست.

11 -آدمی به اشتغال حتی در مواردی که واجد جنبههای اجبار یا اضطرار میباشد، نیازمند است. آدم باید طوری مشغول

باشد که مستغرق در هدفی که پیش رو دارد از خود بیخود گردد و بهترین نوع استراحتش، استراحت بعد از کار باشد. لذا

کودک باید به کار کردن خو بگیرد و مدتی به کارآموزی بپردازد. و بهترین جا برای پرورش گرایش به کار کردن مدرسه

است.

12 –کلا می که میگوید دانش هر کس به قدر حافظه اوست کامالً صحیح است از این رو پرورش حافظه بسیار الزم است.

لیکن به خودی خود ارزش ندارد. مثالً مردی که از حافظه قوی برخوردار ولی فاقد قوه تمیز باشد، لغتنامه متحرک بیش

نیست. با این وجود این باربران بازار ادب را فایده هم متصور است. زیرا اگر از خودشان کار مفیدی ساخته نیست، الاقل مواد

اولیه الزم برای کارهای سودمند دیگران را فراهم میکنند. یادگیری حفظی تنها به خاطر ورزیدن حافظه، مثل یادگیری

خطابهای با از بر کردن آن، بیفایده است. حافظه باید تنها برای چیزهایی که حفظ آن حائز اهمیت میباشد و برای زندگی

واقعی سودمند است به کار گرفته شود. خواندن داستان حافظه را تضعیف میکند و بدترین چیز برای بچههاست. درس تاریخ

وسیله عالی برای ورزش قوه تمیز و قضاوت است. قوه قضاوت اعمال کلیات در موارد جزئی است و قوه استدالل درک

ارتباط کلی با جزئی است.

البته باید در عین حال که به پرورش فهم و ادراک میپردازیم، حافظه را هرچه زودتر پرورش دهیم، مثالً از راه خواندن و

نوشتن یا گیاه شناسی و تاریخ طبیعی و همچنین جغرافیای ریاضی از طریق سفرنامههای مزین به نقشه و اطالع از وضع

کنونی سطح کره زمین.

13 -در پرورش اخالقی، اگر مبنا را بر سرمشق، تهدید و تنبیه بگذارند همه چیز از دست میرود. نتیجه حاصل از تأدیب

انضباط است نه تربیت. باید مراقبت کرد که کودک طبق اصول کلی مقبول خویش و نه فقط از روی عادت رفتار کند. نه

تنها خوش رفتاری کند، بلکه از آن روی خوش رفتار باشد که آن را درست میداند. در واقع در تربیت اخالقی کودک باید

نقش فعال داشته باشد و منفعل نباشد و همواره اصل حاکم بر عمل خویش و نتایج آن را درک کند.

11

14 -موفقیت تربیت اخالقی در گرو بصیرت عمیق وسیع والدین و معلمان میباشد. تربیت اخالقی، ذهن را در اندیشیدن

ورزیده میسازد. کودک باید یاد بگیرد که طبق قواعد کلی که موجه بودنشان برایش قابل درک است عمل کند. منشا قواعد

کلی رفتار، باید باطن آدمی باشد. اگر در صدد استقرار مبانی اخالقی هستیم نباید تنبیه کنیم. تقدس و تعالی اخالق بدان

پایه است که نباید با قرار دادن آن در ردیف انضباط از قدر آن بکاهیم. نخستین قدم در مورد تقویت اخالقی، تشکیل منش

است. منش آمادگی برای عمل طبق قواعد کلی است. ابتدا قواعد کلی مدرسه سپس قواعد کلی بشریت. وقت شناسی در

تشکیل منش تاثیر بسزایی دارد. بیش از هر چیز فرمانبرداری ،در خوی و منش کودک کیفیت اساسی محسوب میشود.

هرگونه سرپیچی از دستور نشانه عدم فرمان برداری و مستوجب تنبیه است. تنبیه یا مادی است یا اخالقی. البته باید با

احتیاط صورت بگیرد تا مبادا به بنده خویی بینجامد. پاداش دادن هم خوب نیست چون آنها را خودخواه بار میآورد و مایه

مزدور صفتی است. تنبیههایی که با نشانه خشم به اجرا گذاشته شوند، نتایج نامطلوبی دارند و کودک تنبیه را به عنوان

عواقب ناشی از تاثر فرد مینگرد و خود را قربانی آن تصور میکند. در صورتی که هدف آن فقط اصالح است. کودکان را نباید

با مفهوم شرمساری آشنا کرد. این مفهوم در مواردی قابل استفاده است که وارد مرحله نوجوانی شدههاند. تاثیر تربیتی شرم،

مستلزم آن است که قبالً تصوری از افتخار در ذهن جاگیر شده باشد.

15 -کیفیت اساسی دیگر در پایه گذاری منش کودک صداقت است. کسی که دروغ میگوید فاقد منش است و اگر هم چیز

خوبی داشته باشد تنها به سرشتش مربوط است. کودکانی که گرایش به دروغگویی دارند بیشتر به دلیل نیرومندی قوه

تخیلشان است. اگر دروغ کودک سبب فتنه انگیزی باشد باید به تنبیه متوسل شد. تحقیر دروغگو تنها تنبیه مناسب برای

آن است. به هر حال باید از داشتن هر نوع بغض و کینه نسبت به کودکان احتراز کرد.

16 -سومین کیفیت منش، قابلیت اجتماعی است. کودک باید بتواند با دیگر کودکان رفیق شود. کودکان همچنین باید ساده،

آرام و نگاهشان همچون خورشید روشن و باصفا باشد. تنها قلبی شادمان قادر است از ارتکاب عمل صالح احساس خوشنودی

کند. دینی که مردم را افسرده کند، ساختگی و دروغین است. زیرا حق تعالی را باید با قلبی آکنده از نشاط و نه از روی اجبار

پرستش کرد.

17 -به کودکان جز آنچه متناسب با سنشان است نباید تعلیم داده شود. بسیاری از پدران و مادران از اینکه فرزندانشان زود

یاد بگیرند و مثل سالخوردگان سخن بگویند شادمان میشوند ولی معموالً این قبیل کودکان به جایی نمیرسند. کودکی که

به نصایح حکیمانه یک بزرگسال مجهز باشد پا از گلیم کودکانه خویش بیرون نهاده، میمون وار تقلید میکند.

18  -تربیت عملی شامل مهارت، عقل معاش یا تدبیر و اخالق است. عقل معاش یا تدبیر هنر به کار بردن مهارت درباره مردم

است. نخستین گام در راه تشکیل منش پسندیده کنار گذاشتن شهوات است. آدمی باید خو بگیرد که در قبال تمایالتش

طوری رفتار کند که به شهوت بدل نشود. باید یاد بگیرد که از آنچه را نارواست، چشم بپوشد. اعمالی مثل زیارت و ریاضت

و روزه گرفتن اثرات چندان مثبتی بر تغییر ناگهانی رفتار ندارد. نمیتوان انتظار داشت چنین آداب و رسومی از یک آدم

تبهکار به یکباره فردی پرهیزگار بسازد.

19 -برای پایه گذاری منش اخالق کودک باید برای آنها تکلیف قرار داد. اول تکلیف کودک نسبت به خودش و دوم تکلیف

کودک نسبت به دیگران.

11

تکلیف کودک نسبت به خودش این است که از شأن و مقام خاص آدمی آگاه باشد و بداند که وظیفه دارد طوری عمل کند

که شرافت نوع بشر را خدشهدار نکرده باشد.

در خصوص تکلیف کودک نسبت به دیگران باید هرچه زودتر، محترم شمردن حقوق دیگران را به کودک القا کرد و مراقب

بود که طبق آن عمل کند. جای مطالعه دروسی که درباره حقوق مردم )این عزیزترین چیز دنیا نزد خداوند( صحبت میکنند

در مدارس خالی است. احساس غم برای دیگران چندان فایدهای ندارد تا اینکه کودک احساس وظیفه خود را نسبت به یاری

رساندن به آنها تحریک کند. کودک باید نه از احساس بلکه از وظیفه شناسی لبریز باشد.

کودک باید یاد بگیرد که بیزاری از سرکشی و حماقت را جانشین دشمنی، ترس از وجدان خویش را جانشین ترس از مردم

و مجازات الهی، عزت نفس و وقار ذاتی را جانشین ظن و گمان مردم، ارزش ذاتی اعمال را جانشین گفتهها و انگیزهها، عقل

را جانشین احساس و نشاط و شفقت همراه با خوشرویی را جانشین فداکاری آمیخته با ترشرویی، شرمندگی و دلتنگی کند.

همچنین باید از اینکه برای روی آوردن شانس اهمیت زیادی قائل شود، وی را بر حذر داشت.

20 -در خصوص تعلیم مفاهیم دینی و مذهبی چون هنوز کودک از تکلیف شناختی ندارد نمیتواند تکلیف مستقیم خویش

نسبت به خدای را درک کند. اگر میشد موجباتی را فراهم نمود که کودکان هرگز شاهد مراسم مذهبی نباشند ترتیب صحیح

این بود که ابتدا توجهشان را به اهداف بنی آدم جلب نمود. سپس قوه قضاوتشان را ورزیده کرد. بعد مطالبی درباره نظم و

زیبایی شاهکارهای طبیعت به آنها آموخت و بعد بر اساس این مقدمات برای نخستین بار مفهوم خدای را با آنها در میان

گذاشت.

دین، اعمال اخالق در قلمرو معرفت خداوند است. اگر دین با اخالق پیوندی نداشته باشد تنها به کوششی برای جلب حمایت

تبدیل میشود. اگر دین فقط بر حکمت الهی مبتنی باشد هرگز نمیتواند چیزی از اخالق را شامل شود. در چنین دینی جز

ترس از یک سو و قصد و نیتهای جهت یافته از تصور پاداش از سوی دیگر پیدا نمیشود و در نتیجه آیینی موهوم خواهد

بود. پس اخالق باید سرآغاز باشد و الهیات در پی آن بیاید.

در خصوص مسائل جنسی نیز باید نوجوان را از شهوترانی و همچنین کام گرفتن از خود بر حذر داشت. با کار مداوم و با

اختصاص حداقل مدت الزم به خوابیدن و در رختخواب به سر بردن، می توان از چنگ انگیزههای این عمل رهایی یافت.

21 -به هیچ وجه نباید به کودکان اجازه داد حتی یک بار به خدمتکاران دستور بدهند. آگاهی از تساوی مردم در بحبوحه

عدم تساوی مدنی)نابرابری در رتبه اجتماعی( را باید کم کم به وی القا کرد. همچنین نوجوان باید بداند تصمیم نگرفتن بهتر

از گرفتن و اجرا نکردن است. باید احساسات انسان دوستانه نسبت به دیگران و سپس جهان وطنی را توسعه داد. باید به

کودکان آموخت که روان خود را با عالقه به پیشرفت عالم بشریت گرما بخشند. باید به جوان نشان داده شود که امید به

برخورداری، پربارتر از حصول آن است و در آخر اینکه رسیدگی به حساب روزانه زندگی ضروری است طوری که بتوان در

آخر عمر ارزش هستی خویش را تخمین زد.

 تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.....

گسست وپیوستگی نسلها اقای محمد کاظم علیخانی

نسل ها ـ پیوستگی یا گسست ؟

پرداختن به تغییراتِ بین نسلی ، از چند دهه پیش در جهان شروع شده و در حوزه هایی مانند علوم

اجتماعی ) به ویژه جامعه شناسی( ، آموزش و پرورش ، مراکزِکالن تصمیم گیری و.... مورد توجه قرار گرفته

است .

از آنجا که جهان با سرعتِ چشمگیری در حال تغییر است و دستاوردهای علمی و فناورانه ، در بازه های

زمانی کوتاه ، متحول می گردد ، پرداختن به تغییرات بین نسلی ، ضرورتی انکار ناپذیر به شمار می آید که

غفلت از آنها پیامدهای ناخواسته ای خواهد داشت.

در این نوشتار ، متنِ کوتاه شده ای از چند مقاله ، نوشتار و مصاحبه ارائه می گردد

نسل : در معنای عام یا از نقطه نظر زیستی و شجره شناختی ، به یك رستة هم دوره که در یك زمان از

یك دنیای مشترك بهره می گیرند ، نسل گفته می شود.

در جمعیت شناســـــی نیز نسل به گروهی از افراد اطالق می شود که مرحله ای از حیات را با

یك دیگر آغاز کرده یا پایان داده باشند. مانند گروهی که در یك زمان فارغ التحصیل می شوند،

گروهی که در یك زمان بالنسبه نزدیك به هم به دنیا آمده یا ازدواج کرده اند...

و در جای دیگر چنین تعریف شده است :

افرادی که در فاصلة زمانی معینی به دنیا آمده اند و موقعیت های تاریخی خاص و عالیق خاص در سطح

فردی و دستگاهی آن ها را از هم تفکیك می کند

پیوند بین نسل ها : پیوند میان نسلها زمانی است که حوزه ارزشها، هنجارها و رفتارهای دو نسل با هم

منطبق باشد؛ در این حالت، همدلی میان نسل سالخورده و جوان و احترام متقابل همراه با انتقال تجربه از

نسل قبل به نسل بعد و زندگی مسالمتآمیز دیده میشود.

تغییر بین نسلی : ) شکاف ، گسست (

در هر جامعه ای به تناسب تغییرات اجتناب ناپذیر اجتماعی » شکاف نسلی « و فرهنگی رخ می دهد.

برخی صاحب نظران تفاوت های بین نسلی را نه تنها امری بدیهی بلکه شرط الزم برای پیشرفت و توسعة

جامعه می دانند،

منظور از فاصلة نسلی، تفاوتهای عمیق هنجاری و رفتاری است که میان نسل اول )پدربزرگ و مادربزرگ(،

نسل دوم )والدین( و نسل سوم )نوهها( پدید میآید. در این رویکرد رابطة نسلها با یکدیگر بر مبنای

احساس بینیازی و استقالل کامل است که در عمل منجر به فاصلهگرفتن از یکدیگر میشود و به مرزبندی

و جدایی کامل از هم میانجامد.

اما در جوامع "در حال گذار" وضع به گونة دیگری است. در این جوامع، با رشد نهادهای تازة مدنی و ایجاد

تغییرات پیوسته در جنبه های گوناگون شبکة سنتی زندگی ، ارزش هایی متفاوت با هنجارها و باورهای

سنتی بین نسل جدید ظهور می کند.

از آن جا که این ارزش ها در ابعاد مختلف خود سازگاری و هماهنگی چندانی با هنجارهای مورد قبول

جوامع سنتی ندارند، حوزة ارزش ها به یکی از کانون های بی ثباتی و بحران تبدیل می شود؛

به این صورت که هر گونه شکافِ "ارزشی ـ هنجاری" میان حال و گذشته، بایدها و نبایدهای متفاوتی را

فراروی نسل های مختلف قرار می دهد و گسستی ژرف را میان آنان موجب می شود.

این امر زاییدة اختالل در فرایند انتقال ارزش ها و هنجارها، نارسایی در فرایند اجتماعی شدن، و کاهش

مقبولیت و مشروعیت گروه های مرجع ارزشی است.

صاحب نظرانی كه شکاف نسلی در ایران را مسئله اي اجتماعی می دانند در واقع نزاع میان نسل

ها را یکی از مهم ترین جلوه هاي نزاع یا گسست فرهنگی در جامعة ایران و یکی از سرچشمه

هايبیثباتیاجتماعیتحلیل میكنند كه زمینه را برايشکاف بیننسل جوان، به منزلة حامالن

ارزش هاي نوین و نسل پیر، در نقش نمایندة مقاومت فرهنگی در مقابل این ارزش ها، فراهم می

كند

بر این اساس، می توان گفت شکاف نسلی بیش تر در سایة همین تفاوت و نزاع فرهنگی قابل توضیح

خواهد بود و شاخص اصلی این تنازع فرهنگی را می توان شکاف های ارزشی در جامعه دانست.

به وجود آمدنِ گسست بین فرزندان و والدین، به معنای تبدیل »خانواده هستهای« به »خانواده تكنسلی«

است؛ چنانچه میان » والدین « و » پدربزرگها و مادربزرگها « شکل گیرد، به مفهوم تبدیل » خانواده

گسترده « به » خانواده هستهای « است و چنانچه بهطور همزمان میان » پدربزرگها و مادربزرگها «، »

والدین « و » نوجوانان و جوانان « ایجاد شود، به معنای تبدیل » خانواده گسترده « به » خانواده تكنسلی

« است.

در صورتی که گسست یاد شده بین » نوجوانان و جوانان « و » افراد بالغ « شامل معلمان، مربیان، استادان

و اطرافیان یا میان » نسل نوجوان و جوان « و » مراجع قدرت « شامل سازمانها، نهادها و مراکز رسمی

جامعه بهعنوان نماد حکومت اتفاق افتد ، باز هم شاهد نوعی شکاف نسلها خواهیم بود که در حیطهای

گستردهتر و عمیقتر روی خواهد داد. این شکاف از جنبه اجتماعی و سیاسی حائز اهمیت بیشتری است و

حتی ممکن است به رفتارهای ضداجتماعی نیز منجر شود. البته در این موارد، رفتارهای ضداجتماعی هدف

نیستند بلکه همچون وسیله و ابزاری برای » اثبات ذات « و » ابراز وجود « مورد استفاده قرار میگیرند .عامل

اساسی در » رفتارهای ضداجتماعی « با توضیح »هویت منفی« تبیین میشود.

اریکسون معتقد است که بسیاری از افراد هنگامی که دچار بحران هویت میشوند، احساس پوچی، از خود

بیگانگی، تنهایی و غربت میکنند و حتی گاهی به دنبال »هویت منفی« میگردند. این هویت درست

برخالف آن چیزی است که اولیا و جامعه برای آنان در نظر گرفتهاند. بسیاری از رفتارهای ضد اجتماعی و

ناسازگارانه نوجوانان و جوانان را میتوان از این دیدگاه توجیه کرد

تاجیك شکاف نسلی را چنین تعریف میکند:

شکاف نسلی در واقع نوعی شکاف اجتماعی است و شکافهای اجتماعی به معیارها و مرزهایی داللت دارند

که گروههای اجتماعی را از یکدیگر جدا می سازند و یا در تقابل با یکدیگر قرار میدهند .

گسست نسلی:

گسست نسلی به موقعیتی اطالق میشودکه حداقلی از تضاد فرهنگی و اجتماعی، که منشا تزاحم نسلی

است، بین دو نسل وجود داشته باشد.

به عبارت دیگر دو نسل به لحاظ معرفتی، نوع زندگی و مرجع تصمیم گیری ممکن است در تعارض با

یکدیگر قرار گیرند. به نظر معیدفر مفهوم گسست یا انقطاع نسلی به بزرگترین و گسترده ترین اختالف

میان نسلها اشاره دارد و این مفهوم کمتر در فرهنگهای التین دیده میشود و تحت این عنوان کمتر مقاله

یاکتابی یافت میشود

برخی از عوامل مؤثر در گسست نسلها:

1 )از خود بیگانگی

روند پرشتاب و فزاینده زندگی معاصر بهگونهای توجه انسان را جذب کرده است که فرصتی باقی نمیماند

تا او به خود بپردازد، در حوزه مسائل مربوط به هویت خویش تأمل کند و پاسخ سؤالهای بنیادین درباره

خود را بیابد. بنابراین، به مرور زمان از »خود« بیگانهتر و دورتر میشود و احساس تنهایی نیز به جای

احساس بالندگی مینشیند.

2 )گسست عاطفی، زمینه گسست فکری

از پیامدهای عصر جدید، تأکید بیش از حد بر » فردیت « انسان است؛ به گونهای که به تدریج به پدیده »

خودشیفتگی « آدمی منجر میشود. به اعتقاد اریك فروم » انسانِ خودشیفته « از مظاهر عصر جدید است.

انسانی که پیوسته منتظر است تا دیگران محبت و عشق خویش را نثارش کنند ولی چنین وظیفهای را

برای خود در قبال دیگران قائل نیست.

3 )فناوری پیشرفته ارتباطات :

از دستاوردهای عصر ارتباطات، ظهور رایانههای عظیم و پدیدههایی همچون اینترنت و ماهواره است. ماهیت

این پدیدهها برای نسل جوان جذاب و فوقالعاده است. در حالی که نسل بالغ را چندان برنمیانگیزد؛ زیرا

آنان بیش از مجذوب شدن، احساس نگرانی میکنند.

بنابراین، معادلهای که در آن نسل جوان جذب فناوری پیشرفته ارتباطات میشود و نسل بالغ از آن فاصله

میگیرد، به مرور زمان به جدایی نسلها از یکدیگر منجر خواهد شد

4 )بلوغ دشوار و نوجوانی پررنج

صاحبنظران، بلوغ را مقطع دشوار زندگی و نوجوانی را دوره انتقال به سالهای جوانی میدانند. فهم و درك

شرایط بلوغ هم برای خود فرد و هم برای اطرافیان مشکل است و ادامه آن در سالهای نوجوانی، بر این

دشواری میافزاید.

از پیچیدگیهای موضوع، یکی این است که بزرگترها بعضی از رفتارهای نوجوان را بهدرستی و دقت

تفسیر نمیکنند و اغلب زمینه برچسبزدنهای منفی به وی را فراهم میکنند. تداوم چنین بینشی نسبت

به نوجوان، به تدریج وی را دلسرد میکند و از اعتمادبهنفس او میکاهد. از این رو، نوجوان به اطرافیان و

افراد بالغی که منشأ تصور منفی از وی هستند، بیاعتماد میشود و از آنان فاصله میگیرد و به کسانی که

به تمجید وی میپردازند ـ یعنی همساالن و دوستان ـ میپیوندد. عالوه بر این، نسل نوجوان و جوان به

دلیل ماهیت دوران رشد، نوعی غرور دارد. به همین سبب، برای ارتباط با نسل بالغ پیشقدم نمیشود و

در نتیجه قادر به بیان خواستههایش از نسل بالغ نیست. این امر نیز تا حد زیادی موجب فاصله گرفتن

نسلها از یکدیگر و بیگانگی عمیق میان آنها میشود.

5 )انقطاع فرهنگی :

در تعریف فرهنگ آمده است: » مجموعه عادات، باورها، هنر، موسیقی و سایر دستاوردهای تفکر انسانی که

به دست گروهی از مردم در زمانی خاص به وجود آمده است..«

بر مبنای چنین تعریفی، فرهنگ پدیدهای متأثر از تالشهای جمعی مردم در حوزه اندیشهها و باورهاست

و فصل مشترك میان جامعه و مردم محسوب میشود. بنابراین، از یك منظر میتوان گفت که فرهنگ

عاملی است که دو یا چند نسل را به یکدیگر پیوند میدهد و در صورتی که جامعه دچار انقطاع فرهنگی

شود، به طور طبیعی دچار انقطاع نسلها نیز خواهد شد؛ زیرا عامل وحدتبخش ،که همان فرهنگ ملی و

خودی است، در میان آنها حضوری بامعنا ندارد

6 )فقدان هویت اجتماعی

در تبیین هویت اجتماعی میتوان گفت که چنانچه فرد را از جنبه نقشها و وظایف اجتماعیاش مورد

مطالعه قرار دهیم و متقابالً انتظارات جامعه از وی را بررسی کنیم، به درك هویت اجتماعی او نزدیك

خواهیم شد

اگرچه برخی اندیشمندان و نویسندگان مانند هابز، نیچه، استیرنر و لودانتك معتقدند که بشر هرگز اجتماعی

نمیشود و در عمق وجود خود احساس غربت و بیگانگی میکند و رفتار اجتماعی خیرهکنندهاش سطحی

و تصنعی است، اندیشمندانی دیگر بر آناند که به مرورِ زمان از شدت غلبه تمایالت شخصی کاسته و بر

دامنه و وسعت عواطف و ادراکات شخص نسبت به دیگران افزوده میشود

بنابراین، هویت اجتماعی به معنا و مفهوم » احساس پیوند با دیگران «، درك جایگاه و منزلت فرد در جامعه

و » درك انتظارات متقابل فرد و جامعه «، پدیدهای است که در نسل نوجوان و جوان بهعنوان یك نیاز و

ضرورت مطرح میشود.

بر این اساس، هرگونه عاملی که موجبات » هویت اجتماعی « یك نسل را تضعیف و کمرنگ کند، متقابالً

بر پیوند آن با جامعه اثر میگذارد. با سست شدن پیوندهای یاد شده، جدایی نسلها از یکدیگر به مرور

زمان محقق میشود.

تعارض ) تقابل ( بین نسلی :

با مطالعه وضعیت جوامع درگذشته در می یابیم که تفاوت بین نسلها پدیده تازهای نیست، بلکه ازگذشته

در جوامع انسانی وجود داشته است.

اما پدیده تعارض و رویارویی نسلی ، ویژه جوامع جدید بوده و تا قرن بیستم نشان جدی از آن دیده نشده

است .

چنین وضعیتی ابتدا از رویکرد منفی یك نسل به نسلی دیگر آغاز می شود

رویکردی که بر طرد، مقابله و تخطئة یکدیگر استوار است و در عمل به تعارض، تخاصم و تضاد آنها منجر

می شود.

معموال چنین روشی را نسل جوانتر علیه نسل مسن تر از خود، به کار می گیرد..

از بعد اجتماعی، تقابل نسل ها در رفتارهایی مانند هنجا رشکنی، درگیری با مقررات و قوانین

معنا پیدا می کند.

پیشینة تاریخی :

یکی از اسناد تاریخی در زمینة نگرانی از گسست نسل ها ماجرای محاکمة سقراط است. صبح یك روز که

سقراط قدم به بازار شهر گذاشت، اعالمیة زیر را دید که علیه او به دیوار چسبانده شده بود:

سقراط متهم به خیانت است: نخست به دلیل اینکه خدایان شهر را نمی پرستد و خود، خدای تازه ای آورده

است؛

دوم به دلیل اینکه جوانان را فاسد می سازد. مجازات این دو گناه مرگ است

مدعی اصلی وی تاجر چرم فروشی به نام " آنوتوس " بود. وی با سقراط کینه شخصی داشت؛ زیرا سقراط

پسر او را اندرز داده بود که از کار پدرش )دباغی(دست بردارد

و خویشتن را وقف تحصیل فلسفه کند. آنوتوس از اینکه فرزندش شغل او را برنگزیده و از او جدا شده بود،

خشمگین شد

و اصرار داشت که مجازات فاسد کردن جوانان نباید کمتر از اعدام باشد. نزاع، نزاعِ میان چرم و » علم «

بود و بدبختانه در این منازعه، چرم پیروز شد و سقراط دستگیر و در محکمه به مرگ محکوم گردید .

كارل مانهایم در مطالعات جامعه شناختی خود بحث نسلها را به طور جدی مورد بررسی قرار داده و سعی

در تفکیك معانی متعدد نسلی از قبیل موقعیت نسلی، واقعیت نسلی و واحد نسلی نموده و تالش کرده تا

این اختالط معانی را روشن کند.

در موقعیت نسلی، افراد باید در یك فضای تاریخی و فرهنگی یکسان به دنیا آمده باشند، ولی واقعیت نسلی

چیزی بیشتر از حضور مشترك در یك دوره فرهنگی یا تاریخی و نیازمند یك حلقه اتصال عینی تر است .

بحث پایانی :

از نتایج یك پژوهش آماری در ایران چنین برداشت می شود که :

 در فرهنگ هنجاری جامعة ایران، عالیق و ارزش های مذهبی و تعلقات و سنن بومی نقش مهمی دارند.

نفی فرهنگ بیگانه، نفی مصرف گرایی غربی، دوری از نشانه های هویت غربی و مدگرایی، حضور در مراسم

مذهبی، اهمیت به نشانه های دینی مثل قرآن و حجاب زنان، حمایت از تفکیك جنسیتی، عالقه به مسافرت

زیارتی، و استفاده از رسانه های داخلی از جمله ویژگی های فرهنگ هنجاری و ایدئولوژیك است

در طرف مقابل، همنوایی با ارزش های جهانی، تأثیرپذیری از جریان های جهانی مصرفی، مدگرایی، حضور

در مراسم غیرمذهبی و جشن ها، نقش حیاتی لذت و اهمیت سرگرمی، تفکیك زدایی جنسیتی ، پذیرش

تجلی زیبایی زن در حوزة عمومی و اصرار نداشتن بر نشانه های دینی، ترجیح مسافرت سیاحتی، استفاده

از رسانه ای غیرداخلی مثل ماهواره از جملة هنجارها و ارزش ها به حساب می آیند.

در بستر فرهنگیِ ایدئولوژیك، نسل پیر به منزلة حامی ارزش های سنتی در تعارض با نسل جوان متأثر از

ارزش های نوگرایانه قرار می گیرد و چه بسا نسل های قدیمی از این باورها و عقاید به منزلة عملکردی

برای حفظ سلطة نمادین خود بر نظام ارزشی موجود و برتری طلبی نسبت به نسل جوان نیز بهره گیرند

شکاف نسلی از آنرو نگرانكننده است كه با بحران هویت پیوندي وثیق و عمیق یافته است.

به طور کلی ، دربارة شکاف و گسست نسلى در ایران سه دیدگاه وجود دارد:

1 )دیدگاهى که از وجود » شکاف نسلى بزرگ « در ایران حمایت مىکند.

2 )دیدگاهى که » شکاف بزرگ « را » توهم « دانسته، آن را ناشى از فریب افکار عمومى از سوى رسانههاى

عمومى مىداند.

3 )دیدگاه بین دو دیدگاه پیشین که اعتقاد به وجود »گسست و تفاوت انتخابى« میان نسلها دارد .

به نظر میرسد شکاف میان نسلها هنوز در كشور ما به تقابل بین نسلی منجر نشده است؛ اما

همچنان كشمکش بین نسلی وجود دارد و هرچه جلوتر میرویم، احساس نگرانی در اینباره

ایجاد میشود؛ به گونهاي كه در صورت مدیریتنکردن صحیح، این كشمکش میتواند منجر به

شکافی عمیق و بحرانی شود.

نظرات ماکارنکو تلخیص شده توسط اقای عبدالله کفعمی

بیوگرافی ماکارنکو

ماکارنکو در اول مارس 1888 در اوکراین متولد شد و پس از گذراندن دوره یک ساله تربیت معلم در سال 1905 مشغول

شغل آموزگاري شد وي شاگردانش را به اندیشیدن و استدلال کردن تشویق می نمود

ماکارنکو کار اشتباهی را انجام دادکه تجربه تلخی بود و آن اینکه « براي پیشرفت شاگردان در پایان ترم تصمیم گرفت از آنها

امتحان به عمل آورد و آنها را برحسب معدل رتبه بندي در کنار هم قرار دهد شاگرد آخر با معدل پائین نه به خاطر تنبلی بلکه

به دلیل ضغف و بیماري سل در این ردیف قرار گرفت وي آن قدر منقلب شد و وضع مزاجی اش روبه وخامت گذاشت و به

حال مرگ افتاد این قضیه تاثیر عمیقی بر ماکارنکو گذاشت و بر او اثبات شد که یک مربی صرفا کسی نیست که مشتی

معلومات و محفوظات خود را به شاگردان انتقال دهد بلکه باید شخصیت کودکان را صیقل و جلا دهد و نیاز ها و استعداد هاي

آنها رابفهمد »

ماکارنکو معتقد است که هنر تدریس تا حد زیادي به شخصیت و منش انسان بستگی دارد و اینکه شخصیت معلم نیز با

برخورداري از خاصیت اصلاح پذیري یا وظایفی که انجام می دهد به پیش می رود

جنبه هاي اصلی علوم تربیتی به نظر وي :

1 – تنظیم روش علمی تحقیقات آموزشی کودك و واقعیات آموزشی پدیده ها

2 – توجه به نظریات معلم مدرسه

3 جمع آوري سیستم علمی سازمان یافته براي یک مدرسه خوب

4 – روان شناسی به عنوان تداوم تئوري آموزشی و کاربرد قوانین آموزشی

5 -فعالیت مدارس به عنوان یک قدم انسانی براي خدمت به هم نوع

ابداعات و نوآوري هاي ماکارنکو : تشکیل گروه و دسته به جاي کلاس درس – استفاده از ارشد فرمانده به جاي

مبصر معمولی – ایجاد شوراي فرماندهان و ارشد ها به جاي کمیته شاگردان

وي معتقد است که وجود برخی تعلقات و وابستگی ها بین افراد یک جامعه طبیعت وخصلت تعلیم و تربیت مورد نیاز آن جامعه

را مشخص و معلوم می کند

رفاه هرفرد مستقیما وابسته به خوشبختی و رفاه جامعه است تمایلات فرد باید تابع تمایلات جامعه باشد

مردي که فقط نگران هدف هاي کوتاه مدت است بدون شک یکی از ضعیف ترین مردان جهان خواهد بود

پدر و مادر باید در بدو امر در صدد تامین نیازهاي فرزندان برآیند البته هر آرزو و هوس را نباید به عنوان نیاز مبرم وي شمرد

که باعث کج خلقی و ننري کودك خواهد شد و عواقب نا خوشایندي را به همراه دارد

به طفل باید از همان اوان کودکی برنامه منظم زندگی آموخته شود خوپذیري به یک جدول کار همواره براي بشر یکی از

آرزوهاي ماکارنکو به شمار می رود

وي در سن 51 سالگی در اول آوریل 1939 براثر حمله سکته قلبی در گذشت

اینک خلاصه اي از کتابِ (گفتارهائی درباره تربیت فرزندان ) و( انقلاب و تعلیم و تربیت )

هدف این دو کتاب کمک به پدر و مادر در مورد تربیت فرزندان که درست بیندیشند و شیوه هاي درست تربیت فرزندان را

بیابند و لغزش هاي خویش راتصحیح نمایند

فرزندان ما یعنی پیري ما تربیت صحیح پیري سعادت بار ماست و تربیت غلط اندوه آینده ما و اشک هاي ما قصور و کوتاهی

ما در برابر مردم و همه کشور است

نکته بسیار مهم : تربیت صحیح و عادي کودك به مراتب آسان تر از تربیت محدود است تربیت مجدد احتیاج به قدرت دانش و

حوصله بیشتر دارد و هر پدر و مادري همه اینها را دارا نیستند

کار تربیت مجدد اصلاح کاري نه تنها دشوار بلکه مصیبت بارتر است چنین کاري با وجود موفقیت کامل دائما باعث اندوه پدر

و مادر می گردد اعصابشان را می فرساید وغالبا اخلاقشان را به تباهی می کشاند

هرپدر و مادري باید درباره تمام مسائل تصوري روشن داشته باشند باید درك کنند که در خانواده آنها اربابان مطلق و فعال

مایشاء نیستند بلکه فقط اعضاي ارشد و مسئول جمع هستند هرگاه این فکر به خوبی درك شود آنگاه تمام کار تربیتی درست از

آب درخواهد آمد

اگر می خواهید کودکانتان را به خوبی تربیت کنید زندگی شادي داشته باشید

کودکی که تازه راه افتاده از سیلی مادر چه می فهمد جز اینکه مادر خشمگین به این وسیله می خواهد انفجار غضب خود را

خاموش کند و راه گریزي براي خشم نابهنگام خود پیدا کند

زدن پسربچه دوازده سیزده ساله کاري بیهوده و عبث است و شاید باعث قطع ارتباط کامل بین او و والدین گردد

یک معلم خوب همیشه باید با لحن ملایم و آرام صحبت کند و اگر تازه این کار را کرد یکی از وظایف خود را انجام داده

ما بایستی به شاگردان خود احترام بگذاریم تا آنها نیز رفتار متقابلی داشته باشند

مهارت هاي حرفه معلمی بایستی مانع از ابراز عواطف و احساسات باطنی ما گردد

معلمی جز تسلط بر اعصاب چیز دیگري نیست و اگر جز این باشد کار معلمان به جنون خواهد کشید

تربیت یک پسر و یا یک دختر به مراتب دشوار تر از تربیت چند فرزند است ولو اینکه خانواده دچار مشکلات مادي باشد نباید به یک

کودك اکتفا کرد یکتا فرزند خیلی زود مرکز توجه خانواده می شود و از حد لازم تجاوز می کند بیماري یا مرگ چنین فرزندي خانواده

را به شدت پریشان می کند و آرامش را از آنان سلب می کند

تنها در خانواده اي که چند فرزند هست توجه پدر و مادر می تواند جنبه عادي داشته باشد توجه به طور مساوي بین آنان

تقسیم می شود در خانواده بزرگ کودك عادت می کند که در جمع باشد

کینه همسران به یکدیگر باید از فرزندان مخفی بماند

قبل از آنکه تربیت فرزندان خود را شروع کنید رفتار شخصی خود را بررسی کنید

فعالیت هاي والدین در اجتماع ودر سر کار باید در خانواده هم انعکاس داشته باشد خانواده باید سیماي واقعی شما را ببیند آنچه

شما را به وجد می آورد و یا غمگین می سازد باید توجه فرزندتان را هم به خود جلب کند

رفتار شخصی مهمترین عامل تربیت است تصور نکنید که فقط هنگامی که با کودك صحبت می کنید یا به او تعلیم می

دهید یا به او فرمان می دهید او را تربیت می کنید شما در هر لحظه زندگی تان او را تربیت می کنید طرز لباس پوشیدن طرز

صحبت کردن با دیگران و درباره دیگران شاد و غمگین شدنتان شیوه رفتار با دوستان و دشمنان طرزخندیدن طرز مکالمه و...

همه اینها براي کودك بسیار با اهمیت است کودك کوچک ترین تغییر در رفتار و روش را می بیند در حالی که خودتان متوجه

نیستید

نخستین و مهمترین شیوه تربیت :

انتظار و توقع والدین از خودشان - احترام آنان نسبت به خانواده خود - نظارت دائمی در کردار خودشان می باشد

شما باید کاملا آگاه باشید که فرزندتان چه می کند کجا هست دور و برش کیست ولی در عین حال او باید از آزادي لازم

برخوردار باشد تا نه تنها تحت نفوذ شخصی تان بلکه تحت تاثیرات بسیار گوناگون زندگی قرار گیرد

ما نباید کودکان را فقط براي زندگی دریک جامعه ایده ال تربیت کنیم اگر چنین اشتباهی را مرتکب شویم جامعه آنها را از راه

بدر خواهد کرد فرزند شما باید با همه جور آدمی سروکار داشته باشد

کودك باید در زندگی با وسوسه هاي گوناگون و مردم و شرایط بیگانه و زیان آور روبرو گردد شما باید این مهارت را در او

بوجود آورید تا بتواند آنها را بسنجد و با آنها مبارزه کند و به موقع آنها را بشناسد

در ناز پروري خانه نشینی و انزوا نمی توان چنین خصوصیتی را پرورش داد بنابراین شما باید فرزندانتان را به متنوع ترین

محیط ها راه بدهید اما هرگز آنان را از نظر دور ندارید باید به موقع به فرزندان کمک کرد و به موقع جلوي آنان را گرفت و

متوجه شان کرد

مردي که سرش چیزي بجز چوب کتابخانه است می بایستی دائما به کار مشغول باشد فکر آدمی لاینقطع باید در حال فعالیت

باشد می بایستی به معلومات و دانش خود بیفزاید و به یاري مکتب از زندگی و ملاحظات مداوم برغناي اطلاعات خود اضافه

نماید حقایق محرز قدیم را مورد آزمایش و تجربه قرار دهد و درصدد کسب حقایق تازه برآید همواره باید به پرس و جو و

تفحص پردازد و در آسمان دانش و معلومات بپرواز درآید

درباره نفوذ والدین

به پدران و مادرانی برخورد می کنیم که اطاعت را تنها هدف تعلیم و تربیت فرض می کنند چه بسا که به هدف

مطلوب خود نیز برسند اما فرزندي سست اراده و ضعیف تحویل اجتماع خواهند داد

وقتی کودك از پدر و مادر اطاعت نمی کند چه باید کرد ؟ خود همین اطاعت نمی کند نشانه آن است که پدر و مادر در چشم

او نفوذ و اقتداري ندارند

نفوذ و اقتدار را در هر خانواده اي می توان بوجود آورد نفوذ و اطاعت نمی تواند هدف باشد هدف باید تربیت صحیح باشد

نفوذ و اقتداري که بر شالوده هاي دروغین بنا شده باشد کوتاه مدت است دیري نمی گذرد که همه چیز از بین می رود و نه

نفوذ و اقتداري باقی می ماند و نه اطاعتی فرزندان مطیع سست اراده بار می آیند

اَشکال نفوذ :

1 – نفوذ ناشی از سرکوبی : پدر دائما غرو لند می کند همیشه عصبانی سرهرچیزي جزئی با صداي بلند دشنام می دهد جواب

هر سؤالی را با خشونت می دهد پدر , این خانواده را پیوسته در وحشت نگه می دارد کودك دروغگو و بزدل بار می آید و بی

رحمی در او رشد می کند

2 – نفوذ ناشی از دوري : پدر غالب اوقات در یک اطاق جداگانه به سر می برد و گاهی همچون کشیش بزرگ جلوه می کند

تنها غذا می خورد و تفریح می کند و گاهی دستوراتش را به مادر خانه می سپارد

3 – نفوذ ناشی از خودستائی : پدر رفتارش نسبت به خانواده تکبر آمیز است ابرو درهم می کشد فرزندان چنین خانواده اي با

رفقاي خود با کلمات خودستایانه صحبت می کنند و تکرار می کنند که بابام نویسنده یا فرمانده یا شخص مشهوري است

4 – نفوذ ناشی از خرده گیري :پدر و مادر توجه بیشتري به فرزندان خود می کنند و باید آنان تمام حرفهاي پدر و مادر را با

حوصله گوش فرا دهند حرفشان مقدس است و باید حتما عمل شود

5 – نفوذ ناشی از پند و اندرز : پدر و مادر سخنان کسالت آور و نفرت انگیز را شروع می کند و باید فرزند خوب گوش دهد

تا تربیت شود و چون احساسات کودك را در نظر نگرفته اند اندرز والدین هیچ گونه تأثیري در فرزندان ندارد

6 – نفوذ ناشی از عشق : که شایع ترین نفوذ کاذب است و معتقدند که لازمه اطاعت فرزند عشق به اوست کلمات محبت آمیز

بوسه نوازش احترام بیش از اندازه و.. کودك همه چیز را باید به خاطر علاقه به پدر و مادر انجام دهد

7 – نفوذ ناشی از مهربانی : در این نوع اطاعت کودکان از راه عشق کودکان بوجود می آید نه با بوسه و ابراز احساسات بلکه

با گذشت و نرمی و مهربانی پدر و مادر حاصل می شود تا آرامش در خانه پایدار بماند حاضرند همه چیز را فدا کنند که کودك

به تمایلات خود برسد ووالدین تسلیم آنان می شود

8 – نفوذ ناشی از دوستی : مجموعه خانواده با یکدیگر دوست هستند ولی والدین اعضاء ارشد خانواده باقی می مانند و کودکان

باید تربیت شوند تربیت یا قطع می شود و یا جریان مخالفی را آغاز می کند و فرزندان شروع به تربیت پدر و مادر می کنند

هیچ نوع دوستی بدون احترام متقابل امکان پذیر نیست

9 – نفوذ ناشی از تطمیع : غیر اخلاقی ترین انواع نفوذ موقعی است که اطاعت فقط با هدایا و وعده ها خریداري شود اگر چنین

کردي فلان اسباب بازي را می خرم و...

هیچگاه به خاطر رفتار خوب و اطاعت به کودکان نباید پاداش داد بلکه باید رفتار خوب براي کودك تفهیم شود

10 – نفوذ ناشی از آگاهی : که نفوذ واقعی بر فعالیت اجتماعی شما دانش شما از زندگی کودك کمک به او و مسئولیت تربیت

او مبتنی است

وقتی که پدر و مادر از اعمال و رفتار خود آگاهی کامل داشته باشند آنها از نفوذ پدري و مادري برخوردارند و نیازي نیست

که در جستجوي مبانی دیگر باشند

کودکان باید بدانند که والدینشان چگونه زندگی می کنند به چه چیز هائی علاقمندند و پدر و مادر هم باید بدانند که فرزندشان چگونه

زندگی می کند به چه چیز ابراز علاقه می کند چی دوست دارد و چی دوست ندارد همبازي او کیست و چه بازي می کند

چه می خواند و نظرش در مورد خوانده شده چیست رفتارش نسبت به همکلاسان و معلمان چگونه است

باید طوري رفتار کنید که بچه ها خودشان کارهایشان را برایتان تعریف کنند هرگاه از زندگی فرزندانتان با خبر باشید خودتان

بهترین روش را پیدا خواهید کرد

انضباط

فرق بین نظم و انضباط : نظم وسیله تربیت و انضباط نتیجه تربیت است

تعاریفی که براي انضباط می شود ( مجموعه اي از قواعد رفتار عادات شکل گرفته و تربیت شده انسان فرمانبرداري )

اطلاع از چرائی و چگونگی انجام کار و فاعل کار فعالانه بکوشد که آن را بهتر انجام دهد و در یک کلام آمادگی براي انجام وظیفه

 آدم منضبط کسی است که در هر موقع بتواند رفتاري درست سودمندترین آن را به حال اجتماع انتخاب کند و در خود این

ورزیدگی را بیاید که این کردار را علی رغم هرگونه مشکل یا پیش آمدي ادامه دهد

انضباط یعنی تلاش در راه بهترین نتیجه دلخواه

نظم خانوادگی نمی تواند یکسان باشد سن کودك استعداد محیط افراد همسایه بزرگی آپارتمان راه مدرسه

جنب و جوش خیابانها شرایط دیگر خصوصیت نظم را مشخص می کند

نظم خانوادگی باید خصوصیت منطقی و مناسبی داشته باشد کودکان خودشان باید ضرورت آن را درك کنند باید فکر درست را

به آنان تلقین کرد هر نظمی مشخص بودن آن است مسواك زدن جمع کردن رختخواب جمع آوري اسباب بازي ها که تعطیل

بردار نباشد هر قدر والدین برقراري نظم را جدي تر تعقیب کنند کمتر به تنبیهات متوسل می شوند سعی شود هرکس رختخواب

خودش را جمع کرده و مرتب کند

رعایت موارد زیر ضروري است

« وقت شناسی- رعایت نظافت - وقت تعویض لباس زیر و رو- هر چیزي جاي خاص خود را دارا باشد»

لحن جدي با احساس محبت آمیز والدین مغایرتی ندارد و می تواند چنان محیط آرامی در خانواده بوجود آورد که هم براي

تربیت صحیح کودکان و هم براي گسترش احترام و علاقه متقابل بین اعضاي خانواده ضروري است شوخی به جاي خود و لحن

قاطع هم به جاي خود

دستور والدین به کودکان باید شرایط زیر را داشته باشد

1 – نباید با خشم فریاد و اوقات تلخی داده شود و نباید هم شبیه خواهش و تمنا باشد

2 – باید فراخور نیروي کودك باشد 3 – باید منطقی باشد 4 – با دستور دیگر نباید مغایرتی داشته باشد

باید مراقب بود که کودك تجربه نافرمانی نیندوزد و نظم خانوادگی از هم نپاشد در یک خانواده خوب تنبیه جایگاهی ندارد

بازي

بازي اهمیت زیادي در زندگی شخص دارد آمادگی براي کار است و به تدریج باید کار جایگزین بازي شود

بسیاري از والدین توجه کافی به امر رهبري بازي نمی کنند یا کودك را به حال خود رها می کنند یا بازي او را با دلسوزي

هاي اضافی و اسباب بازي هاي اضافی محدود می کنند

پدران و مادران باید در مراحل مختلف بازي روش هاي گوناگون اتخاذ کنند ولی همیشه باید این امکان را به کودك بدهند که

او مبتکرانه فعالیت کند تا استعدادش رشد کند ولی در عین حال باید در موقعیت هاي دشوار از بذل مساعی دریغ نورزند

اقتصاد خانواده

با رهبري صحیح در زمینه اقتصاد خانواده خصوصیات « جمع گرائی – صداقت – دلسوزي – صرفه جوئی – مسئولیت –

استعداد سمت گیري – قدرت اقدام » پرورش می یابد

جمع گرائی : یعنی همبستگی انسان با اجتماع , کودك باید با بودجه خانواده آشنا شود و از مقدار دستمزد پدر یا مادر آگاهی یابد

صداقت : یعنی رفتار صریح و صمیمانه و عدم صداقت رفتاري سرّي و پنهانی است

می توان تمام چیزهاي وسوسه انگیز را جلو دید قرار داد و به کودك آموخت که با خونسردي با آنها روبرو شود و تمایلات

حریصانه اي ابراز نکند صداقت باید از همان دوران طفولیت پرورش یابد

دلسوزي و صرفه جوئی: استفاده از وسایل خانه بطور عاقلانه و جلوگیري از اسراف و مواظبت از وسایل خانه تا تخریب

نگردد انتخاب ضروریات و رد چیزهاي غیر ضرور

ملاحظه کاري جنبه خاص دلسوزي است و بیشتر در افکار و تصور انسان تجلی می کند اما ملاحظه کاري در عادت ظاهر

می شود کودك باید عادت کند که لباسش کثیف نشود و..

مسئولیت : انسان به وظیفه خود عمل کند نه به خاطر فرار ازمجازات و نه به خاطر دریافت پاداش

کودك باید از وسایل و اسباب بازي هایش مراقبت کند نه اینکه تا خراب شد اولیاء سریعا از نو بخرند

استعداد سمت گیري : کودك ضمن اینکه کاري انجام می دهد نباید کارهاي دیگر خود و مردم دور و برش را فراموش کند باید به

کودك دوسه ماموریت بدهیم مثلا کتابها را درقفسه بطور مرتب به ترتیب موضوع یا مولف بچین در ضمن یک لیوان آب را هم بیاور

قدرت اقدام : باید از 7 یا 8 سالگی وظایفی را به کودك واگذار نمود« آب دادن گلها , مرتب کردن کتابها, نگه داري از

برادر یا خواهر کوچکتر, آزادي عمل در مصرف پول با نظارت, و خرید از بازار و.....»

تربیت در کار

کارهائی که می توان به کودکان سپرد عبارتند از : آب دادن گلها – گردگیري میز تحریرومبلها – سفره انداختن – هرچیزي را در جاي

خودش قرار دادن – کمک به پدر ومادر در کارهاي خانه - منظم کردن قفسه کتاب - مرتب نگه داشتن روشوئی - خریدن صابون -

نظافت کامل یک اطاق یا بخشی از آن - مرتب نگه داشتن دائمی وسایل کار و..... البته نباید به کودك فشار آورد

تنبلی یعنی تنفر از تلاش درکار که علت آن تربیت نادرست می باشد

تنها راه مبارزه با تنبلی به کارکشاندن دائمی کودك به محیط کار و آهسته آهسته علاقه به کار را در وي بیدار کرد

کار براي کودك باید احساس شادي را به همراه آورد

کودك را نباید به خاطر اعمال بد مورد سرزنش قرار داد و شرمنده اش کرد فقط باید با لحنی آرام و ساده تذکر داد که کار به

نحو رضات بخشی انجام نشده و باید اصلاح شود

تربیت جنسی

پدر و مادر باید فرزندان خود را به نحوي تربیت کنند که از آنها افرادي بار نیایند که رفتارشان مخالف موازین اخلاقی باشد

اگر کودکی از والدین بپرسد بچه چگونه به دنیا می آید باید بگوئیم تو از خیلی از مسائل آگاهی نداري وقتی بزرگ شدي می

فهمی مانند مطالب زیر : به چه علت روز کوتاه وبلند می شود؟ گرما و سرما از چیست ؟ ماشین چگونه حرکت می کند ؟

بچه چگونه به دنیا می آید؟ و....

هرگاه عشق واقعی بین پدر و مادر و احترامشان نسبت به یکدیگر کمک و دلسوزي محبت و نوازش آشکار و مجاز از همان

ابتداي زندگی کودك در جلو چشمش رخ دهد قوي ترین عامل تربیتی می باشد باید احساس عشق در کودك پرورش یابد

منظم بار آمدن کودك مهم ترین عامل براي جلوگیري از انحرافات جنسی خواهد بود همچنین مشغول کردن کودکان به کارهاي

مؤثر و مفید و مورد علاقه آنها

به جاي اینکه به کودك بگوئیم « هرگز این کار را نکنید این خوب نیست » بهتر است بگوئیم « من می دانم که تو چنین

کاري نخواهی کرد تو اینطور نیستی »

پرورش عادات فرهنگی

آغاز تربیت فرهنگی خواندن داستانهاي خوب براي کودك است باید زبان داستان را تغییر داد تا براي کودك قابل فهم باشد

و از گفتن داستانهاي شیطان جن و پري غول و.. خود داري نمود

داستانهاي حیوانات بهترین داستان براي کودکان است و از داستانهاي غم انگیز براي کودکان خود داري شود

هر اقدام فرهنگی باید شادي آور هم باشد مهارت عمده والدین باید این باشد که این شادي را با نفع بزرگ تربیتی پیوند دهند و

پدر و مادر باید کمی ابتکار به خرج دهند

 

تلخیص نظرات مونته سوری توسط اقای عبدالله کفعمی

بیوگرافی مونته سوري

ماریا مونته سوري متولد 31 اوت 1870 مربی کودکان معلول بود که در خانوادهاي مرفه در ایتالیا به دنیا آمد. در زمانی که دختران اجازه تحصیلات دانشگاهی نداشتند، با وجود مخالفت پدر، با حمایت مادرش به دانشکده پزشکی رفت. او نخستین دختري بود که در ایتالیا پزشک شد.وي مؤسس اولین مهدکودك دنیا و سازنده اسباب بازي هاي مونته سوري بود مطالعات و تحقیقات او درباره چگونگی آموزش به کودکان به عنوان روش آموزش مونته سوري شهرت جهانی پیدا کرده است دکتر مونته سوري کودکان را در انجام فعالیت ها و بازي با مواد آموزشی آزاد گذاشته بود. او به آنها مستقیم آموزش نمی داد، بلکه بر کارهاي بچهها نظارت و رفتارهاي آنها را مشاهده و یادداشت میکرد

. با گذشت زمان او نتایج زیر را در رفتارهاي بچهها مشاهده کرد: 1 .انجام فعالیتها و بازي با مواد آموزشی بر اساس علاقهمندي و انتخاب خود بچهها 2 .توجه و تمرکز کردن بچهها در انجام فعالیتها 3 .تکرار کردن انجام فعالیتها و بازي با مواد آموزشی 4 .حساس شدن به نظم در محیط 5 .خود انضباطی در کودکان هدف آموزشی که دکتر مونته سوري دنبال می کرد، داشتن استقلال و آزادي عمل در بچهها بود. او بچهها را در انتخاب فعالیتها، بازي با مواد آموزشی و رفت و آمد در محدودههاي مشخص شده مهد کودك، آزاد گذاشته بود و مربی تنها نقش ناظر و راهنما را داشت. دکتر مونته سوري با مشاهده این رفتارها در کودکان، تغییرات دیگري به کلاس اضافه کرد. از جمله: 1 .فعالیتهاي بیشتري را به مراقبت از خود و محیط اضافه کرد. فعالیتهایی مانند: گل آرایی، شستن دست، ژیمناستیک، مراقبت از حیوانات خانگی و پخت و پز. 2 .در مواد آموزشی که کمتر توسط کودکان انتخاب میشدند تغییراتی ایجاد کرد. 3 .فضاي کلاس را بزرگتر کرد تا بچهها آزادانه در بخشهاي مختلف کلاس رفت و آمد کنند. ماریا مونته سوري از تغییرات ایجاد شده در کلاس درس به نتایج دیگري دست پیدا کرد: 1 .او دریافته بود که کودکان با انجام فعالیت به طور مستقل، به سطحی از شناخت خود و داشتن استقلال دست پیدا میکنند. 2 .او دریافته بود که رویکرد فعالیتها و نحوه رفتار با کودکان به عنوان یک شخصیت مستقل در یادگیري بهتر و بروز تواناییهاي بالقوه آنها اثرگذار بوده است. 3 .او به این نتیجه رسیده بود که کودکان از محیط اطراف خود و بچههاي بزرگتر از خود موضوعات مختلف را یاد می گیرند. در واقع بچههاي بزرگتر در آموزش بچههاي کوچکتر نقش داشتند. دکتر مونته سوري در 6 مه 1952 در اثر خونریزي مغزي در سن 81 سالگی در هلند درگذشت.اینک یکی از کتابهاي او را به نام کودك در خانواده را به طورخلاصه ارائه می گردد کودك در خانواده مقدمه مترجم : از سعید بهشتی مسیر تعلیم و تربیت از لحظه تولد آغاز و تا هنگام مرگ ادامه دارد و بدیهی است که هرگونه اقدام و تلاش اساسی جهت اصلاح و بهسازي کنش تعلیم و تربیت نیازمند پژوهش هاي عینی عملی و معتبري است که باید به مثابه یک مبناي تئوریک و نظري معتبر مورد توجه قرار گیرد در عصر حاضر به کودك به عنوان فردي در حال رشد نگریسته می شود از دیدگاه مونته سوري « توجه و احترام به هویت واقعی و شخصیت ویژه کودك » از اهمیت ویژه اي برخوردار است قرآن اسرا آیه ي 79 : لقد کرمنا بنی آدم – پیامبر : اکرموا اولادکم و احسنوا آدابکم - لیس منا من لم یرحم صغیرنا – الولد سید سبع سنین – امام صادق : دع ابنک یلعب سبع سنین باتوحه به آیه و احادیث فوق در 7سال اول زندگی تمامی رغبت ها علایق خواسته ها تمایلات و انگیزش هاي کودك به نحوي معقول ارضاء و محترم شمرده می شود مونته سوري معتقد است که کودك همچون صفحه اي سفید در تاریخ حیات بشري است که در رابطه با حقوق ویژگی ها تمایلات طبیعت و امتیازاتش چیزي گفته نشده و بر خلاف عقاید معمول کودك هم مانند سایر انسانها براي خود شخصیتی دارد فصل اول « کودك به مثابه صفحه اي سفید در تاریخ ما کودکان را انسانهاي ضعیفی می دیدیم و نیازهاي نهفته و عمیقشان را درك نکرده ایم در مدارسی که به روش مونته سوري اداره می شود کودکان می توانند با آرامش خاطر به انجام فعالیت هاي مختلف دست بزنند روحیات خود را گسترش داده و خود را نشان دهند میل باطنی کودکان این است که حتی المقدور خود را از قید و بند هاي بزرگترها رها سازند و به طور مستقل به انجام امور مختلف بپردازند و علائق خود را آشکارا آزادانه و بدون کمک بزرگترها به منصه ظهور برسانند ولی با مداخله بی مورد نامطلوب و شدید بزرگسالان سرکوب می شده اند ما به عنوان افراد بزرگسال در قضاوت ها و باورهاي خویش در مورد بچه ها نه تنها در امور بدیهی تربیتی و یا تحصیلی به خطا رفته ایم بلکه عملکردي را تعقیب کرده ایم که از بن و اساس اشتباه بوده کودك از طرف یک بزرگسال قوي تر تحت فشار قرار می گیرد که تمایلات و خواسته هاي طبیعی کودك را نادیده می گیرد و به زور اورا به تطابق و سازش با آن محیط نامطلوب و نا مناسب وادار می کند و بر اطاعت و انقیاد بی چون و چرا که منجر به نادیده گرفتن شخصیت کودك منجر می شود و ترس و نگرانی از مطرود شدن اورا رنج می دهد قدم اول براي رشد کودك این است که محیطی فراهم کنیم تا او را از تمامی موانع مشکل و خطرناك و تهدید کننده برهاند وابستگی بیش از حد کودك به بزرگسال و ضعف و ناتوانی او در برابر ابراز عقاید و منویات خویش مستقیما بر عواطفش اثر می گذارد و نیاز به همدردي دلسوزي و مهربانی را در او افزایش می دهد کودك همان صفحه سفیدي است که ما باید با رغبت و علاقه آن را بشناسیم فصل دوم « نوزاد » تمدن عبارت است از ابزار و وسیله اي که بشر از طریق آن به تدریج با محیط پیرامون خود سازگاري می یابد حال چه عاملی نوزاد را با این تمدن آشنا می سازد ؟ پس از به دنیا آمدن نوزاد هم مادر و هم نوزاد نیازمند آرامش و استراحتند اما اطرافیان بدون توجه به این مسئله آرامش کودك را مختل می کنند نوزاد در یک ماه اول زندگی به سکوت و آرامش نیازمند است باورداشت ها و عقاید غلط ما درباره کودك چیزي است که از همان ابتداي زندگی او آغاز می شود ما از خواسته ها و تمایلات طبیعی و ضروري کودك به شدت جلوگیري می کنیم زیرا کودك حاضر نیست برده وار و کورکورانه به نظم و مقررات خشک تن دردهد و سر به راه باشد فصل سوم « موجودي روحانی به نام جنین » نوزاد انسان پس از جدائی از مادر بسیار تأثیر پذیر است تنها چیزي که ما در مورد نوزاد می دانیم این است که او می تواند هرچیزي بشود ولی هیچ کس نمی داند که او چه خواهد شد و یا چه خواهد کرد رشد یعنی تغییرات تدریجی دائمی و بی همتائی که با پیشرفت توأم است روان شناسی با آنچه هست سرو کار دارد و آموزش و پرورش با آنچه باید باشد به منظور تامین رشد و تکامل هوش حساسیت و علائق کودك در زندگی او دخالت می کنند اولین اصل علمی مربوط به دوره طولانی رشد کودك « درك نیازهاي علمی و روانی کودك و فراهم کردن محیط مقتضی و مناسبی براي اوست » فصل چهارم « معلمان عشق » هیچ فرد بزرگسالی نمی تواند معلم عشق مهربانی و محبت شود مگر اینکه تلاش مثبتی داشته باشد و چشم آگاهی و بینش و بصیرت خود را براي مشاهده دنیایی که وسیع تر از خود اوست باز کند قضاوت و تلقی عادي و همیشگی ما در قبال رفتارهاي کودك این است که معتقدیم رفتار آنها اشتباه و غلط و نامناسب اند و باید اصلاح شوند رفتارهایی که هرچند نشانه هایی از علائق قلبی کودکانند اما براي ما هیچ ارزشی ندارند فصل پنجم « تعلیم و تربیت نوین » فعالیت هاي کودك نباید اجباري باشد زیرا که تربیت او دچار اختلال و آسیب می شود بزرگ تر ها هرگز نباید خود را سرمشق و الگوي کودك قرار بدهند بلکه باید به کودك آنطور که در واقع هست توجه کنند و براي انجام هر کاري در رابطه با او دقیقا او را بشناسند باید با کودك طوري رفتار کنیم که قادر به ابراز عقاید خود باشد ما نباید توانائی ها استعداد ها و قابلیت هاي خود را به رخ کودك بکشیم باید براي کودك ارزش و احترام قائل شویم یکی از مفاهیم اساسی تربیتی این است که ما نباید مانع رشد کودك شویم دانستن آنچه باید انجام دهیم و انبار کردن معلومات و اطلاعات درباره وظایف انسانی نه مهم است و نه مشکل اما اگر بخواهیم کودکان را به نحو خوب و مطلوب تربیت کنیم بدواّ باید صفحه دل و لوح ضمیر خود را اززنگارها و صبغه هاي تعصب آلود و از پیش فرض هاي بیهوده و بی اساس بزدائیم فصل ششم « کلیاتی در باره روش من » کودك در گذشته به اجبار باید خود را با جامعه بزرگسال وفق می داد و هیچ گونه تغییر و تحولی برایش منظور نمی شد پیروي کورکورانه و برده وار در بچه ها همانند بزرگ تر ها احساس پستی و فرومایگی ایجاد می کند و منجر به از دست دادن ارزش و شان منزلت انسانی آنان می گردد مدرسه براي کودك همچون زندان محسوب می شده که هم به لحاظ جسمی و هم روحی تحت فشار بودند همه به فکر فرداي کودك اند و هیچکس به وضع فعلی او توجهی ندارد انسانیت کودك از نظر دور مانده ما باید خود را با دنیاي کودك منطبق و سازگار کنیم بزرگ تر ها با نظارت دائم پند و اندرزهاي بی وقفه و دستورهاي مستبدانه جلوي رشد کودك را می گیرند ما باید خود را از زندانبان کودکان فراموش کنیم باید با مهربانی و احتیاط لازم رشد کودك را حمایت و تقویت کنیم و محیط مساعد و مناسب دنیاي کودك ایجاد کنیم آنچه کودك آزادانه انجام می دهد مورد علاقه اوست خطاها و اشتباهات کودك بدون دخالت والدین و آموزگار به او نمایانده شود فصل هفتم « منش کودك » اگر بچه ها پس از انجام فعالیت هاي تربیتی یا عادي خسته شوند و یا نیروي تمرکزي نداشته باشند آیا معلم می تواند ادعا کند که اشکال از کار او نیست ؟ از اینکه کودك باید فعالیت مورد نظر را خود برگزیند تا از آن راضی و خشنود شود تلقی و برداشت صحیحی نیست خستگی بچه ها عوامل دیگري دارد آزادي کودك و عدم دخالت در کار آنها و عدم پند و اندرز از خستگی کاذب جلوگیري می کند کودکانی که بدون فشار عوامل محیطی وخارجی داراي ویژگی و صفت نظم و انصباط هستند بالطبع رشد روانی طبیعی نیز دارند آنها آن قدر به کار علاقه مند می شوند که اگر فعالیتی انجام ندهند سردرگم خواهند شد فصل هشتم « محیط کودك » کودکان در محیطی مناسب برخوردار نیستند زیرا در دنیاي بزرگسالان زندگی می کنند توصیه می شود به بچه هاي 3یا 4 ساله که اجازه دهند تا خودشان به نظافت و شست و شوي خود بپردازند و لباس هاي خود را از تن درآورند و آنگونه که دوست دارند غذا بخورند مدرسه باید داراي وسایل و ابزارهاي مناسب و هماهنگ با بنیه جسمانی آنان باشد و باید آن وسایل تمیز شفاف و منظم باشد و وزن آنها طوري باشد که بتوان به راحتی جابه جا کرد تمیزي ابزار و سایل کودك رغبت و علاقه او را مضاعف می کند و او را نسبت به پاکیزگی احساس مسئولیت می کند کودکی که شخصا به انجام کارهاي مختلف تمایل دارد کاملا فعال پویا و اجتماعی خواهد شد اما دیگران در برخورد با چنین کودکی با انجام مداخلات بی جا به او کمک می کنند تا کاري را که شروع کرده است به انجام برساند درمدارس معلم باید مشاهده گر و کودك باید فعال باشد فصل نهم « کودك در خانواده » در بسیاري از مردم روشن شده که تعلیم و تربیت کودکان در اکثر موارد براساس عقاید نادرست و پیش فرض هاي اشتباه بنا نهاده شده است ادعاهاي ما از یک طرف و بی لیاقتمان از طرف دیگر ما را به سمت دروغگوئی سوق می دهد و فرزندانمان را نیز نگران و آزرده خاطر می سازد و به مرور زمان ایمان و اعتمادشان را به پدر و مادر ازدست می دهند کنش هاي کمروئی دروغگوئی ترس همگی از همین تقلید واطاعت انفعالی سرچشمه می گیرد و بیشتر از آنکه باعث رشد و تعالی کودك شود سبب بروز بیماري هاي روانی خاصی در کودك می شود وقتی بزرگتر ها از علائق طبیعی کودك براي انجام فعالیت ها ي گوناگون ممانعت می کنند در واقع زندگی کودك توانائی انجام کارهاي مفید و به کارگیري انرژي اش را دچار محدودیت می سازند و به مانعی بر سر راه رشد او مبدل می شوند در نتیجه کودك در جاده انحرافی قدم می گذارد اصولا سیستم عصبی کودك به نحوي است که از تضاد ها صدمه می بیند و علت اولیه و اصلی بسیاري از اختلالات عاطفی همان محدودیت ها و موانعی است که در مقابل تمایلات کودکان اعمال شده است و دچار بی خوابی کابوس سوء هاضمه و لکنت زبان می شوند پدر و مادر به روان پزشک مراجعه می کنند تا بیماري هاي کودکان خود را درمان کنند در حالی که خود آنها عامل ایجاد آن بیماري ها بوده اند که راه درمان آن تنها عشق ورزیدن به کودك است والدین گذشته از این که به بهداشت جسمی کودکان اهمیت می دهند باید به بهداشت روانی آنها نیز اهمیت دهند تعلیم و تربیت جدید براي کودك محیطی سازگار و مساعد تدارك می بیند کودك به کارش عشق می ورزد سه اصل مهم که مادران در روش تربیتی فرزندان باید رعایت کنند 1 – ما براي تمام فعالیت هاي مستدل و معقولی که کودك جذب آنها می شود و سعی در درك و فهم آنها دارد ارزش و اعتبار قائل شویم ما باید اعتقاد و باور قلبی داشته باشیم که تمامی نیکی ها در ضمیر کودك نهفته است و به دنبال آن بایستی با عشق و علاقه آماده مطالعه و شناسائی این خوبی ها شویم 2 – ما باید حتی الامکان در حمایت از تمایلات کودك براي انجام فعالیت هاي مختلف بکوشیم و بایستی جهت کسب استقلال تربیتش کنیم کمک و مساعدت نباید براي چیزهاي بی فایده و بی ارزش ارائه شود بلکه بایستی در رابطه با فعالیت هاي روحی و روانی کودك باشد و مبتنی بر درك و شناخت طبیعت او باشد و بر کنش هاي غریزي اش صحه بگذارد 3 – ما باید کاملا مواظب روابط و مناسباتمان با کودك باشیم زیرا آنان بیش از آنکه ما تصور می کنیم حساس و تحریک پذیر هستند اگر به کودکی که تجربه ناخوشایند و تلخی را برایمان نقل می کند بگوئیم چیزي نیست مانند این است که عواطف و احساسات او را نادیده گرفته ایم همدردي و شفقت ما به کودك جرأت ابراز دیگر تجربیاتش را می دهد لازم نیست که ما الگوي کاملی براي کودکان باشیم زیرا آنها نیز ما را مبرا و منزه از خطا نمی دانند و می توانند به ما در تشخیص و تصحیح آنها کمک کنند از اشتباهات خود در برابر کودکان عذر خواهی کنیم کودك را باید آن قدر آزاد بگذاریم که بتواند نیاز هاي خود را ابراز کند مبنا و شالوده صحیح براي آزادي کودك رشد متعادل و شکوفائی استعدادش هست فصل دهم « معلم جدید » معلم باید بداند که چگونه مواد آموزشی جالب و جذاب را به کودك عرضه کند و تدریس یعنی استعداد و توانائی معلم براي ارائه مواد آموزشی به کودك و آموزش طرز استفاده از این مواد به اوست در روش مونته سوري بخش عمده و اساسی هر کاري را خود کودك انجام می دهد در مدارس ما محیط خود معلم کودکان است کار معلم این است که کودك را در معرض ارتباط و تماس مستقیم با محیط قرار دهد و راه به کار گیري اشیاء را بیاموزد کار اصلی معلم جهت دادن به رشد روحی و روانی کودك است فصل یازدهم « کودك و بزرگسال » در مسئله تعلیم و تربیت باید دو اصل رعایت شود 1 – فردیت انسانها که به هر کودکی به اعتبار شخصیت یگانه و منحصر به فرد خودش باید توجه گردد و همیشه به ویژگی هاي منشی مختص او احترام گذاشته شود 2 - کودك حتما باید آزاد باشد اولین گام در حل صحیح مسائل تربیتی این است که مربیان بزرگسال باید فهم و درك خود را از کودك تصفیه کنند و بسیاري از پیش فرض هارا کنار بگذارند و در نگرش ها و باورهاي اخلاقی خود تجدید نظر به عمل آورند و دومین گام محیطی سازگار و موافق براي کودك آماده سازند محیطی که عاري از هرنوع مانع و رادعی باشد محیط باید بر مبناي نیازهاي کودك طراحی شود ایجاد محیطی مناسب با کودك و تامین کامل آزادي او سبب می شود که با آرامش و لذت دست به انجام کارهاي مختلف بزند سلطه بزرگسال برکودك علت اساسی ناشناخته تمامی مشکلاتی است که او با آنها به ستیز و مبارزه برخاسته ولی اگر کودك آزاد باشد و زیر سلطه نباشد بزرگسال به خوبی از نقاط ضعف خویش آگاه است و روابطش با کودك عادلانه منصفانه است کودك به بزرگسال می گوید « به من کمک کن تا بتوانم به خود کمک کنم و روي پاي خود بایستم »

logo-samandehi

ساعت

اوقات شرعی